بازگشت

پيرمرد ايراني


اميرالمؤمنين عليه السلام از نامش پرسيد. عرض كرد: سالم.

علي عليه السلام گفت:

«پيغمبر صلي الله عليه و آله به من خبر داده كه نام تو را پدر و مادرت، در ايران، ميثم نهاده اند».

ميثم گفت: «يا اميرالمؤمنين! آري چنين است. رسول خدا راست گفته و تو راست مي گويي؛ نام من ميثم بوده است.

علي هم گفت:

«به همان نامي كه پيامبر به تو داده، بازگرد و نام سالم را كنار بگذار».ميثم اطاعت كرد و خود را برا هميشه ميثم ناميد. او از پارسايان و دوستان بسيار نزديك


علي عليه السلام گرديد و از نظر مقام معنوي به پايه اي بلند رسيد، به طوري كه از آينده خبر مي داد. ميثم، در كوفه بزيست، تا عمر معاويه به سر آمد و يزيد خليفه شد.

هنگامي كه ابن زياد از بصره به كوفه آمد، به دستگيري و زندان افكندن و كشتن دوستان اميرالمؤمنين عليه السلام پرداخت!

به وي گفتند:

ميثم، از نزديك ترين دوستان علي عليه السلام و از بهترين فداييان اين خاندان است.

ابن زياد، با تعجب پرسيد:

همين مرد ايراني؟!

گفتند: آري، همين مرد ايراني.

فرمان دستگيري ميثم صادر شد و ميثم دستگير شده در بند افتاد.

ابن زياد در بازجويي از او پرسيد:

خداي تو كجاست؟

ميثم گفت:

در كمين ظالمان و ستم گران است و تو از آن ها هستي!

ابن زياد گفت:

تو با اين كه عجم هستي، چنين گستاخانه سخن مي گويي؟ ميثم را به زندان ببريد.

ميثم را به زندان بردند و با مختار هم زندان كردند.

ميثم، در زندان، به مختار، اين مژده بداد:

تو از زندان آزاد خواهي شد. از حسين عليه السلام - كه تا چند روز ديگر كشته مي شود - خون خواهي مي كني و كشندگانش را به كيفر مي رساني و همين ابن زياد را تو خواهي كشت. ديري نپاييد كه ابن زياد تصميم به قتل ميثم گرفت و فرمان داد: ميثم را به دار آويزيد.

مأموران، اطاعت كردند، طناب هاي دار را به زير بازوانش انداختند و به دارش كشيدند، تا در اثر گرسنگي دراز، بر بالاي دار بميرد و چشمانش طعمه ي مرغان هوا گردد.

ميثم، دار را منبر وعظ و ارشاد قرار داد و به راهنمايي پرداخت و از فضايل اهل بيت، دم زد. مردم به سخنانش گوش مي دادند و از خرمن فضلش خوشه برمي گرفتند.

چاپلوسي، ابن زياد را گفت:


اگر اين وضع ادامه يابد، ميثم، كوفه را بر تو بشوراند!

ابن زياد فرمان داد:

به دهانش لگام بزنيد، تا ديگر سخن گفتن نتواند! مأموران اطاعت كردند و اين جنايت بي سابقه را در اسلام انجام دادند!

ميثم، نخستين كسي بود كه در اسلام به دهانش لگام زدند. سه شبانه روز، بر بالاي دار زنده بود. در روز سوم ظالمي زوبيني در پهلويش فروكرد.

شام گاه روز سوم، از بيني و دهانش خون جاري شد و شهادت يافت.