بازگشت

چرا امام به سمت كوفه حركت فرمود نه به سوي شهرهاي يمن يا جبل طي؟


امام عليه السلام از ظلم بني اميه فرار مي كرد و از خود دفاع مي نمود، و چون اهل كوفه از او دعوت كرده و به او وعده كمك و ياري داده بودند. به نزد آنان رفت: به همين جهت وقتي حر بن يزيد رياحي با هزار نفر آمد و جلو امام عليه السلام را گرفت، حضرت فرمود:

«... ايها الناس! من به سوي شما نيامدم كه نامه ها و فرستادگان شما به نزد من آمدند، و گفتند نزد ما بيا كه امام نداريم. شايد خداوند به وسيله ي تو ما را هدايت كند. پس اگر بر اين عهد باقي هستيد به من اطمينان بدهيد تا به سوي شهر شما بيايم، و اگر از آمدن من پشيمان شده ايد و ميل نداريد، به جايي كه بودم برمي گردم»

لشكريان حر سكوت اختيار كردند. پس از نماز عصر، مجددا امام عليه السلام فرمود:

«ايها الناس اگر حق را به حق دار تسليم كنيد، خدا را خشنود كرده ايد، ما اهل بيت پيغمبر به خلافت شما از اين مدعيان بناحق كه با شما به ظلم رفتار مي كنند سزاوارتر هستيم. اگر ما را نمي خواهيد و از آنچه نوشته ايد و پيغام داده ايد برگشته ايد، برمي گردم». [1] .

همچنين آن حضرت روز عاشورا خطاب به دشمن فرمود:

«أيها الناس! اذ كرهتموني فدعوني أنصرف عنكم الي مأمني من الارض». [2] .


«اي مردم! حال كه مرا نمي خواهيد، بگذاريد به جائي بروم كه در امن و امان باشم».

هنگامي كه عمرو بن سعد وارد كربلا شد، «قرة بن قيس حنظلي» را طلبيد و به او گفت: برو از حسين بپرس كه چرا آمده و چه مي خواهد؟

امام عليه السلام فرمود:«همشهريان شما به من نوشتند كه بيا؛ اما حالا كه مرا نمي خواهند، برمي گردم» [3] .

بنابراين، آمدن امام عليه السلام به سمت كوفه به جهت دعوت مردم كوفه از ايشان بود، لذا چند بار فرمود: اگر نمي خواهيد برمي گردم.

در مورد سؤال دوم بايد بگويم كه اگر امام عليه السلام به سمت يمن يا جبل طي يا هر مكان ديگري مي رفت، اينگونه شايع مي كردند كه امام عليه السلام بر خليفه خروج كرده و به مملكت يا شهري كه در تصرف عمال دولت بوده رفته تا آن را از چنگ خليفه درآورد، او عمال دولت را گرفته يا كشته و يا بيرون كرده، و ميان مردم اختلاف افكنده است، واضح است كه هر يك از اين كارها، بهانه اي براي كشتن و ريختن خون آن سرور بود.

كوتاه سخن: امام عليه السلام به هيچ وجه نمي خواست كه به دست دشمن بهانه اي بدهد و خود را مجاهد و مجاهم معرفي نمايد. به همين جهت آن حضرت هيچ يك از شهرهايي را كه در تصرف عمال يزيد بود، به تصرف خود درنياورد؛ نه مكه و نه شهرهاي ديگري كه سر راه آن حضرت بود.

مسلم بن عقيل هم والي كوفه را به همين جهت بيرون نكرد، چون از حدود مأموريت او بيرون بود. و وقتي كه حر بن يزيد رياحي راه را بر امام عليه السلام بست زهير بن قين - رحمه الله - گفت:

«يابن رسول الله! جنگ با حر و يارانش براي ما آسانتر از جنگ با


كساني است كه به سوي ما مي آيند، به جان خودم سوگند! به زودي از طرف دشمن لشكر بسياري به سمت ما مي آيد كه از مقاومت با آنان ناتوان هستيم.

امام فرمود: من جنگ را شروع نخواهم كرد». [4] .

و قبلا نقل كردم كه در روز عاشورا، امام عليه السلام مسلم بن عوسجه را از كشتن شمر بن ذي الجوشن بازداشت، تا بهانه اي به دست دشمن ندهد در آن خطبه ي غراي خود فرمود:

«أخبروني، أتطلبوني بقتيل منكم قتلته؟ أو مال لكم استهلكته؟ أو بقصاص من جراحة؟ قال: فأخذوا لا يكلمونه» [5] .

«بگوييد از من چه مي خواهيد؟ كسي از شما را كشته ام؟ و يا مالي را تلف كرده ام؟ و يا كسي را مجروح نموده ام؟ لشكريان سكوت اختيار كردند (و جوابي نداشتند)».

و از اين بيان ما وجه آن كه امام عليه السلام به گفته ابن عباس عمل نكرد معلوم مي شود، ابن عباس آمد و خواست از حركت امام عليه السلام جلوگيري كند، و گفت:

«اگر حتما مي خواهي از مكه بيرون روي پس به سوي يمن برو، چون يمن سرزمين وسيعي است و قلعه ها و دره هاي بسياري دارد، و شيعيان پدرت آنجا هستند، پس به آنجا مي روي و مبلغين خود را به اطراف مي فرستي. اميدوارم كه به خوبي و خوشي موفق شوي».

امام عليه السلام فرمود:«به خدا سوگند! مي دانم كه تو پند دهنده ي دلسوزي هستي، ولي من تصميم گرفتم كه به سوي عراق بروم». [6] .

از اين بيان سبب اين كه حضرت به گفته ي طرماح عمل نكرد و به سوي شهرهاي


طي نرفت نيز معلوم مي شود، گذشته از اينكه حر بن يزيد مخالفت مي نمود و نمي گذاشت امام عليه السلام به آن سو حركت كند مگر آن كه با او بجنگند و قشون حر را بكشند و يا منهزم نمايند، و اين كار، خلاف نقشه آن سرور بود، چون در اين صورت، آغاز كننده ي جنگ بود. پس با توجه به اين كه امام عليه السلام كشته مي شد و راه نجاتي نداشت، به هر طرف كه مي رفت، بهانه اي براي دشمنان درست مي شد، و در اين صورت، امام عليه السلام به هدف خويش نمي رسيد و نتيجه ي مطلوب نمي گرفت. بنابراين بهترين راه براي رسيدن به هدف، همان حركت به سمت كوفه و اجابت دعوت مردم بود.


پاورقي

[1] تاريخ طبري، ص 401 و 402.

[2] همان، ج 5، ص 425.

[3] همان، ج 5، ص 411.

[4] تاريخ طبري، ج 5، ص 409.

[5] همان، ج 5، ص 425.

[6] همان، ج 5، ص 383 و 384.