بازگشت

شهيد پارسي


كلبي، ابونيزر را شهزاده ي ايراني گفته. هر چند مبردش نجاشي زاده ي حبشي دانسته است.

سخن كلبي را چند چيز تأييد مي كند:

1. كلبي پيش از مبرد بوده و در انساب تخصص داشته است.

2. نيزر شايد كوتاه شده ي نيزار باشد.

3. تخصص در كندن كاريز داشته و اين، ويژه ي ايرانيان بوده است.

خواه ايراني باشد و خواه حبشي، ابونيزر، انساني سعادتمند بوده كه از فيض حضور اميرالمؤمنين پدر حسين عليه السلام بهره مند بوده است.

نصر، فرزند ابونيزر است كه زير سايه ي علي به وجود آمده و در ركاب حسين شهادت يافته است. نصر، در ميان آن خانواده ي پاك، پرورش يافت و پاكيزگي گرفت. وي از حسين جدا نشد، تا با حسين شهيد گرديد.

حسين كه از مدينه به مكه رفت، نصر در خدمتش بود. از مكه كه به سوي كربلا شد، نصر در خدمتش بود. شجاعي بود دلير، سواري بود بي نظير، دلاوري بود شيرگير، خروش سواران ايران را داشت. بامداد روز شهادت كه عازم نبرد شد، چهار پاي اسبش را با شمشير قطع كرد تا پياده بجنگد. پياده به جنگ پرداخت و آن قدر پاي داري كرد تا شهيد گرديد. شهادتش هنگام دفاع از حمله ي نخستين سپاه يزيد بود.

پدرش، ابونيزر، در نوجواني عشق اسلام در دلش تپيدن گرفت، مرز و بوم خود را، پشت سر گذارد و به حضور رسول خدا، شرفياب گرديد و اسلام آورد. رسول، در خانه ي خود جايش داد و در آن جا مسكن گزيد، پس از وفات پيامبر، در خانه ي فاطمه مسكن كرد و در خدمت علي و فرزندان فاطمه به سر برد. بار كشاورزي علي را بر دوش داشت و يار باوفاي علي بود.

ابونيزر را، با علي داستاني است كه شايسته است از خودش بشنويم:


روزي در كلاته بودم. علي آمد و پرسيد: ابونيزر! خوراكي چه داري؟ گفتم: خوراكي اي دارم كه شايسته ي اميرالمؤمنين نيست. كدويي چند از كلاته چيده ام و با آب پخته ام.

فرمود: بياور.

اطاعت كردم و كدو را به حضورش آوردم. حضرتش سوي جوي آب شد. دستش را بشست و اندكي از كدو بخورد سپس به سوي جوي روان گرديد و دست ها را به شن بماليد و با آب بشست. آن گاه با دو كف دست آب برداشت و بنوشيد و گفت:

ابونيزر! دست، پاكيزه ترين جام است. پس، دست ها را بر شكم كشيد و گفت: «كسي كه شكمش وي را دوزخي سازد، خداي از رحمت خود دورش كند».

آن گاه كلنگ، را برداشت و به سوي چاه شد و كاويدن گرفت. ساعتي چند بدين كار بپرداخت و آبي آشكار نشد. پس، از چاه بيرون شد. دانه ي عرق هم چون مرواريد غلتان از پيشاني اش مي ريخت. با دست، عرق ها را از پيشاني بزدود و اندكي بياسود.

دگرباره كلنگ را برداشت و به درون چاه رفت و به كاوش پرداخت و با خود زمزمه داشت به ناگه، آب همانند گردن شتر جوشيدن گرفت و كار به پايان رسيد. در اين هنگام شنيدم كه مي گفت:

«خداي را گواه مي گيرم كه اين آب را بنيادي رايگان قرار دادم». آنگاه فرمود: «ابونيزر! كاغذي و دواتي بياور». اطاعت كردم و دوات و كاغذ را حاضر ساختم. علي، كاغذ را، در دست گرفت و بر آن چنين نوشت:

«بسم الله الرحمن الرحيم. اين دو كلاته را بنده ي خدا، علي اميرالمؤمنين، بنياد نيك، قرار داد: يكي به نام كاريز ابونيزر و ديگري به نام بغيبغه. و هر دو را وقف واماندگان راه و فقيران و بينوايان مدينه كرد، تا خداي از آتش روز رستخيز در امانش دارد. اين صدقه و نيكوكاري ماندني است و فروشي نيست، چنان كه بخشيدني نيست مگر آن كه حسن يا حسين، نيازمند شوند كه مي توانند بفروشند، و به جز آن دو تن، كسي را چنين حقي نيست».

سالياني از شهادت علي عليه السلام بگذشت و حسين عليه السلام را بدهكاري سخت روي كرد و معاويه آگاه گرديد. دويست هزار دينار به حضور حسين فرستاد، تا كلاته ي ابونيزر را بخرد، ولي


حسين نفروخت و گفت: بيناد نيك پدر را هرگز نخواهم فروخت.

علي عليه السلام زمين مرده اي را زنده كرد. او كارفرمايي بود كه هم چون كارگر، كار مي كرد و دستاورد خود را، در راه خدا مي داد. حسين وام سنگين را بر دوش گرفت و بنياد نيك پدر را از كف نداد.