بازگشت

گزارش سهل ساعدي


اما در خارج از مجلس ننگين يزيد ماجرا طور ديگري بود.

سهل ساعدي [1] مي گويد: عازم بيت المقدس بودم كه در مسير راه خود به دمشق وارد شدم و


ديدم رودخانه هايش پر آب و درختانش انبوه است و بر در و ديوارهاي آنجا پرده هاي ديبا آويخته اند مردان شادماني مي كردند و زنان دف و طبل مي نواختند. با تعجب به اهالي شام گفتم كه اين شادماني از چه روست؟ آنگاه ماجراي اين جشن را از گروهي كه در گوشه اي انزوا اختيار كرده بودند، پرسيدم.

گفتند: اي پيرمرد، گويا تو مردي بيابانگردي.

گفتم: من سهل بن سعد، صحابي رسول خدا (ص) هستم.

گفتند: اي سهل، نمي گويي چرا آسمان خون نمي گريد و زمين ساكنان خود را نمي بلعد؟!

گفتم: مگر چه روي داده است؟

آنها پاسخ دادند: اين سر بر نيزه، سر حسين (ع) فرزند پيامبر است كه از عراق سوغاتي آورده اند.

گفتم: واحسرتا! سر حسين (ع) را آورده اند و مردم پايكوبي مي كنند؟! از كدام دروازه آنها را وارد مي كنند؟

پاسخ دادند: از دروازه ي ساعات.

به سوي دروازه ي ساعات رفتم، ديدم كه پرچمها يكي پس از ديگري نمايان شد. از دور سري نوراني و زيبا را بر نيزه ديدم كه احساس كردم لبخند مي زند و آن سر عباس بن علي (ع) بود؛ سپس سواري را ديدم كه بر نيزه اش سر مبارك امام حسين (ع) را قرار داده بود، [2] ، آن سر شبيه ترين چهره به رسول خدا بود، عظمتي پرشكوه داشت، نور از او ساطع بود، محاسنش رنگين شده بود، چشماني درشت و ابرواني باريك به هم پيوسته داشت و تبسمي زيبا بر لبانش نقش بسته بود. ديدگانش به سوي مشرق دوخته شده بود، باد محاسن شريف او را حركت مي داد، گويي اميرالمؤمنين (ع) بود.

ام كلثوم را ديدم كه چادري كهنه بر سر كشيده و روي خود را گرفته بود.

به حضرت زين العابدين (ع) سلام كردم و خود را معرفي نمودم.

امام (ع) پاسخ مرا داد و فرمود: اگر مي تواني چيزي به اين نيزه دار بپرداز تا سر امام (ع) را كمي


جلوتر ببرد، كه ما از تماشاچيان در زحمت هستيم.

رفتم و يكصد درهم به نيزه دار پرداخت كردم تا از بانوان دور شود؛ كار بدين منوال بود تا سرها را نزد يزيد بردند. [3] .


پاورقي

[1] سهل بن سعد ساعدي در زمان رحلت پيامبر 15 ساله بود و گويا آخرين صحابي رسول خدا بود که از دنيا رفت. گفته مي‏شود بيش از يکصد سال زندگي نمود. او خود مي‏گفت بعد از شما از کسي نخواهيد شنيد که بدون واسطه بگويد: «قال رسول‏الله.» (الاستيعاب، ج 2، ص 664).

[2] دستگاه اموي براي بي‏اهميت نشان دادن جايگاه برجسته‏ي امام حسين (ع) دستور داده بود که سر مبارک او را به دنبال ساير سر شهدا حرکت دهند. شايد نمي‏خواستند مردم سر امام (ع) را بشناسند و قصد داشتند مردم را به اشتباه اندازند.

[3] زخار، قمقام، ص 556، بحارالانوار، ج 45، ص 127، العوالم، ج 17، ص 427، الدمعة الساکبه، ج 5، ص 84، وسيلة الدارين، ص 381، و لواعج الاشجان، ص 220، در ادامه‏ي همين خبر از قول سهل روايت شده است که از دور سواري را ديدم که نيزه‏اي در دست دارد و سري بر آن نيزه نصب شده است که شبيه‏ترين مردم به رسول خدا بود، ديدم زنان و کودکان را بر شتران برهنه سوار کرده‏اند، من به سوي يکي از ايشان رفته و پرسيدم: کيستي؟ پاسخ داد: من سکينه دختر حسين (ع) هستم. گفتم اگر حاجتي داري امر فرما، من سهل بن سعد صحابي جد رسول خدا هستم، سکينه فرمود: اي سهل به نيزه‏دار اين سر [پدرم] بگو از ما جدا شود و پيشتر رود تا مردم به او مشغول شوند و با ديدن او نگاه خود را از حرم رسول خدا بردارند، سهل مي‏گويد: به نزد آن نيزه‏دار رفتم و به او گفتم: آيا حاجت مرا با دريافت چهارصد دينار طلا برآورده مي‏کني؟ گفت چه مي‏خواهي؟! گفتم: سر را از پيش روي اهل حرم جلوتر ببر، نيزه‏دار زر را گرفت و خواسته‏ام را اجابت کرد.