بازگشت

خانه ي بانو ماري


بانو ماري، از شهر بصره بود و از بانوان بزرگ و سرشناس آن ديار به شمار مي رفت. خانه اش مركز اجتماع دوستان علي و پاتوق شيعيان بود. تني چند از مجاهداني كه در ركاب حسين شهيد شدند، از اين كانون خير و سعادت برخاسته بودند و در مكتب بانو ماري پرورش يافته بودند.

طبري در تاريخش مي گويد: ماريه، دخت منقذ عبدي، از شيعيان علي بود. و خانه اش الفت كده ي شيعه بود. در آن جا گرد هم مي نشستند و گفت و گو مي كردند. يزيد عبدي، از كساني بود كه در الفت كده ي بانو ماري شركت مي كرد. وقتي شنيد كه حسين، از حجاز، عزم عراق كرده، تصميم گرفت كه به حضرتش بپيوندد. اين رادمرد، ده پسر داشت. آن ها را بخواند و از همگي خواست، به سوي كوي شهادت قدم بردارند. عبدالله و عبيدالله، نداي پدر را لبيك گفتند و شهادت را برگزيدند. آن دو بنده ي خدا و بنده ي كوچك خدا بودند، برادران ديگر، راه سلامت رفتند.

پس، يزيد به سوي كانون برفت و تصميم خود را به ياران خبر داد و گفت: من به سوي حسين مي روم. كدام يك، با من همراه مي شويد؟

گفتند، از آن مي ترسيم كه به حسين نرسيم. امير، بر سر راه ها، ديده بان گذارده، تا هر كه به سوي حسين برود، دستگيرش سازند.

يزيد گفت: به خدا قسم اگر سخت ترين مانع در راه باشد و خطرناك ترين مأمور در پي، دست از حسين برنخواهم داشت. به سوي او خواهم رفت. از ميان حاضران، عامر عبدي و غلامش، و سيف و ادهم - كه آن دو نيز از عشيره ي عبدقيس بودند - دعوت وي را اجابت كردند.


يزيد، با دو پسرش، همراه سيف و ادهم، كاروان كوچكي را تشكيل داده از بصره خارج شدند. بيراهه را برگزيدند. بيابان ها درنورديدند. در نزديكي مكه به كاروان حسين رسيدند. ساعتي بياسودند. آن گاه عزم زيارت حسين كردند، ولي حسين را نديدند! چون حسين، از آمدن دوستان بصره آگاه شده بود، خود به سوي ايشان رفته بود. وقتي كه به جاي گاه آن ها رسيد، از آن ها پرسيد.

گفتند: به سوي تو آمده اند. حسين در همان جا بنشست، تا جوخه ي كوچك دوستان فداكار، بازگشت. تشنه كاماني كه به سوي آب زندگاني رفته بودند، ولي آب زندگاني خود به سوي آن ها آمد.

يزيد كه چشمش به حسين بيفتاد، گفت: نعمتي است بي نظير كه در اثر فضل خدا و رحمت خدا، نصيب شده وگرنه من كجا و اين نعمت! خوش وقتي است، سعادت است، كام يابي است. پس گفت:

السلام عليك يابن رسول الله.

و در خدمت بنشست و گزارش داده گفت، به چه مقصد آمده اند و چگونه آمده اند.

حسين در حق ايشان، دعاي خير كرد...

جوي سعادت، به درياي رحمت بپيوست و جوخه ي كوچك بصره، داخل سربازان حسين، قرار گرفت و در خدمتش به سوي كوي شهادت راهي گرديدند. روز شهادت جان بازي ها كردند تا همگي كشته شدند.

ميان يزيد عبدي و يزيد اموي فرسنگ ها راه است.

هر دو يزيدند، ولي اين كجا و آن كجا!

اين يزيد، در راه حسين جان مي دهد. آن يزيد، از حسين جان مي ستاند.

اين يزيد، پيرو حسين است، خودش شهيد شد، پسرانش شهيدند، يارانش شهيد شدند. ولي آن يزيد!

از عامر بصري و سالم غلامش اگر بپرسيد، پاسخ مي شنويد كه، آن دو مرد آزاده، ديرتر از بصره بيرون شدند و يك سره راهي كربلا گرديدند. روز شهادت به كوي شهادت رسيدند. وقتي بود كه آتش جنگ شعله ور بود و تنور كشتار گرم شده، آن دو نيز به جان بازي پرداختند و در پيشگاه حسين شهيد شدند.