بازگشت

اسارت


شهادت، چراغ راه بشريت است، و شهيد راهنماي بشر و خدمت گزار انسانيت است. شهادت، بشر را راهنمايي مي كند و شهيد، تاريكي ها و گمراهي ها را روشن مي سازد. حقايق را بر ملا مي كند و اسرار ستم گران را فاش مي سازد؛ اسراري را كه با زور كوشيدند نهفته اش نگه دارند و مردم از آن آگاه نشوند.

كارايي شهادت، وقتي است كه همه داني شود و جهاني گردد و مردم از آن آگاهي پيدا كنند، تا بيدار شده و هشيار شوند و راه سعادت را، اگر بخواهند، پيش گيرند. پيمودن راه سعادت، بايد با اراده باشد، با اختيار باشد، ماشين وار نباشد.

پس از شهادت حسين عليه السلام، كاروان شهيدان به كاروان اسيران تبديل گرديد و يزيديان، نفهميده و خود ناآگاه، جنايت خود را برملا ساخته و جهاني كردند.

ستم كاران، از عقل به دورند، چون زور دارند، چون زر دارند، با دست خود، تيشه به ريشه ي خود مي زنند و ستم گري و جنايات خو را آشكار مي سازند، و بشر را براي نابود كردن خودشان دعوت مي كنند. رهبر كاروان شهيدان، حسين پيشواي شهيدان بود و رهبر كاروان اسيران، زينب بانوي بانوان بود. زينب، خواهر حسين است، دختر علي است، زاده ي زهراست.

ولي زينب، زينب است.

زينب است كه بايد شهادت حسين عليه السلام را همه داني كند، همگاني كند، به جهانيان اعلام دارد. زينب است كه بايد راه بيداري بشر و راه سعادت وي را باز نگاه دارد؛ راهي را كه دشمنان اسلام به نام اسلام خواستند ببندند و سد كنند!

شهادت، از آن برادر بود و اسارت از آن خواهر. آن، از آن مرد بود و اين، از آن زن.


شهادت، جهاد مرد بود و اسارت، جهاد زن.

زينب، زني بود مردآفرين، فرشته اي بود آسماني، كه در صحنه پهناور گيتي نمايان گرديد، تا كتاب شهادت را تكميل كند. كتابي كه به قلم حسين عليه السلام نوشته شد و به خامه ي زينب تزيين گرديد و در معرض افكار عمومي بشر، قرار داده شد.

كدام دشوارتر است؟ شهادت يا اسارت؟

براي زينب، شهادت آسان تر بود، وي را از درد و رنج و سوز و گداز، رهايي مي بخشيد. اسارت، زينب را در آتش غم و الم مي انداخت و چون آهن تفتيده مي گداخت. زينب، اسارت را برگزيد، چون جهاد او اين بود، سوي شهادت گامي برنداشت، چون از او خواسته نشده بود.

مردمي كه به حد مقام رضا و تسليم برسند، چنين هستند. زينب، تسليم بود. راضي به رضاي خدا بود و آن چه كه خدايش خواسته بود انجام داد، نه عاطفه اش، نه طبيعتش، نه غضبش، نه خشمش.

مكتب پرورش زينب، مكتب خداپرستي بود، نه خودپرستي، شاگردان اين مكتب، خود را نمي بينند، خدا را مي بينند و خود را فراموش مي كنند و به يك سو مي افكنند. هميشه در ياد خدا هستند، به جز به راه خدا گام برنمي دارند، راه خدا را طبق خواهش دل تفسير نمي كنند و زينب يكي از اساتيد اين مكتب بود.زينب، روز اسارت، قدرتي از خود نشان داد كه دانشوران جهان را متحير ساخت. همگي در برابر عظمتش، سر تعظيم فرودآوردند. چون انساني ديدند بزرگ، عظمتي ديدند بي نهايت، فداكاري ديدند بي نظير.

يك پارچه روح، سراپا مردمي، يك جهان بزرگواري، يك دنيا فضيلت.

بانوي بانوان، روان محمد صلي الله عليه و آله را در پيكر داشت و زبان علي عليه السلام را در كام و دست حسين عليه السلام در آستين.

زينب بود و قدرتي نامتناهي! زينب بود و نيرويي بي پايان. زينب بود و انساني كامل، بسيار مهربان، خستگي ناپذير، نترس و دلير، شجاع و توانا، خطيب و سخنور، متفكر و دانش مند، خردمند و آگاه و پوينده و گوينده و آفرنده، افتخار انسانيت.

كسي كه زينب را بشناسد و از زندگي و سيره اش آگهي حاصل كند، خواهد دانست كه اين


سخنان گزافه نيست، راست است و درست. و زينب بالاتر از اين هاست.

زينب، رهبري جنبش را پس از شهادت برادر به عهده گرفت و با خردمندانه ترين روش قدم برداشت.

جنبشي كه تا جهان باقي است، زنده است. خون شهيدان هميشه مي جوشد، و بشر را به سوي راستي و درستي و تقوا و فضيلت و عدالت مي خواند؛ شايستگي هايي كه همگي آن ها، در كلمه ي خداپرستي خلاصه شده. خداپرستي، در دل جاي دارد. و در فكر و انديشه كار دارد، و در گفتار شنيده مي شود و در رفتار و كردار ديده مي شود.

هر چند، اسارت ديري نپاييد و مدتي محدود بود، بيش از دو ماه طول نكشيد، ولي خاطره اش نامحدود بود و هميشه زينب را آزاد مي داد و از يادش نمي رفت. چنان چه خاطره ي شهادت براي زينب فراموش شدني نبود و پيوسته در برابر ديدگان او مجسم بود و قتل گاه برادران و برادرزاده ها و فرزند را مي ديد و اشك از ديده مي ريخت، مي سوخت و مي ساخت.

آري، بانوي بانوان، هم رنج اسارت را كشيد و هم مصيبت شهادت را چشيد، و هيچ كس از او شكايتي نشنيد.

آيا از اين دو غم، كدام يك براي زينب كشنده تر بود؟ شهادت حسين عليه السلام. قلم از تشريح دردهاي زينب ناتوان است، كه تصويرش زده آتش به جانش.