بازگشت

بيدار كردن مردم با سخنراني و تبليغات


در اين مرحله نيز امام عليه السلام كوتاهي نفرمود. قسمتي از بيانات و نامه هاي او - با


وجود آن خفقان شديدي كه در آن عصر حكمفرما بود - هنوز در كتابها و تواريخ مسطور است، و مبلغين اسلام در بالاي منبر در اوقات مختلف و اماكن متعدد براي مسلمانان مي خوانند و شرح مي دهند.

اگر كسي موقعيت تبليغي بني اميه را در آن زمان در نظر بگيرد، مي داند كه امام مظلوم عليه السلام چه خدماتي به عالم اسلام كرد. محبوبيت و موقعيت معاويه را از دو نكته ي تاريخي مي توانيد به دست بياوريد:

يكي آن كه به اسم دين، كساني كه خود را مسلمان مي ناميدند، براي جلب رضايت معاويه، سالهاي دراز علي بن ابي طالب عليه السلام را سب و لعن مي كردند و تا چند قرن پس از مرگ معاويه - حتي در زمان سلطنت بني هاشم - عموم مردم كه خود را مسلمان هم مي دانستند، براي معاويه طلب رحمت مي نمودند و مي گفتند: «اللهم ارحم معاوية». مبارزه ي مأمون و هارون الرشيد و معتضد بالله عباسي هم با افكار مردم درباره ي معاويه، در تواريخ مسطور است.

ديگر اينكه معاويه سلطنت يزيد را زمينه سازي كرد؛ شخصيت ها را نابود كرد و افراد بي شخصيت و بي عنوان را روي كار آورد تا براي يزيد كار كنند و زمينه ي سلطنت او را فراهم سازند؛ تمام گنجها و اندوخته هاي خويش را به دست يزيد سپرد. او طي سالهاي درازي - شايد بيش از پانزده سال - كه مردم يزيد را به ولايت عهدي مي شناختند، تا توانست از غيرت اسلامي كم كرده، حب دنيا و مقام را در قلوب رؤسا جاي داد؛ مردم را مرعوب سپاه شام ساخته، آن سپاه را هوادار يزيد نمود، و بدين وسيله، شيعيان را مستأصل و ذليل كرد.

در چنين شرايطي، حسين عليه السلام تصميم گرفت كه مردم را از حقيقت امر و بي لياقتي يزيد، و ظلم و فسق و كفر او، و غصب مقام خلافت توسط معاويه و ديگران آگاه سازد. امام عليه السلام بياناتي فرمود و نامه هايي نوشت.

از سوي ديگر بني اميه و بني زبير هم تصميم گرفتند كه نسل پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را قطع


كرده، ريشه ي شيعيان را بكنند. به مردم پولها دادند كه فضايلي براي دشمنان اهل بيت عليهم السلام بتراشند و منتشر كنند، بلكه براي شيعيان اهل بيت عليهم السلام جعل مثالب و مطاعن بنمايند، و اين در حالي بود كه كسي جرأت نقل فضيلت اهل بيت عليهم السلام و يا ذم و نفرين دشمنان آنان را نداشت. هنوز بسياري از آن كلمات و بيانات در دسترس است، و مردم جهان تا به امروز - بلكه تا قيام قيامت - مي توانند از حقيقت امر مطلع شوند.

آري! حسين عليه السلام حجت بالغه ي حق، اتمام حجت نمود و حق را روشن فرمود، و پرده هاي تاريك را از ميان برداشت كه حقا سفينه ي نجات، اوست. در اينجا به قسمتي از بيانات و نامه هاي امام عليه السلام اشاره مي نمايم، تا آن كه هدف مجاهدات آن حضرت روشن گردد.

