بازگشت

كاروان شش نفره


اعلان قيس و اخبار او از خروج حسين عليه السلام به سوي عراق، شش تن را از كوفه به ياري حسين عليه السلام فرستاد. عمرو صيداوي و سعد غلامش، سه و چهار، مجمع عائذي و پسرش عائذ، پنج و شش، جناده سلماني و غلام نافع بجلي كه اسب نافع را يدك مي كشيد چون نافع خودش، از پيش به حسين عليه السلام پيوسته بود.

اين شش تن، مي دانستند كه ديده بانان بر سر راه ها قرار دارند، تا هر كس كه به ياري حسين عليه السلام برود، دستگير سازند، طرماح شتربان را، دليل راه گرفتند، تا آن ها را از بيراهه به حسين برساند.

طرماح، آن ها را با سرعت از بيراهه مي برد و در راه براي شترها آواز حدي ميخواند و با آن ها سخن مي گفت:

اي شتر من! از تيز راندن من هراس مكن: يا ناقتي لا تذعري عن زجري.

و پيش از سپيده دم، براي سفر آماده باش: و شمري قبل طلوع الفجر.

تا بهترين مسافرها را با خود ببري: بخير ركبان و خير سفر.


و به حضور حسين عليه السلام زاده ي كريمان شرف ياب سازي: حتي تجلي بكريم النحر.

آن بزرگوار آزاده و جوان مردي كه: الماجد الحر رحيب الصدر.

خدايش براي بهترين كار فرستاده است: أتي به الله لخير أمر.

كاروان كوچك شش نفره، بيابان ها را مي نورديد و مي كوشيد كه خود را از ديدگان مأموران نهان دارد، تا به حضور حسين عليه السلام ولي خدا و امام عصر برسد. عاقبت، جوينده يابنده شد و كاروان، سعادت شرفيابي به حضور حسين عليه السلام را يافت و فراق به لقا تبديل گرديد.

كاروانيان هنگام شرفيابي، شعرهاي طرماح را براي امام بخواندند.

حضرتش فرمود:

«اميد است كه آنچه خداي براي ما خواسته، خير باشد؛ خواه كشته شويم، خواه پيروز گرديم».

كاروان شش نفره، در آغاز با سخت گيري حر رو به رو شد. او خواست كه اين شش تن را زنداني كرده و يا به كوفه بازگرداند!

حسين عليه السلام فرمود: «نخواهيم گذارد و از ايشان دفاع مي كنيم، چنان كه، از جان خود دفاع مي كنيم. اينان انصار منند، ياوران منند، تو وعده دادي، تا نامه ي ابن زياد نرسد، متعرض من و يارانم نشوي».

حر گفت: چنين است، ولي اين ها همراه تو نيامده اند.

حسين گفت:

«اين ها ياران منند و مانند كساني هستند كه همراه من بوده اند. بايد به وعده ي خود وفا كني. وگرنه با تو پيكار ميكنم».

حر كه وضع را چنين ديد، سخن خود را پس گرفت و دست از آن ها برداشت و ياران شش گانه به مقصود رسيدند و يار جاوداني حسين عليه السلام گرديدند.

دفاع حسين عليه السلام از اين گروه كوچك، در برابر حر، قدرداني بود، حسين عليه السلام كسي را نااميد نمي كند و مهر را با مهر، پاسخ مي دهد. چقدر سعادتمند است كسي كه حسين عليه السلام از او دفاع كند!

حسين عليه السلام مرد وفاست، دستگير است، مهربان است، از يارانش دفاع مي كند؛ به ويژه،


ياراني كه در راه حسين عليه السلام رنج ها برده اند، سختي ها كشيده اند، بيابان ها پيموده اند، تا دست خود را به دامان حسين عليه السلام برسانند، حسين، دستشان را مي گيرد، او دستگير است، مهمان پذير است، مهر را با مهر پاسخ مي دهد. چه خوش بي مهرباني از دو سر بي. آنان عاشق حسين عليه السلام بودند و حسين نيز عاشق آن ها. عشق حسيني از هر دو سو بود. آيا عشق آن ها افزون تر بود يا عشق حسين عليه السلام؟ البته عشق حسين هر چه بود، مهر بود، اميد بود. عشق حسيني، سعادت است، اميد است، نويد است، سوداي با حسين عليه السلام چنين است، صد در صد سود است، در اين سودا، حسين عليه السلام براي خود چيزي نمي خواهد و بزرگوار همين است.

