بازگشت

شهيداني كه براي حسين گريستند


گريه، زبان دل است و از مهر برمي خيزد. گريه، مرهم دل هاي سوخته و داروي دردمندان است. دلي كه مهر ندارد، دلي كه سوز ندارد، اشك ديده ندارد.

دلي كه مهر مي ورزد، مي سوزد و اشك مي ريزد.

گريه، ويژه ي انسان ها و نشانه ي مردمي است. جانوران نمي گريند، اشك نمي ريزند، گريه، از انسانيت ريشه مي گيرد. جانوران دو پايي كه اشك ندارند، از مردمي به دورند. صورت انساني دارند و سيرت انساني ندارند. آن كه در مردمي پيش است، گريه اش بيش است.

گريه بر مظلوم، بر ستم ديدگاني، كمكي است به مظلوم. گريه بر شهيد، دعوت به ياري شهيد است. گريه به غريب، هم دردي با اوست. گريه بر بيچاره، نخستين گام چاره ي اوست.

حسين، سرور مظلومان است، پيشواي شهيدان است، رهبر آزادگان است، برترين انسان است. گريه بر حسين، پيمودن راه حسين است، پاسخ به دعوت حسين است، كمك و ياري حسين است، حسين زنده است، دعوت مي كند، ياري مي طلبد.

گريستن براي حسين، گفتن لبيك است به نداي حسين. سيف و مالك از مادر يكي بودند و از پدر دو تا. روز شهادت، شرفياب شدند و اشك مي ريختند و اجازه ي نبرد خواستند.

حسين پرسيد: «برادرزادگان من! چه مي گرييد؟ اميد دارم كه ساعتي نگذرد كه ديدگانتان روشن گردد».

گفتند: خداي ما را فداي تو كند، بر خود نمي گرييم، بر تو مي گرييم چرا كه مي بينيم حضرتت را دشمن از هر سو احاطه كرده و غريب مانده اي، يار و ياوري نداري، و ما بيش از يك جان نداريم كه فداي تو كرده از تو دفاع كنيم.


حسين فرمود: «خداي، بدين احساس شما، بدين از جان گذشتن شما كه در راه من گام برمي داريد، بهترين پاداش بدهد؛ پاداشي كه شايسته پرهيزكاران باشد».

اجازه صادر شد. سيف و مالك به سوي دشمن رو كردند، ولي از حسين دل نمي كندند، گاه برمي گشتند و رو به حسين كرده مي گفتند: سلام بر تو اي پسر رسول خدا.

حسين پاسخ مي داد: «سلام بر شما باد، رحمت حق بر شما باد، بركات الهي بر شما باد». عشق حسين سر تا پاي دو برادر را فراگرفته بود و دل هاشان از مهر حسين آكنده بود. از حسين به سوي حسين مي رفتند. پيشواي آن ها حسين بود، پشتيبان آن ها هم حسين بود. بر سپاه يزيد تاختند، هر كدام بر دگري پيشي مي جست و خود را وظيفه مند مي دانست كه از برادر حمايت كند. جان بازي كردند، دليرانه نبرد كردند و مردانه كوشيدند تا شربت شهادت نوشيدند.

سيف و مالك، دو عموزاده بودند، ولي از يك پستان شيرخورده بودند. وه چه مادري! چه پسري! چه شير پاكي! مادري كه دو فرزند خود را سعادتمند كرد، فرزنداني كه مادر را سعادتمند كردند. برادران، با دوست خود شبيب، سه تني از كوفه بيرون شدند. به ياري حسين، به سوي كوي شهادت شتافتند، خود را از ديد ديده بانان يزيدي پنهان داشتند. كوشيدند تا خود را به حسين رسانيدند و در زمره ي سربازان حسين قرار گرفتند.

شبيب، از مردان دلير بود و سوابقي نيكو داشت، در جهادهاي سه گانه ي پدر حسين؛ جمل، صفين، نهروان، شركت كرده، شمشير زده، جان بازي كرده بود. اينك به ياري حسين شتافته تا زندگي از سر گيرد و حيات جاوداني را تجديد كند.

شبيب، در دفاع از نخستين حمله ي يزيديان، مردانه جنگيد تا جان بداد و به شهادت رسيد، و هم چون دو يار باوفاي خويش سيف و مالك، تنهايي و غريبي حسين را نديد. هر چند حسين، از آغاز غريب بود. هنوز هم غريب است. بشر بدان پايه از ترقي و تكامل نرسيده كه حسين را از بي كسي و غريبي، بيرون كند. سعادت بشر وقتي است كه اجتماع بشري از يزيديان تهي گردد و از حسينيان پر شود؛ كه جهان گلستان خواهد شد.