بازگشت

زن و شهادت


زن، موجودي است لطيف و نازنين، كار سنگين از او خواستن، ستمي است ناروا و بزرگ؛ به ويژه اگر دردمندي و خون ريزي ماهيانه اش را در نظر بياوريم.

بنايي و عملگي از زن خواستن ظلم است. بيل به دستش دادن ظلم است. ريل آهن بر دوشش نهادن ظلم است. از وي انتظار ناوه كشي كردن ظلم است. سلاح برداشتن ظلم است. جهاد سرخ، ظلم است. زن، آورنده ي بشر است و بايد نگه داري شود، تا بشر بماند. زندگي او را در خطر قرار دادن، بشريت را در خطر قرار دادن است.

زن را در اسلام وظايفي است كه درخور اوست، جهاد سرخ از او در اسلام خواسته نشده است. جهاد زن، جهاد سپيد است و زن بر آن تواناست.

فاطمه ي زهرا عليهاالسلام در زمان پدرش رسول خدا صلي الله عليه و آله در هيچ يك از غزوات رسول شركت نكرد همسران پيامبر در جهاد سرخ شركت نكردند، زنان مهاجر و انصار، در هيچ جنگي شركت نكردند، اگر جهاد سرخ شايسته ي زن بود، به يقين شركت مي كردند.

زينب دختر علي عليه السلام خواهر حسين عليه السلام در جهادهاي پدرش شركت نكرد. همراه برادر به كربلا آمد، ناظر ميدان جنگ بود، ولي در جنگ شركت نكرد. اگر زينب در جنگ شركت مي كرد، بي گمان، شهادت حسين را به تأخير مي انداخت و از ياوران حضرتش به شمار مي رفت، ولي در جنگ شركت نكرد. چرا؟ چون در اسلام، جهاد سرخ از زن خواسته نشده است.

عبدالله كلبي در كوفه ديد كه سرزمين نخيله لشكرگاه يزيديان شده و حكومت، مردم را


در آن جا گرد مي آورد، تا براي كشتن پسر پيغمبر و يارانش بفرستد. كلبي با خود گفت: من در جهاد با كافران كوشا بودم و پاداش جهاد با يزيديان، از پاداش جهاد با كافران كمتر نخواهد بود. تصميم خود را گرفت و نزد همسرش ام وهب شد و قصه ي خود را بدو گفت:

ام وهب، شوهرش را تحسين كرده گفت: درست مي انديشي و به حقيقت رسيده اي، خدايت رهنمايي كرده و به حقيقت رسانيده، به ياري حسين بشتاب و مرا با خود ببر.

شبان گاهي، زن و شوهر، از كوفه بيرون شدند. عشق و دانش را رهنما قرار دادند، شب ها راه مي رفتند و روزها خود را نهان مي كردند، تا در كربلا به حضور حسين عليه السلام شرفياب شدند.

بامدادان روز شهادت، پس آن كه حمله ي تيرباراني سپاه يزيد پايان يافت و گروهي از ياران حسين عليه السلام به خاك افتاده به شهادت رسيدند، سالم، غلام امير كوفه و يسار غلام پدرش به ميدان آمده مبارز خواستند. حبيب و برير، دو سرباز پير حسين عليه السلام آماده ي نبرد با آن دو شدند، ولي حسين اجازه نداد. كلبي، از جاي برخاست و اجازه خواست. حسين عليه السلام به سراپاي كلبي و اندام مردانه اش نگاهي انداخته، مردي را ديد رشيد و گندم گون، داراي قامتي رسا و ساعدي نيرومند و شانه هاي پهن، سپس گفت: گمانم آن است كه مرد است، دلير است و بر هماوردان پيروز است و به وي اجازه داد.

كلبي به ميدان رفت و در برابر آن دو قرار گرفت. آنها پرسيدند: تو كيستي؟ كلبي نسبش را بگفت.

گفتند: ما تو را نمي شناسيم! بگو: زهير، يا حبيب، يا برير، براي جنگ با ما بيايند!

