بازگشت

خطبه ي بانوي بانوان


بانوي بانوان، زينب، كه رفتار يزيد را بديد كه با سر مقدس، چنان كرد و گفتارش را بشنيد


كه پيامبري و نزول وحي را منكر شد. از جاي برخاست و بانگ بر يزيد زده، گفت:

«خداي بزرگ، به راستي سخن گفت (و آيه ي قرآن را تلاوت كرد):

«ثم كان عاقبة الذين أساؤا السوآي أن كذبوا بآيات الله و كانوا بها يستهزؤن؛ [1] .

سرانجام گنه كاران، تكذيب آيات الهي و مسخره كردن آن هاست».

يزيد! اكنون كه عرصه ي زمين و پهناي آسمان را بر ما تنگ گرفته اي و شهر به شهر و كوي به كوي به اسيري مي گرداني، به گمانت، براي تو نزد خدا، افتخار است و كرامت و براي ما خواري است و ذلت! و آن را نشانه ي مقامي ارجمند نزد خدا، براي خويش مي داني كه چنين بر خود مي بالي و بر خويش همي نازي و خرم و شادان همي تازي و ياوه سرايي مي كني!

چرا كه مي پنداري، جهان، در برابرت، سر تسليم فرودآورده و حوادثي بر طبق دل خواهت رخ داده است و قدرتي كه از آن ماست، زير فرمانت آمده است!

اينك به تو هشدار مي دهم كه سخن خداي عزوجل را فراموش مكن و به يادآور:

«و لا يحسبن الذين كفروا انما نملي لهم خير لأنفسهم انما نملي لهم ليزدادوا اثما و لهم عذاب مهين؛ [2] .

كافران گمان نبرند، مهلت ما به سود آن هاست. ما بدان ها مهلت داديم، تا بر گناه بيفزايند و شكنجه و عذابي خواركننده در انتظارشان است».

اي زاده ي رهاشدگان! آيا اين، از عدل و داد است كه زنان و كنيزكان خود را در پرده بنشاني؟! و با دختران رسول خدا چنين رفتار كني و رخساره ي آن ها را نمايان سازي! و شهر به شهر و ديار به ديار بگرداني! تا مردم هر كوي و برزن و دشت و هامون، از دور و نزديك، عزيز و ذليل، بر آن ها بنگرند!

آن هم وقتي كه مردان خود را، از دست داده باشند، و پشت و پناهي نداشته باشند.

چگونه مي توان اميد بست به كسي كه، از دهانش جگرهاي جويده شده ي پاكان مي ريزد و گوشت و پوستش از خون شهيدان، روييده و دلش از كينه ي پاكان آكنده است!

با نظر بغض و عداوت، بر ما مي نگرد! و در دشمني كوتاهي نمي كند و نرمش نشان نمي دهد! و بدون آن كه از گناه بپرهيزد و ارتكاب گناه را بزرگ شمرد، گستاخانه مي گويد:




لأهلوا و استهلوا فرحا

ثم قالوا يا يزيد لا تشل!



نياكان من، از شادي بر خود بلرزند و بگويند: اي يزيد، از خود، ضعف نشان مده!

و با چوب دستي، بر دندانهاي اباعبدالله، سرور جوانان بهشتي بنوازد!

چرا چنين نكني و چرا چنان نگويي؟! تو كه جنايت بي اندازه كردي!

خون فرزندان محمد را ريختي، مردمي كه ستارگان زمين بودند و از زادگان عبدالمطلب. اي يزيد! به نياكانت مي نازي؟! و آن ها را ندا كرده و مي خواني! بدان كه به زودي نزد آن ها خواهي رفت و به آن ها خواهي پيوست و در آن جا خواهي گفت:

اي كاش لال بودمي و چنان نمي گفتمي! اي كاش ناتوان بودمي و چنين نمي كردمي! بار خدايا! از كسي كه به ما ستم كرده، داد ما را بستان و انتقام ما را بگير و خشم خود را روانه ساز به سوي كسي كه خون ما را ريخته و پشت و پناه ما را كشته است.

اي پسر معاويه! به خدا سوگند، جز پوست پيكر خود را ندريدي! و جز گوشت بدنت را پاره نكردي! به زودي خداي، تو را با رسولش جمع خواهد ساخت، تا گناه بزرگ ريختن خون فرزندانش را و شكستن حرمت حريمش را كيفر كند و داد آن ها را از تو بستاند. در دادگاهي كه قاضي آن خداي باشد و محمد خصم تو گردد و جبرئيل يار ستم ديدگان باشد و گواهي دهد.

اگر چه مصيبت هاي بزرگ، كار مرا به جايي كشانيده كه با چون تويي سخن گويم، من تو را كوچك و حقير مي شمارم و گناهت را بزرگ مي دانم و تو را بسيار ملامت مي كنم و از سرزنش تو كوتاهي نخواهم كرد. چشم هاي ما اشك ريز و سينه هاي ما آتش خيز است!

شگفتا، تو كشتن رحمانيان را، برابر كشتن شيطانيان، قرار مي دهي!

كسي كه تو را ساخته و پرداخته و بر گردن مسلمانان، سوار كرده، مي داند كه پست ترين جانشين و بدترين خليفه، براي ظالمان به جاي گذارده است.

