بازگشت

بازگشت لشكر


يزيديان، فرداي شهادت را، در سرزمين كربلا بماندند، كشتگان خود را به خاك سپردند. و پيكرهاي شهيدان را به جاي گذاردند! به روي زمين، زير آفتاب سوزان!

باد، شرمش آمد و وزيدن گرفت و پيكرهاي مقدس را، زير پوششي از خس و خاك قرار داد. شايد كه از سوختن و گداختن در آفتاب سوزان محفوظ بماند.

سومين روز شهادت بود كه لشكر، آهنگ بازگشت كرد و به جاي كشتگان از دست رفته اش، سرهاي شهيدان را به همراه برد! و بانوان حرم را به اسارت گرفت!

شماره ي بانوان حرم رسالت و همسران و ياران حسين را بيست تن گفته اند، ولي شماره ي كودكان و خردسالان پسر و دختر را خدا مي داند. با اسيران، با حرم رسول خدا هم چون اسيران كفر، رفتار كردند!

همه را بر پشت شتران بي جهاز سوار كرده و از كنار قتل گاه و پيكرهاي شهيدان گذرانيدند.

تفو بر اين قساوت، تفو بر اين بي رحمي! واي از جانوراني كه شكل انسان دارند!بانوي بانوان زينب، كه از كنار كشته ي برادر گذر كرد، بزاريد و بناليد و با جدش پيامبر در سخن شد: يا رسول الله! اين حسين تو است كه در بيابان به خون غلتيده و با پيكر قطعه قطعه به روي زمين افتاده، دخترانت اسير و دستگير! پسرانت كشته و چاك چاك فتادند روي خاك! ناله ي جان سوز زينب، اشك را از ديدگان دشمن جاري ساخت.

يزيديان به سوي كوفه روان شدند و خود را پيروز مي دانستند! لشكري كه گويند شماره اش به سي هزار تن مي رسيد، بر مردمي كه شماره ي آن ها به صد نمي رسيد، پيروز شدند!


عجب پيروزي، واي بر اين پيروزي، صد واي!

لشكري كه با كشتن رهبرش خود را پيروز بداند! رهبري كه به شهادت تاريخ، شايسته ترين فرد زمان بود. رهبري كه خداي براي بشر، رهبري قرارش داده بود. كافران مسلمان نما، پسر پيغمبر خود را كشتند و دخترانش را به اسيري گرفتند و به سوي كوي و ديار خود بازگشتند! درندگان انسان نما، چنين هستند.

اي واي بر اين روزگار! روزگار سفله پرور! پليدان را زنده نگه مي دارد و پاكان را كشته، به روي خاك مي گذارد!