كلبي گفت: شما نمي خواهيد، با فرد عادي بجنگيد؟ با كسي مي خواهيد بجنگيد كه بهتر و برتر باشد! پس آن گاه به يسار كه در پيش روي سالم قرار داشت حمله كرده او را بكشت. در آن حال، سالم از پشت سر، به وي حمله كرد، ياران حسين كه ناظر جنگ بودند فرياد زدند: سالم را بپاي! كلبي توجهي به سالم نكرد و كار يسار را پايان داد، ولي وقتي كه سالم شمشير خود را بر سر او فرودمي آورد، كلبي دست چپش را سپر قرار داد، شمشير سالم فرودآمد و انگشتان رادمرد دلاور را جدا كرد. كلبي كه از كار يسار، فراغت يافت، به سوي سالم برفت. وي را نيز بكشت و بازگشت. دست راست وي به دسته ي شمشيرش خشك شده بود و انگشتان دست چپش جدا شده بود.


ام وهب همسر باوفا و شيردلش، ستون خيمه را از جاي كنده به سوي شوهر شده گفت: پدر و مادرم، فداي تو باد، از پاكيزگان و خاندان محمد، دفاع كن. و خواست با سلاح چوبين خود به ميدان رود و جهاد كند و كشته شود. كلبي خواست از همسر جلوگيري كند و او را نزد بانوان حرم، بازگرداند.

زن، دامان شوهر را بگرفت و به زاري گفت: دست از دامنت برنمي دارم تا با تو كشته شوم.

كشمكشي ميان زن فداكار و شوهر مجروح و خون آلود درگرفت. شوهر نمي توانست از دست هاي خود، براي بازگردانيدن زن استفاده كند. دستي به شمشير خشك شده بود و دستي انگشتانش جدا شده بود. زني كه به قله ي فداكاري رسيده بود و از عشق به شهادت آكنده، و بدين اميد به كربلا آمده بود.

كلبي نتوانست همسرش را برگرداند و كشمكش ادامه يافت.

تا حسين عليه السلام آري حسين عليه السلام، پا در ميان نهاد و به كمك كلبي شتافت و به ام وهب فرمود: برو پيش زنان، و با آن ها باش، كشتن و كشته شدن، براي زن نيست.

ام وهب اطاعت كرد و به خيمه گه رفت.

كلبي به ميدان نبرد بازگشت و دليرانه نبرد كرد تا به شهادت رسيد.

همسرش كه از شهادت شوهر آگاه شد، از خيمه بيرون دويده خود را بر سر كشته ي شوهر رسانيد. بر بالين شوهر نشست، خاك و خون ها را از چهره ي شوهر مي زدود و مي گفت: بهشت بر تو گوارا باد. از آن خداي كه بهشت را نصيب تو كرد، مي خواهم كه مرا نيز با تو همراه سازد تا از تو جدا نشوم.

دعايش به هدف اجابت رسيد؛ در حالي كه بر كشته ي شوهر مي گريست، شمر به غلامش رستم گفت: سر اين زن را با گرز بكوب!

رستم، گرز خود را بر سر زن فرودآورد و او را بكشت!

ام وهب شهيد شد، ولي جهاد نكرد و سلاح برنداشت و فرمان حسين را اطاعت كرد. حسين فرمود: جهاد سرخ براي زن نيست. جهاد زن، انسان سازي است. وي مي تواند، از شوهرش انسان بسازد، از پسرش انسان بسازد، از برادرش انسان بسازد، از پدرش انسان بسازد جهاد زن، شوهرداري است، جهاد زن، مادري است.
شوهرداري بسيار سخت است؛ چون بسياري از شوهران، مردمي ظالم و ستم گرند. شوهرداري براي زن، مانند جهاد سرخ براي مرد است، هر دو براي هر دو، فداكاري است.

شهادت براي مرد، جان بازي در برابر ظالم است، شوهرداري براي زن، جان بازي در برابر ظالم است. سعادتمندترين زن، كسي است كه بتواند، بار سنگين شوهرداري، مادري، انسان پروري را به منزل برساند.

بانوي بانوان، زينب، خواهر حسين عليه السلام در هنگامه ي كربلا يكتا پسرش عون را، روانه ي كوي شهادت كرد، ولي خود در جهاد شركت نكرد. زينب مي توانست خود را پيش مرگ برادر سازد، ولي نكرد.

