بازگشت

درماندگي دربار يزيد


مراسم سوگواري امام (ع) و شهداي كربلا، گريه و شيون مخدرات حرم پيامبر به مؤثرترين ابزار براي استيضاح دستگاه جابر اموي تبديل شد.

عاشورا، طناب دار سلطنت ظلم و كربلا، تير خلاص استكبار يزيدي شده بود، گروه گروه مردم شام با اهل بيت به عزاداري و همدردي مي پرداختند و كار آن چنان بالا گرفت كه يزيد هم از عبيدالله بيزاري مي جست و به خاندان امام حسين (ع) اداي احترام مي كرد.

روزي از امام سجاد (ع) عذرخواهي كرد و گفت: آنچه گذشت به عهده ي فرزند مرجانه است. لعنت خدا بر پسر مرجانه، اگر حسين (ع) با من مواجه مي شد، هر چه مي خواست انجام مي دادم و با تمام قدرت از كشته شدنش جلوگيري مي كردم حتي اگر به هلاكت بعضي از فرزندانم مي انجاميد. اما آنچه اتفاق افتاد و ديدي قضاي الهي بود، حال هر احتياجي داريد بنويسيد تا انجام دهم. [1] .

امام (ع) درخواست كرد تا سر پدر بزرگوارش را تحويل دهند كه يزيد امتناع كرد، اما فشار افكار عمومي كار را به جايي رساند كه به قول طبري، يزيد بر سر سفره ي غذا نمي نشست، مگر


اينكه علي بن الحسين (ع) را فرامي خواند و او را بر سر همان سفره مي نشاند [2] ؛ البته تغيير رفتار يزيد فريبي بيش نبود و او و مشاوران نيرنگ بازش شرايط را تحليل كرده و زمان را مقتضي چنين برخوردهاي منافقانه اي مي دانستند و الا در پشت پرده، حقيقت انديشه ي امويان غير از آن چيزي بود كه مردم مشاهده مي كردند. يزيد هر دو عراق، (كوفه و بصره) را در حوزه ي قلمرو عبيدالله قرار داد [3] و يك ميليون درهم پاداش براي وي فرستاد و در جواب بي وفايي مردم كوفه نسبت به امام حسين (ع) و خلق ماجراي كربلا دستور داد، عبيدالله به ميزان صد در صد بر پاداش و هداياي مردم كوفه بيفزايد و با همين عطاياي يزيد بود كه عبيدالله دو كاخ سرخ و سفيد ساخت تا زمستانها را در قصر حمراء و تابستان را در قصر بيضا بگذراند. به هر حال هيچ گونه آثاري از


ندامت و تغيير رويه در زندگي خفت بار او ثبت نشده است.

به هر حال شام، در شام بلايي سخت گرفتار آمده بود، مردمان شام حيران و سرافكنده زينب را مي ديدند كه علي رغم آن همه اندوه در اوج قله ي عزت و آزادگي بر تباهي آل ابوسفيان متبسم بود، شهر زينت كرده ي ديروز يكسره ويران سرايي بود كه هر لحظه از شأن و مرتبت اموي اش كاسته مي شد و لحظه به لحظه با گريه هاي هدايت افزاي زينب علوي مي گرديد.

مأموران حيرت زده بني اميه كه تا چندي پيش از فرجام نبرد كربلا مستانه مي غريدند و در پوست خود نمي گنجيدند، امروز با همه ي تجهيزات و لباسهاي رنگين و شمشيرهاي مرصع به اسارت زينب در آمده اند، آن همه مصيبتها كه هر كدام از آنها مردان بزرگي را به زانو مي افكند در مقابل قدرت و شكوه حضرت سجاد و زينب زانوزده بودند و يزيد در هم شكسته و مأيوس در انتظار آينده ي مبهم و پرهراس خويش، خود را در عزاداري بر حسين بن علي و شهداي كربلاي خونين، همراه و سوگوار نشان مي داد.

