بازگشت

شام كانون ظلم و فساد و خيانت


سرانجام ديوارهاي مركز حكومت بني اميه پديدار شد و خاندان مصيبت زده ي رسول خدا، خسته و پريشان به سرزميني گام گذاشت كه كانون ظلم، فساد، خيانت، و ناجوانمردي بود و در باغ ياد و خاطره ي خاندان پيامبر (ص) جز زشتي و سياهي يادگار و نشاني از سران شام وجود نداشت. مردم شام كه تربيت شدگان دستگاه تبليغاتي بني اميه بودند در شكستن صفوف مسلمانان و جلوگيري از حكومت و ولايت امام علي (ع) تعيين كننده اي داشتند، و هم اكنون دلهاي لبريز از ريا و نفاق آنها از ديدار خاندان عصمت كه حسب ظاهر جامه ي اسارت پوشيده بودند شادمان مي شد، لذا چون قافله به نزديكي دروازه ي دمشق رسيد ام كلثوم (س) از شمر درخواست كرد تا اولا آنها را از دروازه اي به شام وارد كنند كه كمتر مورد توجه و اجتماع مردم باشد، و ثانيا سر مقدس شهدا را از محملها دور كنند تا مردم متوجه آنها شوند و نواميس رسول خدا از تير نگاه شاميان در امان بماند.

شمر بن ذي الجوشن بر خلاف درخواست دختر علي (ع) عمل كرد و آنها از دروازه ي ساعات [1] كه براي ورود كاروان تزيين شده و مردم فراواني از ساعاتي پيش در آنجا اجتماع كرده بودند، به


شهر وارد كرد و در مكاني نزديك به مسجد جامع شام مستقر ساخت تا در معرض تماشاي مردم باشند.

اينجا شام است، شامي كه نزديك به چهل سال تحت تربيت اسلام بني اميه با تمامي اصالتهاي اسلام ناب در تعارض است، شامي كه در انديشه ي مردمش علي (ع) واجب القتل بود و اوج منبرهاي مساجدش محل دشنام و نفرين بر خاندان وحي است و عده اي محدود كه نور هدايت بر قلبهايشان تابيده در مظلوميت، و اقليتي مطلبق سكوت و تقيه پيش گرفته اند.

اينجا شام است، جايي كه تلخترين ياد و خاطره ي اين سفر سرشار از حماسه و مصيبت را در سينه ي حضرت زين العابدين (ع) كاشت:



فياليت لم انظر دمشق و لم اكن

يراني يزيد في البلاد اسيره



«اي كاش وارد دمشق نشده بودم و يزيد اين گونه مرا در شهر و دياري اسير نمي ديد.» [2] .

يزيد در جيرون [3] سرگرم ميگساري بود و با اين پندار كه ديگر نه رسالتي مانده و نه ديني برجاست، و آخرين مقاومت سپاه توحيد و يكتاپرستي در كربلا در هم شكسته شده است، مستانه مي خنديد و با ديدن سرهاي مقدس شهيدان و كاروان عشق و حماسه ي زينبي ياوه گويي مي كرد:



لما بدت تلك الحمول و اشرقت

تلك الشموس علي ربي جيرون



نعب الغراب فقلت صح او لا تصح

فلقد قضيت من الغريم ديوني [4] .



«هنگامي كه محملها رسيدند و آن خورشيدها بر اوج پشته هاي جيرون درخشيدند، چون صداي كلاغ برخاست گفتم فرياد بزني يا نزني من ديوني را كه طلب داشتم باز پس گرفتم.»


پاورقي

[1] باب الساعات، چون در آنجا صورت حيواناتي از نحاس را درست کرده و با نظمي چيده بودند که ساعات روز را با آنها تعيين مي‏کردند، آن دروازه را «باب الساعات» مي‏گفتند. خوارزمي مي‏گويد: اسراي اهل بيت را از باب «توما» که هم اکنون نيز آثار آن در دمشق موجود است به شهر وارد کردند. (مقرم، مقتل الحسين، ص 348).

[2] رياض الاحزان، ص 108.

[3] مکاني بود در منطقه‏اي سرسبز و آباد در کنار يکي از دروازه‏هاي دمشق که سقفي بلند بر فراز ستونها داشت. معجم البلدان، ج 2، ص 199، گويا بنايي بود که ابتدا مصلاي صابئين و سپس محل عبادت يونانيون شد و عاقبت نيز به دست يهود افتاد و سر حضرت يحيي (ع) را نيز بر در همين بنا آويخته‏اند. (مقرم، مقتل الحسين، ص 348).

[4] تذکرة الخواص، ص 262 -261، بحارالانوار، ج 45، ص 199.