عون، به ميدان آمد و خود را بدين گونه معرفي كرد:

من پسر جعفر طيار هستم. كسي كه در بهشت، با بال هاي سبز پرواز مي كند، و همين افتخار، در روز محشر، براي من بس است.

عون، افتخارهاي بزرگ تر و برتر خود را نگفت. عون پسر زينب بود، عون نواده ي علي بود. عون خواهرزاده ي حسين بود. خواهرزاده ي حسن بود. عون، شهيد كربلا بود.

پس از معرفي، بر سپاه يزيد بتاخت و سه سوار و هيجده تن پياده را بكشت و شهيد گرديد.

جعفر طيار، نياي عون، برادر بزرگ علي عليه السلام كه در اسلام لقب طيار يافت، سردار بزرگ اسلام، دو دستش را در ميدان جنگ با كفار از دست بداد و سپس شهيد گرديد.

رسول خدا فرمود: «خداي در بهشت به جاي دو دست جعفر، دو بال به وي عنايت كرد». كافران رومي نخست دو دست جعفر را جدا كردند. سردار بزرگ، علم را با دو دست بريده بگرفت و پاي داري كرد. پس، شمشيري بر فرقش فرودآوردند و پيكرش را دو نيمه كردند.

2

روز شهادت، پدري شهادت يافت. پسرش راهي ميدان شهادت گرديد. حسين او را بديد و صدا زد: اين نوجوان پدرش كشته شده، بس است، خودش ديگر به ميدان نرود، شايد مادرش راضي نباشد.


پسر فرياد زد: به خدا سوگند، مادرم گفته كه به ميدان بروم.

سپس به ميدان رفت و كشته شد. يزيديان سرش را از تن جدا كردند و به لشكرگاه حسين عليه السلام بينداختند! مادر، به سوي سر بدويد، سر را برداشت و بوسيد و بوييد و گفت: اي نور چشم من! اي خشنودي قلب مادر! آفرين پسرم. آن گاه ستون خيمه اش را از جاي بركند و بر سپاه يزيد حمله كرد!

حسين عليه السلام به زن اجازه ي جنگيدن نداد و فرمود: او را برگردانيد و در حق آن بيوه ي شهيد و آن مادر داغ ديده دعا كرد.

زهير، نابغه ي نظامي و سردار بزرگ اسلام، هنگامي كه آماده ي شهادت گرديد، همسرش (دلهم) را به سوي عشيره اش فرستاد و با خود همراه نبرد. همسر فداكار، كه آماده ي شهادت بود، نخواست با زهير به كربلا شود و شهيد گردد؛ چون مي دانست كه اسلام، شهادت را، براي زن نخواسته و اگر چنين بود، به يقين، زهير، همسرش را به كربلا مي برد و سربازي فداكار بر سربازانش مي افزود.

خانه ي بانو «ماري» در بصره، كانون شيعيان علي بود و تني چند از آن كانون تقوا و فضيلت به ياري حسين شتافتند و شهيد شدند، ولي خود ماري نيامد و اگر دخول در جنگ را اسلام براي زن پسنديده بود، با جان و دل، به ياري حسين مي شتافت. بانواني كه در كاروان شهادت قرار داشتند، هيچ كدام در روز شهادت سلاح برنداشتند و در جنگ شركت نكردند. همسران اصحاب حسين از پسران خود، براي دفاع از حسين و شركت در شهادت، دعوت كردند، ولي خواهر خود را، و دختر خود را دعوت نكردند. شايد در كار بانويي كه ستون خيمه را برداشت و به ميدان جنگ شتافت، رمزي باشد. چرا اين بانو، شمشير برنداشت؟! چرا نيزه برنداشت و ستون خيمه را از جاي بركند؟!

او مي دانست كه زن نبايد سلاح بردارد، و ستون خيمه، سلاح نيست و برداشتنش باكي ندارد. حسين، زن را از اين هم منع كرد و فداكاري زن را بستود. ستودن حسين، ستودن خداي است چنان كه نهي حسين، نهي خداي است.