بازگشت

شخصيت معاويه


معاويه از افراد زيرك و عقلاي عرب و اشراف قريش بود. فرزندان عبدمناف افضل قريش بودند و فرزندان عبدشمس با اينكه نسبت به فرزندان هاشم - عموزادگان خويش - در زمان جاهليت و اسلام عقب تر بودند، ولي نسبت به نسلها و طوايف ديگر قريش اشرف بوده و بر آنان تقدم داشتند.

اميرالمؤمنين علي عليه السلام در نهج البلاغه در مقايسه بين بني اميه و بني هاشم مي فرمايد:

«و هم أكثر و امكر و أنكر، و نحن أفصح و أنصح و أصبح» [1] .

«بني عبدشمس، تعدادشان بيشتر و مكارتر و فريبكارتر و بدكردارتر و زشت روي ترند، ولي ما گوياتر و فصيح تر و خيرخواه تر و خوش روي تريم».

همين ابوسفيان، پدر معاويه پس از جنگ بدر و كشته شدن بزرگان قريش سيد قريش گرديد، و قريش تحت لواي او سالها با پيغمبر مي جنگيد.

معاويه شخصيت و بازيگر تواناي عصر خويش بود. او نه تنها در ميان سلاطين مسلمين، بلكه در ميان سلاطين جهان كم نظير بود.

در تاريخ طبري آمده است: عمر بن خطاب به شام سفر نمود و معاويه را ديد كه با دم و دستگاهي آمد و شب با دم و دستگاه ديگر آمد. موكب و هيئت خاصي مشاهده كرد كه جماعت نزد او رفت و آمد مي كردند، به معاويه گفت: اي معاويه، شب با يك دم و دستگاه مي آيي و صبح با دم و دستگاهي ديگر، به من خبر رسيده كه تو در خانه مي نشيني و صاحبان حاجت دم در به انتظار تو مي ايستند!

معاويه گفت: يا اميرالمؤمنين!! من در شام هستم و دشمن به ما نزديك است و در نزد ما جاسوس دارند، من مي خواهم آنان عزت اسلام را ببينند!


عمر گفت: اين خدعه و مكر عاقلانه اي است.

معاويه گفت: دستوري به من بده تا اطاعت كنم.

عمر گفت: واي بر تو! تاكنون نشده من از تو عيب جويي كنم و تو پاسخ مرا ندهي، و مرا متحير نكني، و تا حال ندانسته ام كه به تو چه بگويم؟ امر كنم يا نهي نمايم؟ [2] .

نمي دانم اين نقل صحيح است يا از همان دروغهايي است كه به نفع معاويه ساخته شده است.

معاويه مي گويد: عظمت اسلام به اين است كه پادشاه مسلمانان چون پادشاه نصارا و مجوس باشد تا در نظر كفار بزرگ و با عظمت جلوه كند، و اين عمل براي رياست و سلطنت خواهي نيست، بلكه براي تقويت اسلام و تعظيم شعائر است؛ از اين رو، اين عمل راجح مي شود.

اين سخن نادرست است. زيرا عظمت اسلام و مسلمين به اين است كه پادشاه آنها مثل پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم متواضع باشد، و اگر عمل معاويه صحيح است، بايد پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم نيز چنان مي بود. آيا صحيح است كه گفته شود معاويه بيش از پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم دلسوز اسلام و مسلمين بود؟

بايد پادشاه اسلام با پادشاه كفر فرق داشته باشد. صاحب حاجت و نيازمند را دم در نگاه ندارد، و در مشي و لباس و خوراك چون فقيرترين مسلمانان باشد، چنانكه رفتار پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم و خليفه او علي بن ابيطالب عليه السلام چنين بود. در اين صورت است كه عظمت دين حق بر كفار معلوم مي شود و عزت مسلمين افزوده مي گردد. گمان نمي كنم نادرستي گفته ي معاويه بر مثل عمر بن خطاب پوشيده باشد، به همين جهت عمل خود او بر تواضع بود، لذا هنگامي كه عمر به شام آمد مانند سلاطين روم متكبر نشد، و اگر عظمت اسلام و مسلمين را در اين امر مي دانست


البته به آن لباس درمي آمد و به آنان تشبه مي نمود.

من گمان مي كنم اين حديث به نفع معاويه ساخته شده باشد، و نادرستي گفته ي معاويه هم بر عمر آن چنان پوشيده نبوده كه موجب شود عمر در جواب متحير بماند و نداند امر كند يا نهي نمايد.

اگر كسي به دقت تاريخ معاويه را بنگرد، در برابر خود مجسمه ي مكر و تزوير و شيطنت را مي بيند. او خود را به حلم معرفي مي نمود، نه از آن جهت كه حليم بود بلكه از آن جهت كه خود را محبوب نمايد. مردم از شخص حليم خوششان مي آيد و از مرد سفاك قسي القلب متنفر هستند.

