بازگشت

ابوشعثاء


وي نيز جوان مردي است كه دعوت به خدا را با شهادت همراه داشت. نامش يزيد است، ولي نه آن يزيد. نام پدرش زياد است، ولي نه آن زياد. كنيه ي وي ابوشعثاء، است. مردي بزرگوار و دلير بود و از سران عشيره كنده و از چابك سواران قوم به شمار مي رفت. براي ياري حسين، از كوفه به سوي حجاز شد. در راه عراق به آرزوي خود رسيد و به ديدار حسين نايل گرديد.

ابوشعثاء در خدمت حسين بود كه حر نيك فرجام، راه را بر حسين ببست. ابوشعثاء، ناظر گفت و گوهاي حر با حسين بود. دمي كه فرستاده ي امير كوفه به سوي حر برسيد، ابوشعثاء وي را بشناخت و دانست كه هر دو از يك تيره اند و هر دو از عشيره ي كنده هستند.

ابوشعثاء، بدو گفت: تو مالك بن نسر نيستي؟!

گفت: آري.

ابوشعثاء: بميري و زنده نباشي! آيا مي داني چه مي كني؟!

مالك: آري، مي دانم چه مي كنم. امامم را اطاعت مي كنم. به بيعتم وفا دارم. ابوشعثاء: پروردگارت را عصيان مي كني و خود را هلاك ساخته كه امامت را اطاعت مي كني! و ننگ اين جهان و آتش دوزخ را براي خود مي خري! آيا سخن خداي را در قرآن نشنيده اي؟

«و جعلناهم ائمة يدعون الي النار و يوم القيامة لا ينصرون؛ [1] .

اماماني هستند كه مردم را به آتش دوزخ دعوت مي كنند. اينان، روز قيامت، يار ندارند».

مالك دعوت ابوشعثاء را نپذيرفت و به راه خطا رفت و اطاعت امامش يزيد را برگزيد. ابوشعثاء نيز به راه خدا رفت؛ اطاعت حسين را برگزيد و شهادت يافت.

روز شهادت سه گونه نبرد كرد: نخست سواره جنگيد تا اسبش را پي كردند. و چون تيراندازي توانا بود، بر دو زانو روي زمين نشست و تيراندازي كرد. صد چوبه ي تير در تيردان


داشت، به سوي دشمن بينداخت، به جز پنج تير، بقيه بر هدف نشست. هنگام تيراندازي، حسين او را مي نگريست و در حق وي دعا مي كرد:

«بار خدايا! تيرش را به هدف برسان و پاداش وي را بهشت قرار بده».

تيرها كه ته كشيد، با شمشير بر سپاه يزيد بتاخت، رجز مي خواند، نبرد مي كرد، فرياد مي كشيد: من ياور حسينم، از عمر سعد بيزارم. جهاد كرد و تلاش كرد و نبرد كرد، تا به مقام عالي شهادت رسيد.



پاورقي

[1] قصص (28) آيه‏ي 41.