قطرات سرشك داغ سوگواران به هم مي پيوست و همانند رشته اي محكم و گدازان هر لحظه به حلقوم بزرگ مفسد و جنايت پيشه ي بني اميه تنگ تر مي شد. هيچ زني از سياه و سفيد، قريشي و هاشمي نمانده بود مگر اينكه در جوار قصر طاغوت اموي فرياد يا حسين سر داده باشد. [4] حزن كربلايي حتي زنان حرم بني اميه را نيز در خود گرفت و آنان كه احساسي لطيف تر از مردان شمشير داشتند سه روزي را در همراهي با آل عصمت به عزا نشستند. [5] طاغوت بني اميه دستور داد تا هر آنچه از اهالي كاروان حسيني غارت شده بود بازگردانند. [6] و مانند تمام اصحاب شيطان براي گريز از هر رسوايي در مجالس و محافل به طعن و سرزنش عبيدالله بن زياد مي پرداخت، و هر آنكس را كه فاجعه ي كربلا را به او نسبت مي داد مجازات مي نمود. [7] يزيد در اوج بلاهت و ناداني كه خصيصه ي زندگي طاغوتي ستمگران است بارها مي گفت من و قتل حسين بن علي؟! هرگز!! من چنين فرماني نداده بودم و عبيدالله او را به قتل رساند. [8] .

خونخواهي حسين بن علي به سرعت در رگ و جان مردمان شامي جاي گرفت و مروان بن


حكم از طريق اخبار عوامل نفوذي در مجالس و محافل مردم پي برده بود كه قصر حكومتي ديگر محل امن و پناه محكمي نيست، لذا بسرعت خود را به يزيد رساند و پيشنهاد كرد كه خاندان ابي عبدالله (ع) را به مدينه بازگرداند و گرنه تداوم حكومت او با مخاطره ي جدي مواجه خواهد شد. [9] . يزيد كه شرايط را سخت و غيرقابل كنترل يافته بود در نشستي با حضرت زين العابدين او را از قصد خود آگاه كرد و گفت اگر خواسته اي داري بخواه؟ امام زين العابدين فرمود: اول اينكه مي خواهم يك بار ديگر چهره ي پدرم را زيارت كنم، دوم هر آنچه را كه به يغما بردند باز پس گردانند، و سوم اگر به قتل من كمر همت بسته اي فردي امين را با اين زنان همراه كن تا آنان را به حرم جدشان (رسول خدا) برساند.

يزيد در پاسخ امام (ع) گفت: خواسته ي اولي تو هيچ گاه برآورده نخواهد شد، و خواسته ي دوم تو را به چندين برابر جبران خواهم كرد، و در مورد خواسته ي سوم جز تو كسي زنان را همراهي نمي كند.

امام (ع) فرمود: ما را به اموال تو حاجتي نيست. اموال غارت شده را به ما بازگردان كه در ميان آنها مقنعه و گردن بند و پيراهن فاطمه (س) وجود دارد. يزيد با مهيا شدن سفر مقدار زيادي اموال را در مقام دلجويي به زنان بخشيد، اما ام كلثوم در آخرين لحظات ضمن استيضاح طاغوت بني اميه فرياد برآورد كه [ما خاندان رسالت] هرگز اين اموال را نمي پذيريم. [10] كاروان حسيني آماده ي سفر بود و حاجيان كربلايي آل محمد (ص) خسته و كوفته اما سربلند و پرشكوه پاي در ركاب و قاصد راهي بودند كه در منتهايش هزاران حكايت عجيب و حيرت انگيز در انتظار بود.

طلوع و غروب غم انگيز شام با قطرات سرشك زينب انس بسته بود، و كو چه پس كوچه هاي بازار آن شهر پر ستم با آثار قدمهاي زين العابدين سرخ و سوزان شده و آن سرزمين بخشي از خاطرات زندگي زين العابدين و زينب را شكل داده بود، خاطراتي تلخ، ساعات و لحظاتي پرهراس،...

اما چاره اي نبود مي بايست پيام عاشوراييان ابلاغ مي شد و هر رنجي براي انجام اين رسالت چشيدني بود،

وداع با شام هرگز به تلخي وداع با كربلا نبود،

زينب بود و غروبي غمگين، در حالي كه سرخي آفتاب مغرب شهر را رنگين كرده بود، دختر علي كه آثار شكستگي در چهره اش پيدا شده بود در افقي دور دست ديده به كربلا دوخته بود،


گويي نگاهش با نگاه برادر تلاقي داشت، اما اين بار نه بر نيزه، در افقي بالاتر از خورشيد و در تجلايي فروزنده تر از مهر!

زينب استوار و پابرجا اما خسته و از داغ برادران و عزيزان بشكسته، آخرين وضوي شام را به ياد لبهاي گداخته و سوخته ي برادر ساخت و به راه مدينه پرداخت و...