امام عليه السلام به چند نفر از اشراف و سران بصره نامه هايي نوشت كه مضمون همه ي آنها چنين بود:

«خداوند، محمد صلي الله عليه و آله و سلم را براي رسالت اختيار فرمود، و او وظيفه ي خود را كاملا انجام داد؛ بندگان را اندرز داد، و آنچه را كه مأمور به آن بود، بيان كرد. سپس خداوند آن حضرت را به سوي خود برد. اما اهل بيت و اوليا و اوصيا و ورثه ي او و سزاوارترين مردم به جانشيني او بوديم. اما ديگران حق ما را گرفتند و بردند، و ما براي آن كه ميان مسلمانان تفرقه و جدايي نيفتد ساكت شديم، با آن كه مي دانستيم كه خلافت حق ما است. من شما را به كتاب خدا و سنت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم دعوت مي كنم، كه سنت را ميرانده اند، و بدعت را به جاي آن احيا كرده اند. اگر سخن مرا بشنويد و امر مرا اطاعت كنيد، شما را هدايت مي كنم، والسلام».

امام عليه السلام اين نامه را براي گروهي از اشراف بصره فرستاد، كه نام چند تن از آنان برده شده از جمله: احنف بن قيس، مسعود بن عمرو، مالك بن مسمع، منذر بن جارود، قيس بن هيثم و عمرو بن عبيدالله بن معمر. آنها نامه را خواندند و مخفي


كردند بجز منذر بن جارود، كه نامه و نامه رسان را نزد ابن زياد برد. ابن زياد، همان شب فرمان داد تا نامه رسان را بكشند، و صبح به جاي خود، برادرش عثمان را والي بصره نمود، و مردم را تهديد كرده، به سمت كوفه شتافت. [1] .

در نامه ي حضرت به اشراف بصره، امام عليه السلام خلافت را مخصوص اهل بيت دانسته، و آنان را اوليا و اولوالامر مردم مي شمارد. آنها را براي خلافت از همه ي مردم اولي، و تمامي خلفا را غاصب مي داند. در عين حال از گذشته چشم پوشيده و مردم را براي احياي دين، به خود دعوت مي كند تا هدايت شوند. حال بايد دانست كه آيا دين را يك دفعه نابود كردند و بدعت را در يك آن زنده كردند، و يا آن كه به تدريج و در مدتي طولاني، در اثر زمامداري نالايقان؟

در عصري كه حسين عليه السلام زندگي مي كرد، تقيه شديدي حكمفرما بود و اين تقيه نه تنها از زمامداران بود، كه چه بسا از مردم نيز تقيه مي كردند. اميرالمؤمنين عليه السلام به جهت نافرماني و عصيان مردم خيلي از بدعتها را تغيير نداد و فرمود: اگر جاي پاي من محكم و استوار شود و از فتنه ها خلاص گردم، چيزهايي را تغيير خواهم داد. [2] .

حسين عليه السلام به اين جماعت اشراف كه از دوستان غاصبين هستند، اين نامه را مي نويسد و در عين حال كه در آن تقيه مي كند، ريشه ي حق را نيز بيان فرموده، صريحا مي فرمايد: خلافت حق ما بود كه آن را غصب كردند، و ما براي حفظ اسلام و مسلمين مخالفت نكرديم، اكنون دين از بين رفته، موقع دعوت و قيام فرارسيده است.

امام حسين عليه السلام در خطبه ي دوم كه پس از نماز عصر براي اصحاب حر خواند، فرمود:

«اگر حق را براي اهلش بشناسيد خداي را خشنود نموده ايد. خلافت،


حق ما اهل بيت پيغمبر است، نه مدعيان بناحق كه طريقه ي آنان بر ظلم و عدوان است». [3] .

ملاحظه كنيد كه امام عليه السلام در اين خطبه چگونه حدود هزار نفر دشمن را از خواب غفلت بيدار كرده، حق خويش را ثابت مي كند و سلطنت ظالمين را باطل مي نمايد.

در يكي از منازل كه آن را «بيضه» مي گويند، امام عليه السلام در خطبه اي به اصحاب خود واصحاب حر فرمود: پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم فرموده است:

«هر كس سلطان ظالمي را ببيند كه حرام خدا را حلال مي كند، زير بار عهد خدا نمي رود، با سنت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم مخالفت مي نمايد و بر بندگان خدا ظلم مي كند، و با او مبارزه نكند و با زبان يا عمل بر او اعتراض نكند، حق خداوند است كه او را با آن سلطان ظالم و ستمگر محشور گرداند».

