بازگشت

خطابه ي زين العابدين


مجلس يزيد، براي يزيد، مقصود يزيد را انجام نداد و عقده هايي بر عقده هايش بيفزود، عقده ي شكست، عقده ي خواري، عقده ي احساس نفرت از جانب مردم.

خبر مجلس، در شام پخش گرديد و عكس العملي شديد يافت! شاميان، جز خاندان سفياني، نزديكي و قريبي براي پيامبر نمي شناختند. رسانه هاي گروهي دولت، دودمان سفياني را از نزديك ترين كس، به پيامبر معرفي كرده بودند! مرم شام آن ها را، ال محمد مي پنداشتند! اكنون مي شنوند كه محمد صلي الله عليه و اله جز سفيانيان، آلي و دودماني دارد، پسراني دارد، دختراني دارد. و پسرش به دست يزيد كشته شده و دخترش اسير گرديده و به شام آورده شده است. نقش رسانه هاي گروهي، به دست خود يزيد، نقش بر آب گرديد و يزيد در فكر چاره شد.

مشاوران متملق و اطرافيان چاپلوس و مردم پول پرست و بي شخصيت، كه يار ظالمان مي گردند، به رأي نشستند و بينديشيدند. سرانجام چاره اي يافتند، تا مردم را فريب داده، شهيدان و اسيران را، بدنام سازند! و يزيد و سفيانيان را خوش نام گردانند.

مردم را به مسجد بزرگ شام دعوت كردند و خطيبي چاپلوس و گوينده اي متملق فراهم ساختند، تا بر منبر شود و يزيد و يزيديان را ستايش كند و حسين و حسينيان را نكوهش!

از يزيد و پيشينيان يزيد، بتي سازد تا مردم بپرستند و به حسين و راه حسين پشت كنند! حكومت هاي زورگو و قلدر، به نام دين، به نام حزب، به نام مسلك، چنين مي كنند! و كارشان اين است. زبان ها را مي بندند! و زبان هايي استخدام مي كنند. قلم ها را مي شكنند و قلم هايي را


استخدام مي كنند. دشنام مي دهند! تهمت مي زنند! افترا مي بندند!

روز، روز جمعه بود، تعطيل عمومي برقرار، به زودي، مسجد از مردم پر مي شود. يزيد و يزيديان، در مجلس شركت كردند. خطيبي بر منبر بشد و خانه ي رحمان، لانه ي شيطان گرديد! تنها يادگار حسين عليه السلام امام سجاد، زين العابدين را كه اسير دستگاه ظلم و بيدادگري بود نيز، در مجلس شركت دادند.

خطيب، داد سخن داد و آن چه خواسته ي يزيد بود، انجام شد. از حسين بد گفت، از پدر حسين، بد گفت. دشنام را بالاتر نبرد، چون از هيجان افكار عمومي مي ترسيد. به جاي آن، از يزيد خوب گفت، از پدر يزيد خوب گفت، هر دو را به صفات كمال موصوف ساخت و سخن پردازي را ادامه داد!

از معاويه گفت، از يزيد گفت، از پدر گفت، از پسر گفت، از هر دو گفت، از يكي گفت. مردم، همگي گوش بودند و خطيب مي گفت آن چه يزيديان مي خواستند! و يزيديان مي خواستند آن چه خطيب مي گفت. ناگهان، فريادي در مجلس طنين انداز شد! سكوت مردم را شكست و سخن خطيب را بريد و جنبشي در ميان مردم برپا كرد! اين فرياد، از فرزند حسين، امام اسير بود كه مي گفت:

«اي خطيب، واي بر تو! مي خواهي خشنودي خلق را با خشم خدا بخري! اينك جاي خود را در آتش دوزخ، آماده بين!».

خطيب، دست پاچه گرديد، و دم فروبست و ديگر سخن نيارست، و از منبر فرودآمد، غلغله از مردم برخاست، هر كسي چيزي مي گفت! براي بسياري كه به حقيقت آشنا نبودند، درك واقعيت دشوار بود! سكوتي آميخته به تحير، بر مردم حكم فرما گرديد. مردم همه خاموش شدند تا ببينند چه مي شود. وقتي خاموشي سراسر مجلس را فراگرفت و مردم به سوي امام اسير و يزيد رو كردند، شنيدند امام به يزيد مي گويد: «اجازه مي دهي روي اين چوب ها بروم و سخني بگويم؟ سخني كه خشنودي خداي در آن باشد، و براي خلق، پاداش و اجر داشته باشد».

