بازگشت

شام گاه شهادت


شام شهادت، فرارسيد و روز اسارت قدم گذارد!

قهرمان شهادت، برادر بود؛ قهرمان اسارت، خواهر. برادر، رهبر بود و خواهر رهبر. آن حسين بود و اين زينب. هر دو، فرزند علي، هر دو، زاده ي زهر عليهاالسلام. قهرمانان شهادت، مردان بودند، و قهرمانان اسارت، زنان و بيماران و كودكان.

كاروان سالار كاروان شهادت، حسين بود، و كاروان سالار كاروان اسارت، زينب. حسين، برادر داشت، پسر داشت، يار و مددكار داشت.

ولي زينب هيچ كس نداشت! زينب بود و زينب!

زينب در ساعتي چند، همه كس و همه چيز خود را از دست داده بود 7 نه برادري داشت، نه پسري! نه ياري داشت و نه ياوري!

خودش گفت: «امروز جدم و پدرم و مادرم و برادرم را از دست دادم». آري حسين همه كس زينب بود. برادران زينب، پسر نوجوان زينب، همه ي كسان زينب، در يك روز، همگي در خاك و خون تپيدند!

شام شهادت، شبي بود و چه شبي! چنان كه روز شهادت روزي بود و چه روزي!

روز شهادت بر بانوان حرم رسالت چه گذشت! و شام شهادت بر خاندان نبوت و امامت چه گذشت! آن هم روزي بود و اين هم شبي!

شبي تاريك! چراغ ها مرده! شمع ها كشته! خورشيد و ستارگان غروب كرده! موها ژوليده! چهره ها خاكسترآلود! ديده ها اشك ريز! شام مصيبت! و شب بي نوايي! شام فراق و جدايي! جان سوز و جان گداز!


زنان شوهر كشته! مادران پسر كشته! دختران پدر كشته! خواهران برادر كشته! دل هاي داغ ديده! خيمه هاي نيم سوخته! چهره هاي از اشك افروخته! همه چيز به تاراج رفته! مصيبتي كه نظيرش ديده نشد و تصويرش بسيار تلخ و بسي ناگوار است.

روزگار، بدين هم اكتفا نكرد، بانوان مصيبت چشيده ي حرم رسالت را اسير دشمن نكرد! دشمني كه از شرف و از انسانيت بويي نبرده، و با مهر و عطوفت سر و كاري نداشت! پاكيزه ترين زنان بشري، اسير دست پليدترين مردها گرديدند!و پاكان انسانيت، عريان و چابك، به خاك و خون غلتيدند، با پيكرهاي بي سر، و سرهاي بي تن به روي نيزه ي دشمن!

روزگار، بستر گرمي از خاك، براي خيمه و خرگاه سوختگان، براي زر و زيور به تاراج رفتگان، براي غارت شدگان، فراهم كرده بود! چه گرفته بود و چه داده بود! گوشواره ها كشيده! گوش ها دريده! پيكرها از ضرب تازيانه سياه و كبود! تاريكي سنگيني خود را بر دوش همه افكنده! نه شمعي و نه چراغي! نه آبي و نه خوراكي! خوراك گرسنگان، خاكستر! و نوشابه ي لب تشگان، اشك چشم!

در شب شهادت، زينب بود و حسين، زينب بود و همه كس و همه چيز. در شام شهادت زينب بود و زينب، باز هم زينب، بانوي بانوان. در اين شب، زينب شبان بود، قافله سالار اسيران بود و نقطه اتكاي يتيمان!

مصايب! هر چند بسيار سنگين بود و گران، ولي زينب هم چون كوه آهن در برابر مصايب ايستاد و خم به ابرو نياورد!

زينب، دختر علي بود و خواهر حسين.

به نگهباني اسيران پرداخت، به گرد آوردن زنان و كودكان پرداخت، به جمع آوري گم شدگان در بيابان پرداخت، به پرستاري بيمار ناتوان پرداخت. روان بخش پيكرهاي بي روح گرديد، نواي بي نوايان بود و رمق بي رمقان.

از اين سو به آن سو مي دويد و گم شدگان را مي جست! از ضرب تازيانه، پيكرش مي سوخت! خارهاي بيابان به پايش مي خليد! ولي زينب يتيمان را مي جست، جگرش مي سوخت و يتيمان را مي جست.

اين پيكر رنج ديده ي ناتوان، معجزه گر بود، چنان شايستگي به خرج داد كه يك بچه به زير


سم ستور نرفت. يك زن، در آتش نسوخت. يك كودك، در آن شام شوم، گم نشد.

پس از آن كه از اين كارها فراغت يافت و از سلامت همه اطمينان حاصل كرد، به سوي خدا رفت و به عبادت پرداخت، نماز شب به جاي آورد.

آن قدر ناتوان و كوفته شده بود كه نتوانست ايستاده بخواند، نماز شب را نشسته به جا آورد و با خداي خود به راز و نياز پرداخت.

زينب خواهر حسين بود و دختر علي عليه السلام.

زينب خدايي بود، و خداييان، مصايب و رنج ها را اين گونه استقبال مي كنند. خم به ابرو نمي آورند، پاي دارند، سپاس گزارند.