در ادامه ي خطبه حضرت فرمودند:

«آگاه باشيد كه اين جماعت - يزيد و عمال او - به دنبال شيطان هستند، از اطاعت خداوند سرپيچي نموده اند، آشكارا فساد كرده اند، قوانين خدا را تعطيل نموده اند، اموال مسلمين را مخصوص خود قرار داده اند، حرام خدا را حلال و حلال او را حرام كرده اند، و من به اعتراض و مخالفت و تغيير دادن، از ديگران سزاوارترم» [4] .

ببينيد كه امام عليه السلام چگونه بني اميه و عمال او را معرفي و وظيفه ي هر مسلماني را بيان مي كند؟ البته خود ايشان از هر كس براي جلوگيري از ظلم سزاوارتر است، چون فرزند پيغمبر، وارث او و حافظ دين آن سرور است.


امام عليه السلام در اينجا نامي از خلافت و اين كه خلافت حق خود اوست نبرده، بلكه وظيفه ي خود را به صورت نهي از منكر و جلوگيري از ظلم بيان فرموده است. از جمله خطبه هاي امام عليه السلام كه درباره ي تشويق به امر به معروف، جلوگيري از ظلم بني اميه، آگاه كردن اصحاب از تصميم خود بر شهادت و لقاي حق و پستي زندگاني با ظالمين مي باشد، خطبه اي است كه حضرت در «ذي حسم» خوانده است:

«انه قد نزل من الأمر ما قد ترون، و ان الدنيا قد تغيرت و تنكرت و أدبر معروفها و استمرت جدا، فلم يبق منها الا صبابة كصابة الاناء و خسيس عيش كالمرعي الوبيل. ألا ترون أن الحق لا يعمل به و ان الباطل لا يتناهي عنه؟ ليرغب المؤمن في لقاء الله محقا، فاني لا أري الموت الا شهادة و لا الحياة مع الظالمين الا برما» [5] .

زهير بن قين برخاست و به اصحاب گفت:

«شما سخن مي گوييد يا من بگويم؟ گفتند: تو بگو.

زهير در پاسخ امام عليه السلام عرض كرد: اي پسر پيغمبر! سخنان تو را شنيديم. به خدا سوگند! اگر دنيا براي ما باقي بود و در آن جاويد بوديم و ياري و پشتيباني تو موجب جدايي از دنيا بود، البته ما ياري تو و خروج با تو را بر ماندن جاويدان در دنيا، ترجيح مي داديم».

امام عليه السلام او را دعاي خير نمود. [6] .

بلي! در اثر قيام امام عليه السلام و مخالفت با بيعت و اين گونه اقدامات در آن عصر، چنان اصحابي دور آن حضرت را گرفتند كه خود امام عليه السلام آن را ستوده و آنها را


بهترين اصحاب معرفي فرموده است. كلمات و اعمال آن حضرت سرمشق غيرتمندان و راهنماي آنان تا روز قيامت است.

سيد بن طاووس در لهوف نوشته است:

امام عليه السلام براي اشراف بصره، از جمله يزيد بن مسعود نهشلي و منذر بن جارود نامه نوشت، يزيد بن مسعود، بني تميم و بني حنظله و بني سعد را جمع كرد، و گفت:

«معاويه هلاك گرديد، و با مرگ او اركان ظلم سست شد، و خانه ي جور و ظلم خراب گشت. او به گمان باطلش براي يزيد از مردم بيعت گرفت و محكم كاري نمود، ولي زحمت او بي ثمر است. يزيد شرابخوار كه ريشه ي فساد است، ادعا مي كند كه خليفه و امير مسلمين است، اين شخص، به اندازه اي جاهل و نادان است كه جلو پاي خود را نمي بيند.سوگند به خداوند! جنگ با او، با فضيلت تر از جهاد با مشركين است. از طرف ديگر، حسين بن علي عليهماالسلام پسر دختر پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم صاحب شرف اصيل و رأي محكم است كه علم او چون دريايي بي پايان مي باشد، و فضل او قابل توصيف نيست. خلافت حق او است، او به جهت سابقه، خويشي با پيغمبر و فضائلش از هر كس به سلطنت سزاوارتر مي باشد. او با رحم، مروت، عاطفه و مهرباني است. آن بزرگ مرد، رهبر مردم و امام مسلمين مي باشد. از حق روي متابيد و در باطل قدم مگذاريد».