و هر دوتان خواهيد دانست كه كيفر كدام شديدتر، كدام بيچاره تر خواهيد بود! اگر جنايت خود و اسارت ما را غنيمت شمردي، به زودي خواهي دانست كه غرامت بوده و بس. زماني كه جز از كشته ي خود ندروي و بداني كه خداي، بر بندگان ستم كار نمي باشد، شكايت تو را، نزدش مي برم، و به لطف حضرتش اتكال مي كنم. يزيد! آن چه حيله داري به كار بر، و آن چه توانايي داري بكوش و از نيروي خود بهره گير، به خدا سوگند، نخواهي توانست نام نيك ما را محو كني و وحي و رسالت را نابود سازي و


به مقام والا و ارجمند ما برسي و اين ننگ را از دامان خود بشويي. رأي تو، دروغ و عمر تو كوتاه و سپاه تو پراكنده است، روزي كه منادي ندا كند: ألا لعنة الله علي الظالمين و الحمد لله رب العالمين. بار خدايا! براي گذشتگان ما خوش بختي و سعادت و آمرزش بخواه و براي فرزندان آن ها شهادت و رحمت. از قادر ذوالجلال مي خواهم كه بر پاداش آنان بيفزايد و به حد اكمل بپردازد و ما را يادگار آن ها قرار دهد. اوست، بسيار مهربان، اوست بهترين دوست، بهترين كس و بهترين يار».

يزيد، در طول سخن راني زينب، دم نيارست و نتوانست چيزي بگويد. ولي پس از پايان سخن زينب ليچاري گفت و كينه اش را به وسيله ي شعري نشان داد:



يا صيحة تحمد من صوائح

ما أهون الموت علي النوائح



ناله زدن، از زناني داغ ديده پسنديده است، و مرگ، براي زنان نوحه گر چقدر آسان است!

زينب، در اين سخن راني، بزرگ ترين شاهكار ادبي و سياسي و اجتماعي را بيافريد. شاهكاري كه نظيرش ديده نشده و حافظه ي جهان، مانندش رابه خاطر ندارد. نكته اي كه، در زندگي زينب جلب نظر مي كند، آن است كه او با اين قدرت بيان، به طوري كه مانند پدرش علي سخن مي گفت، ديده نشد كه پيش از شهادت برادر، در مجلسي از مجالس مردان سخن راني كرده باشد؛ چنان كه پس از بازگشت از شام، خطابه اي از او شنيده نشد.

نخستين سخن راني او، در اين سفر بود، كه در كوفه انجام داد. آخرين سخن راني نيز، در اين سفر بود كه در شام انجام داد. قدرت او در سخن، به اندازه اي بود كه دشمنش ابن زياد، وي را سجاعه و زبان پرداز لقب داد، عقل و خردمندي او، طوري بود كه هنوز كسي نتوانسته است يك اشتباه سياسي، از او در سفر اسارت بگيرد. ايمان و تقواي او كه جاي خود دارد. دانش او به جايي رسيده بود كه برادرش اعتراف بدان كرد و گفت: «انت بحمد الله عالمة غير معلمة». پس چرا زينب پيش از سفر كربلا و بعد از سفر در مجالس تبليغ و ارشاد، براي مردمان شركت نمي كرد؟

چنان كه مادرش زهرا نيز فقط يكبار، در جلسه ي مردان سخن گفت. آيا از اين نظر بود كه زينب سخن راني زن را در مجلس مردان، بر طبق دين جدش روا نمي دانست، مگر در وقت لزوم؟


2

مجلس يزيد، مجلس پيروزي، بود. ولي زينب، اين مجلس را، دادگاه محاكمه ي يزيد قرار داد. و يزيد و يزيديان را و پيشينيان يزيد را و راه يزيد را به محاكمه كشيد و كفر و طغيان آن ها را بر ملا ساخت. دادگاهي كه خود زينب، دادستانش بود و جهان بشريت قضات آن بودند. سخن راني زينب، ادعانامه ي دادستان بود كه عليه يزيد و راه يزيد، اقامه كرد. زينب، در اين ادعانامه، وجدان هاي خواب را بيدار كرد و شناخت نويني به انسانيت، تقديم داشت.

يزيد، نتوانست از خود دفاع بكند، با آن كه ساعت ها وقت دفاع داشت، به دشنامي و ليچاري در برابر سخنان منطقي زينب، بسنده كرد. كساني كه منطقي ندارند، حرف خوبي ندارند، فحش و دشنام را كار خود قرار مي دهند. تهمت، افترا، ننگين ساختن بيگناهان و پاكان، سرلوحه ي زندگي آن هاست. از پيغمبر اسلام يك جا شنيده نشد كه به كافري و يا مشركي فحشي داده باشد. جنايت كاران هر چند زور دارند و زر، در برابر منطق و حرف حسابي، زبون هستند، و ياراي سخن ندارند، دروغشان، فروعشان را برده، زورشان، زيانشان گشته است.

دادگاه، يزيد را به اعدام ابدي و ننگ جاوداني محكوم كرد و راه يزيد و پيشينيان يزيد را محكوم كرد. زينب، از اين دادگاه مظفر و منصور، بيرون آمد. حسين مظفر گرديد، پدر حسين مظفر گرديد، نياي حسين، مظفر گرديد و راه حسين مظفر گرديد. زينب، نشان داد، كه سفر اسارت، استمرار سفر شهادت است و دانسته شد كه چرا حسين، زينب را در سفر شهادت همراه آورد و چرا حسين شهادت را برگزيد و چرا زينب، جامه ي افتخار اسارت را بر تن كرد.

اگر زينب جامه ي رزم بر تن مي كرد و شهادت مي يافت، سفر اسارتي نبود، دادگاه محاكمه يزيد تشكيل نمي شد و خطر اختفا، شهادت حسين را تهديد مي كرد.


پاورقي

[1] روم (30) آيه‏ي 10.

[2] آل‏عمران (3) آيه‏ي 178.