رفتار اين گروه شش نفره، حقيقتا شگفت انگيز است. انسان، رنج ها ببرد، بيابان ها درنوردد و سفر خود را از ديد دشمن، نهان دارد، براي آن كه كشته شود براي آن كه شهادت يابد! صياد پي صيد دويدن عجبي نيست صيد از پي صياد دويدن مزه دارد صيادان از صيد خود حيات مي گيرند، ولي حسين عليه السلام حيات مي بخشد، راه حسين عليه السلام آب حيات است.

حسين، با ياران نورسيده به سخن پرداخت و حال كوفه و مردمش را بپرسيد.

پاسخ حضرتش را مجمع بداد. او از ياران پدر حسين عليه السلام بود و پدر مجمع از ياران جد حسين، رسول خدا بود. مجمع كه چكيده ي دوستي اهل بيت بود، چنين گفت:

اشراف كوفه، پول هاي گزاف و رشوه هاي كلان گرفتند و شكم ها را آكنده كردند و يك جا بر ضد تو شدند! و مردم ديگر، دلشان باقي است، ولي فردا، شمشيرشان به روي توست.

حسين عليه السلام از حال رسول خود جويا شد.

پرسيدند: رسول حضرتت كيست؟

فرمود: «قيس».

گفتند: قيس؟! قيس؟! قيس، در راه كوفه دستگير شد و نزد ابن زيادش بردند. وي از قيس خواست كه به مسجد برود و در حضور مردم، تو و پدرت را لعن كند! قيس به سوي مسجد رفت و بر منبر شد و بر تو درود فرستاد و بر پدرت درود فرستاد و ابن زياد را لعن كرد. زياد را لعن كرد. آمدنت را به سوي كوفه خبر داد و مردم را به ياري حضرتت دعوت كرد.

مأموران، او را گرفتند و از بام قصرش بينداختند و بكشتند!

از شنيدن اين خبر، ديدگان حسين عليه السلام پر اشك شد و اين آيه را تلاوت كرد:


«فمنهم من قضي نحبه و منهم من ينتظر؛ [1] .

كساني وظيفه ي خود را انجام دادند و كساني آماده هستند»،

سپس به قيس دعا كرده گفت:

«پروردگارا! بهشت را، براي ما و آن ها منزل قرار بده و ما را در كانون مهرت و مقر رحمتت جاي ده و پاداشي كه اندوخته اي، نصيب گردان».

گروه شش نفره، در خدمت حسين عليه السلام ماندند و همگي شهادت يافتند. آن ها نخستين افراد بودند كه در روز شهادت، شهيد شدند. در آغاز پيكار، مورد محاصره ي دشمن قرار گرفتند. حسين عليه السلام، برادرش عباس، سردار سپاهش را فرمود: «از محاصره نجاتشان ده».

عباس اطاعت كرد و يك تنه بر سپاه دشمن زد و كوشيد و شمشير زد، تا خطر محاصره را بشكست و همگي را نجات داد و اين جوان مردان را با پيكرهاي آغشته به خون، به سوي حسين عليه السلام مي آورد و خود، در پشت سرشان، قرار داشت. سپاهيان يزيد، خواستند راه را بر اين جوان مردان مجروح ببندند. آن ها كه چنين ديدند، از عباس جدا شده حمله ي متقابل كردند و آن قدر جان بازي نمودند، تا همگي شهيد شدند.

عباس، به حضور حسين بازگشت و گزارش داد.

حسين، بر آن ها رحمت فرستاد، باز هم رحمت فرستاد، چند بار رحمت فرستاد.


پاورقي

[1] احزاب (33) آيه‏ي 23.