پاورقي

[1] حياة الامام زين‏العابدين، ص 179.

[2] تاريخ طبري، ج 5، ص 461، العبرات، ج 2، ص 354، المنتظم، ج 5، ص 344، البداية و النهاية، ج 8، ص 195، فصول المهمه، ص 195، نور الابصار، ص 265، العوالم، ج 17، ص 444، بحارالانوار، ج 45، ص 143، ابن‏کثير، در البداية و النهاية، ج 8، ص 195، نوشته است: يزيد در هنگام هر غذا علي بن الحسين و برادرش عمرو را با خود همراه مي‏کرد در جايي از تاريخ مورخان شيعه از فرزندي به نام عمرو براي امام حسين (ع) ياد نشده است، و با توجه به کينه‏توزي سخت يزيد از يک سو و جايگاه هدايتي حضرت زين‏العابدين که در تبعيت از پدر و جد بزرگوارش نمي‏توانست با حضور در مجالس ننگين طعام و شراب يزيد حاضر باشد به نظر مي‏رسد ساختن و انتشار اين قبيل اخبار به منظور فريب افکار عمومي از عمق فاجعه‏ي شام و خيانتهاي بني‏اميه است، شام توقفگاهي بسيار تلخ براي آل محمد بود تا جايي که حضرت زين‏العابدين در پاسخ به اينکه در کجا بيشتر به شما سخت گذشت سه مرتبه فرمود: الشام الشام الشام، سفره‏ي شام و ناهار سياه يزيد محل مناسبي براي نشستن حضرت زين‏العابدين نبود، مگر مي‏شد با آن همه مصيبتي که بر آل محمد روا داشته شده بود اصلا ميلي به غذا، آن هم در کنار امير و سر منشاء همه‏ي جنايتها داشت؟! آيا با دردهاي سهمناک سکينه جايي براي نشستن امام بر سفره‏ي يزيد بود؟ بحراني در العوالم، ج 17، ص 441، و علامه مجلسي در بحارالانوار، ج 45، ص 141، از قول دختر امام حسين (ع) نوشته‏اند: چهار روز از اقامت ما در شام مي‏گذشت، به خواب رفتم - خوابي طولاني - ديدم زني نوراني به هودجي سوار و دست بر سر گذاشته است، پرسيدم: اين زن کيست؟ گفتند: اين [بانو] فاطمه دختر محمد و مادر پدر توست!!، با خود گفتم: به خدا سوگند بايد نزد او رفته و بگويم با ما چه کردند؟!!

شتابان دويدم و خود را به او رساندم و چون در برابرش ايستادم گريه‏کنان گفتم:

اي مادر! به خدا سوگند! حق ما را انکار کردند!! به خدا سوگند! جمعيت ما را پراکنده ساختند! اي مادر به خدا سوگند! [تعدي به] حريم ما را مباح دانستند!! اي مادر به خدا سوگند! پدر ما حسين را کشتند!!! چون [فاطمه] سخنان مرا شنيد فرمود: سکينه بيش اين مگو، بند دلم را بريدي، اين پيراهن پدر توست که از خويش نمي‏کنم تا با همين پيراهن خدا را ملاقات کنم!! براستي مي‏توانست بين امام علي بن الحسين همنشيني وجود داشته باشد؟!! آن هم در حالتي که همين سکنيه (س) يزيد را کافر مي‏شناسد؟! نور الابصار، ص 265، کامل، ج 3، ص 299، تاريخ طبري، ج 5، ص 464، اعلام النساء، ج 2، ص 97.

[3] معجم البلدان، ج 4، ص 93.

[4] المنتخب، ج 2، ص 497، الدمعة الساکبه، ج 5، ص 140، بحارالانوار، ج 45، ص 196، العوالم، ج 17، ص 422.

[5] تاريخ طبري، ج 5، ص 461، الفتوح، ج 5، ص 249، شيخ مفيد، ارشاد، ج 2، ص 126، ابن‏اثير کامل، ج 3، ص 299، تذکرة الخواص، ص 148، البداية و النهاية، ج 8، ص 195.

[6] اعلام النساء ج 2، ص 97، تاريخ طبري، ج 5، ص 464.

[7] مقتل ابومخنف، ص 138، الدمعة الساکبه، ج 5، ص 146 -145.

[8] معالي السبطين، ج 2، ص 184.

[9] کامل بهايي، ج 2، ص 302.

[10] بحارالانوار، ص 197.