يزيد اجازه نداد. او، امام اسير را مي شناخت و مي دانست كه زاده ي حسين است و پسر علي!... رد درخواست امام، از سوي يزيد، مردم را برانگيخت كه خواسته ي امام را تأييد كنند و از يزيد بخواهند كه با اين درخواست موافقت كند.


يزيد پاسخ داد: اگر اين اسير، بر منبر شود، پايين نخواهد آمد مگر وقتي كه مرا و خاندانم را رسوا سازد. مردم نپذيرفتند و گفتند: مگر اين جوان اسير، چقدر نيروي سخن دارد كه بتواند چنين كند!

يزيد گفت: شما او را نمي شناسيد، من او را مي شناسم، او از شيرخواري با علم و دانش سر و كار داشته.

مقاومت يزيد، حس كنجكاوي مردم را برانگيخت و شوق شديدي براي سخن امام اسير، پديد آورد. اصرار كردند و تقاضا را تكرار كردند، تا كار به جايي رسيد كه ديگر يزيد نتوانست، در برابر درخواست همگاني، پاي داري كند. سرانجام موافقت كرد و امام اسير بر منبر شد و سخن آغاز كرد:

«حمد، خدايي را سزاست كه ازلي است و آغاز ندارد و جاوداني است و پايان ندارد. پيش از همه بوده و بعد از همه خواهد بود و پس از فناي خلق، او مي ماند و بس». سپس چنين گفت: «ايها الناس! خداوند عالم به ما نعمي عطا كرده: حلم و بردباري، سخاوت و جوان مردي، فصاحت و سخنوري، شجاعت و دليري، و دل هاي مؤمنان را كانون مهر و محبت ما قرار داده است.

اي مردم! رسول خدا از ما خانواده است، وصي رسول الله از ما خانواده است، حمزه ي سيدالشهدا، از ما خانواده است، جعفر طيار از ما خانواده است، دو سيد جوانان بهشت از ما خانواده است، امام قائم اين امت، از ما خانواده است.

اي مردم! هر كس مرا مي شناسد، بشناسد و هر كس كه مرا نمي شناسد، خود را، به او مي شناسانم و حسب و نسب خود را به او مي گويم:

من فرزند مكه و منايم.

من فرزند زمزم و صفايم.

من فرزند كسي هستم كه حجرالاسود را، با عبا برداشت و در كعبه نهاد.

من فرزند بهترين كسي هستم كه تا كنون جامه ي احرام بر تن پوشيده و حج كرده و سعي صفا و مروه را انجام داده است.

من فرزند كسي هستم كه شبان گاه، از مكه به مسجد اقصي رفت، به معراج رفت، به سدرة المنتهي رسيد و نزديك ترين كس به خدا بود.=


من فرزند كسي هستم كه از جانب خدا، وحي بر او نازل گرديد.

من فرزند محمد مصطفايم.

من فرزند خديجه ي كبرايم.

من فرزند علي مرتضايم.

من فرزند فاطمه ي زهرايم.

من فرزند سدرة المنتهايم.

من فرزند درخت طوبايم.

من پسر حسين، شهيد كربلايم!».

سخن امام اسير كه بدين جا رسيد، ناله ي مردم به اشك و آه بلند گرديد. سرشك ديده روان ساختند. يزيد نگران شد و بر خود ترسيد، به اذان گوي مسجد، فرمان اذان نماز داد! مؤذن بانگ اذان برداشت: الله اكبر...

امام اسير گفت: «خداي بزرگ تر و برتر است از هر چيز و عظيم تر است از هر چه از آن بتوان ترسيد و پرهيز كرد».

مؤذن گفت: أشهد أن لا اله الا الله...

امام اسير گفت: «گواهي مي دهم كه جز الله خدايي نيست».

مؤذن گفت: أشهد أن محمدا رسول الله...