معاويه كه از سفاك ترين مردم جهان محسوب مي شد خود را به لباس ميش درآورده بود تا مردم از او رميده نشوند. تمام قتلهايي كه عمال او انجام دادند و خون تمام شيعياني كه در اطراف مملكت او ريخته شده بود به دستور او بود. ولي همه ي گناهان را به گردن عمال مي افكند و خود را بي گناه، بلكه حليم و باگذشت معرفي مي كرد.

عبدالملك بن مروان، حجاج بن يوسف را بر مردم مسلط نمود و تمام خون هاي ريخته شده به نفع عبدالملك و به ضرر حجاج تمام شد. سلطنت عبدالملك را حجاج منظم مي نمود و مردم به حجاج بدبين بودند، و حال آن كه حجاج، گناهي از گناهان عبدالملك بود.

تمام كشتارهايي كه زياد بن ابيه و بسر بن ابي ارطات مي نمودند به امر معاويه بود، ولي معاويه تمامي گناهان را به گردن زياد، بسر و نظاير اين دو مي انداخت مثل آن كه خود او اصلا خبر نداشته است و اگر مي دانست به جاي قتل، عفو و اغماض به كار مي برد.

عايشه، «عبدالرحمان بن حارث بن هشام» را نزد معاويه فرستاد تا درباره ي حجر بن عدي شفاعت كند و وقتي رسيد كه حجر كشته شده بود. عبدالرحمان به معاويه گفت: حلم پدرت ابوسفيان كجا رفته؟


معاويه، گفت: افراد حليمي مانند تو و بزرگان قوم من از من دور شدند و پسر سميه مرا بر اين امر وادار نمود [3] .

مثل اين كه عبدالرحمان و معاويه همديگر را استهزاء مي نمودند، مگر ابوسفيان حليم بود يا از خود در تاريخ حلمي نشان داده بود؟ آيا اذيت و آزار پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم توسط ابوسفيان و همچنين كارهاي او و زنش، هند با نعش حمزه سيدالشهداء عليه السلام كاشف از حلم ابوسفيان بود؟! مگر همين ابوسفيان نبود كه با نيزه ي خويش به نعش حمزه صلي الله عليه و آله و سلم مي زد و مي گفت بچش اي پاره پاره تن؟!

چون او را ملامت نمودند كه تو با جنازه ي عموزاده ي خود چنين مي كني ابوسفيان خجل شد و گفت: اين عمل مرا مخفي كنيد. [4] .

پاسخ معاويه نيز نوعي استهزا به عبدالرحمن بود، حلماي قريش از من دور شدند و پسر سميه مرا وادار كرد يعني چه؟ چه كسي پسر سميه را بر قريش مسلط كرد؟ چه كسي او را، پسر حرام زاده ي ابوسفيان معرفي نمود؟

از اين گذشته، زياد، حجر و اصحاب او را نزد معاويه فرستاد. معاويه رسول خود را نزد حجر و اصحاب او فرستاد و او گفت: ما مأمور شده ايم كه اگر از علي بيزاري بجوييد و او را لعن كنيد شما را آزاد كنيم و اگر امتناع نموديد، شماها را بكشيم!

گفتند ما بيزاري نمي جوييم و لعن نمي كنيم [5] .

پس قاتل حجر، خود معاويه بود نه پسر سميه. او در شام كشته شد نه در عراق. پسر سميه او را به نزد معاويه فرستاد و اگر معاويه او را آزاد مي نمود، زياد با او چه كاري داشت؟ اگر معاويه حليم بود، چرا شفاعت مالك بن هبيره سكوني - رئيس


طايفه سكون و از بهترين لشكريان معاويه - را درباره ي حجر بن عدي قبول نكرد. [6] .

كوتاه سخن، معاويه از سفاك ترين سلاطين جهان بود، و اصلا حلمي نداشت. او خودش را چنين معرفي مي نمود تا محبوب شود، و هميشه گناهان را به گردن عمال خويش مي انداخت. بي جهت نبود كه مغيرة بن شعبه و عبدالله بن عامر حاضر نمي شدند مردم را به نفع معاويه بكشند، چنانكه اين مطلب را شرح خواهم داد.

سخن معاويه نظير سخن پسرش يزيد بود كه گفت: پسر مرجانه، حسين را كشت و من از او راضي مي شدم بي آن كه حسين را بكشد! اما اين گفته هاي دروغ ارزشي ندارد و پرده به روي حقايق نمي كشد.

اگر معاويه حليم بود، از سب و لعن علي عليه السلام پس از شهادت او صرف نظر مي نمود، نه آن كه مردم را به اين امر وادار نمايد. عمل او با اميرالمؤمنين عليه السلام به مراتب پست تر از عمل پدر و مادر او در مورد جنازه ي حمزه ي سيدالشهداء عليه السلام است، ابوسفيان از عمل خويش خجل شد، ولي معاويه بر عمل خود اصرار ورزيد.


پاورقي

[1] نهج‏البلاغه، کلمات قصار، شماره 116.

[2] تاريخ طبري، ج 5، ص 331.

[3] همان، ص 278 و 279.

[4] همان، ج 2، ص 527.

[5] همان، ج 5، ص 275.

[6] همان، ص 274.