آنگاه گفت:

«صخر بن قيس، در جنگ جمل شما را از ياري اميرالمؤمنين عليه السلام بازداشت. اكنون آن گناه را با ياري پسر پيغمبر بشوييد. به خدا سوگند! كسي در ياري حسين عليه السلام كوتاهي نمي كند مگر آن كه خانواده اش ذليل


و خويشانش قليل مي شوند. اينك من لباس جنگ را به تن كرده ام، هر كس كه در جنگ كشته نشود زنده نمي ماند، و هر كس هم كه از آن فرار كند، باز زنده نمي ماند.

او پس از شنيدن پاسخهاي بني حنظله و بني سعد و بني عامر بن تميم، نامه اي بدين مضمون براي امام عليه السلام نوشت:

از دعوت شما باخبر شدم. خداوند زمين را از راهنماي راه نجات، خالي نمي گذارد. شما حجت خداوند در زمين هستيد. من، بني تميم را تسليم شما نمودم، تشريف بياوريد كه آماده خدمت و طاعت هستيم».

امام عليه السلام پس از خواندن نامه، در حقش دعاي خير نمود. [7] .

امام عليه السلام نامه ي ديگري هم به اهل كوفه نوشت كه در آخر آن آمده است:

«فلعمري ما الامام الا العامل بالكتاب، والاخذ بالقسط، والدائن بالحق، والحابس نفسه علي ذات الله، والسلام». [8] .

امام عليه السلام سوگند ياد مي كند كه لايق امامت نيست مگر آن كسي كه به كتاب خدا عمل كند، و در كارها عادل و به حق معتقد باشد، و خود را وقف خدا نمايد.

توصيفي كه آن سرور از امام مي نمايد تلكيف معاويه و آل اميه را روشن مي كند، و ثابت مي نمايد كه آنان لياقت امامت و خلافت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم را ندارند.

حسين عليه السلام مردمان را اين گونه بيدار كرد و تخم عداوت و دشمني با آل سفيان را در دلها كاشت. زهير بن قين در روز عاشورا به اهل كوفه گفت:

«انا ندعوكم الي نصرهم، و خذلان الطاغية عبيدالله بن زياد، فانكم لا تدركون منهما الا بسوء عمر سلطانهما كله، ليسملان اعينكم، و يقطعان أيديكم و أرجلكم و يمثلان بكم و يرفعانكم


علي جذوع النخل و يقتلان اماثلكم و قرائكم أمثال حجر بن عدي و أصحابه و هاني ء بن عروة و أشباهه» [9] .


پاورقي

[1] تاريخ طبري، ج 5، ص 357 و 358.

[2] نهج‏البلاغه، کلمات قصار، شماره 272.

[3] تاريخ طبري، ج 5، ص 402.

[4] همان، ص 403.

[5] همان، ص 403 و 404. «کارها چنان شده که مي‏بينيد، دنيا تغيير يافته و به زشتي گراييده. خير آن برفته و پيوسته بدتر شده و از آن ته ظرفي مانده و معاشي ناچيز مانند چراگاه کم‏مايه. مگر نمي‏بينيد که به حق عمل نمي‏شود و از باطل نهي و جلوگيري نمي‏شود. حقا که مؤمن بايد به ديدار خداي راغب باشد که به نظر من مرگ شهادت است و زندگي با ستمگران مايه‏ي رنج».

[6] همان، ص 403 و 404.

[7] اللهوف، ص 113-110.

[8] تاريخ طبري، ج 5، ص 353.

[9] همان، ج 5، ص 426.