امام اسير، كه انتظار چنين فرصتي را داشت، سر خود را برهنه كرد و فرياد كشيد: «اي مؤذن، تو را به حق محمد سوگند، دمي ساكت شو». پس روي به يزيد كرده پرسيد: «اين محمد، اين پيامبر گرامي، جد من است، يا جد تو؟! اگر بگويي جد تو است، همه كس مي داند دروغ است و اگر بگويي جد من است، چرا پدرم را كشتي؟! چرا مالش را به يغما بردي؟! چرا زنانش را اسير كردي؟!»

فرزند حسين عليه السلام در اين هنگام، پيراهن چاك زد و به مردم خطاب كرده، گفت: «در تمام جهان، كسي را جز من مي شناسيد كه جدش رسول خدا باشد؟ پس چرا يزيد، پدرم را كشت و ما را هم چون كافران اسير كرد؟!».

پس يزيد را گفت: «تو مي گويي، محمد رسول خداست و مي خواهي رو به قبله بايستي و نماز جمعه بخواني؟! واي بر تو، از روز قيامت، واي بر تو از روز رستخيز؛ روزي كه پدرم و


جدم خصم تو باشند!». يزيد فرياد زد: مؤذن اذان بگوي.

2

در اين مجلس، از امام اسير، بزرگ ترين قدرت روحي را مي بينيم! مجلسي كه به دست دشمن، در شهر دشمن، با قدرت دشمن، براي خواسته ي دشمن، فراهم شده بود، يك باره دگرگون ساخت و با دست دشمن، كار دشمن را ساخت!

بهترين راه كوبيدن خصم اين است كه او را با دست خويش، با قدرت خودش است، به خاك افكند. اكنون دانسته شد كه در رزم شهادت، پيروزي از آن كه بود؛ حسين يا يزيد؟

نوجواني 23 ساله، اسير، پدر كشته، برادر كشته، همه كس كشته، غارت زده، با چه نيرويي توانست معجزه ي تاريخ را انجام دهد و بزرگ ترين شاهكار تبليغي را براي رسانه هاي گروهي، در عرصه ي پهناور گيتي به جاي گذارد و حقايقي را كه سالياني دراز، بزرگ ترين قدرت ها، با زور و زر، از مردم شان نهان كرده بودند، آشكار سازد و تاريكي را روشنايي گرداند، تا حجت خداوندي بر خلق تمام شود و مردم پي برند راه حق كدام است و راه باطل كدام. پيمايش راه حق، نبايد، از ترس و بيم باشد. كسي كه از ترس، راه را بپيمايد، رهرو نخواهد بود. سلوك راه خدا نبايد به طمع زر باشد، او زرطلب و پيشه ور خواهد بود، نه رهرو. رهرو، كسي است كه راه خدا را، براي خدا بپيمايد و بس.

رهرو راه خدا كسي است كه از خود بيگانه نباشد، ماشين نباشد، پيچ و مهره نباشد، بيل و كلنگ و تيشه نباشد، بفهمد كه چه مي كند و براي چه گام برمي دارد و به كجا مي رود.

رهبران ملت ها، بايد اين گونه رهبري كنند. رهبري با زور، رهبري نيست. رهبري با زر، رهبري نيست. رهبري با خدعه و نيرنگ، رهبري نيست. رهبري با دروغ، رهبري نيست. خيانت است و جنايت. حقيقت رهبري، روشن ساختن حقايق است و بس. وقتي حقيقت، براي بشر، روشن شد، خودش با اختيار به دنبال حق مي رود، اگر طمعي در كار نباشد اگر خورده شيشه اي، در دل نباشد.

3

يزيد، به اعدام امام سجاد تصميم گرفت و دژخيم را بخواست و گفت: اين جوان را،


ببر به باغ قصر، در آن جا بكش و به خاكش سپار! دژخيم اطاعت كرد و يادگار حسين عليه السلام امام اسير را به درون باغ برد و به گور كندن مشغول شد. علي به نماز ايستاد و با خدايش به راز و نياز پرداخت.

دژخيم كه از گور فراغت يافت، هنگامي كه خواست، دست به جنايت بزرگ بزند، ناگهان فرياد كشيد، و به رو بر زمين افتاد و بيهوش شد. خالد، پسر يزيد كه ناظر اين منظره بود، نزد پدر رفت، وضع را گزارش داد. يزيد از خون جوان ملكوتي و انسان آسماني، در گذشت و يادگار حسين، به روشن گري بشر پرداخت.