بازگشت

قنسرين


در اين منزل مسيحي زندگي مي كرد. چون كاروان از دور نمايان شد او مشاهده كرد كه ازسر مقدس امام (ع) نوري به سوي آسمان ساطع است. وي با پرداخت ده هزار درهم براي لحظاتي سر امام (ع) را با خود به داخل صومعه برد، پس صدايي شنيد كه مي گفت:

خوشا به حال تو و خوشا به حال آن كسي كه احترام اين سر را حفظ كرد.

راهب دست به دعا برداشت و از خدا خواست تا آن سر مقدس با وي سخن گويد. در اين هنگام سر امام (ع) فرمود:

«انا بن المحمد المصطفي و انا ابن علي المرتضي و انا ابن فاطمة الزهراء، انا المقتول بكربلا، انا المظلوم انا العطشان.»

راهب صورت خود را بر چهره ي مبارك امام (ع) گذارد و به دين حسين بن علي (ع) ايمان آورد و چون كاروان حركت كرد ديدند كه آن ده هزار درهم به سنگ تبديل شده است. [1] .



پاورقي

[1] بحارالانوار، ج 45، ص 303، ابن‏حجر در صواعق، ص 231، و هاشم بحراني، در مدينة المعاجز، ص 274، از قول سلمان بن مهران اعمش نوشته است: در اطراف حرم بودم که يکي از مرداني را که با سر امام (ع) به شام رفته بود ديدم او مي‏گفت: خدايا مرا مورد مغفرت خويش قرار بده، گر چه مي‏دانم چنين نمي‏فرمايي!! من گفتم اينجا حرم خدا و حرم رسول خداست و اين روزها نيز روزهاي محترم در ماه بزرگ [ذيحجه] است علت مأيوس بودن تو از غفران الهي چيست؟ گفت: براي من گناهي بزرگ است! گفتم: گناه تو از کوه تهامه بزرگتر است. گفت: آري اگر مي‏خواهي بداني از حرم خارج شويم و چون از حرم بيرون شديم گفت: من يکي از سپاهيان عمر بن سعد در روز قتل حسين و يکي از چهل نفري بودم که سر او را به سوي يزيد مي‏بردند. در راه شام به دير راهبي از مسيحيان رسيديم و سر او [حسين] بر نيزه بود و ما از آن حراست مي‏کرديم، چون قصد طعام کرديم و نشستيم که بخوريم و بنوشيم، ناگهان دستي را ديدم که از ديوار دير بيرون آمد و با قلمي نوشت آيا امتي که حسين را شهيد کردند به شفاعت خدا در قيامت اميدوارند؟ ترس شديدي بر ما غلبه کرد، برخاستيم تا آن دست را بگيريم اما ناپديد شد، چون بار ديگر به کار خود پرداختيم ديگر بار همان دست ظاهر شد و نوشت: به خدا سوگند که آنها را شفاعت نخواهد کرد و در روز قيامت در عذاب الهي خواهند بود. براي مرتبه‏ي دوم يکي از ما قصد او کرد اما غايب شد و هنوز [يار ما] ننشسته بود دست آمد و نوشت: يقينا حسين را با حکم جور به قتل رساندند و با کتاب خدا مخالفت کردند. ما از غذا خوردن باز ايستاديم و در همان حال راهب از دير خود خارج شد و ديد نوري از بالاي سر [امام] به آسمان ساطع است. چون به ما رسيد گفت: از کجا مي‏آييد؟ [همراهانم] گفتند: از عراق مي‏آييم و به جنگ حسين رفته بوديم و اين سر [بر نيزه] اوست که براي يزيد مي‏بريم. راهب گفت: از رحمت خدا دور باشيد! اگر براي عيسي پسري بود ما او را بر ديدگان خويش جاي مي‏داديم، من از بزرگ شما درخواستي عاجزانه دارم که ده هزار درهمي را که ميراث به من رسيده از من بستاند و اين سر را امشب ميهمان من کند و فردا روز که قصد رفتن کرديد آن را باز پس دهم.

پس دو هميان زر را به عمر بن سعد تحويل داد و عمر پس از سفارش سکه‏ها آنها در هميانها ريخت و به خزانه‏دار خود سپرد و سر را به راهب تحويل داد.

چون راهب سر او را به دير خود برد نور سراسر صومعه او را روشن کرد، راهب آن سر را با گلاب شست و با مشک و کافور عطرآگين ساخت و بر سجاده‏ي خويش نهاد. و تا صبح گريست و با سر زدن سپيده گفت: اي سر من جز خود را مالک نيستم، اشهد ان لا اله الله و ان جدک محمد رسول‏الله، تو نيز شاهد باش که دوستدار و مطيع تو هستيم، آنگاه سر را آورد و گفت: شما را به حق خدا و جد صاحب اين سر محمد مصطفي سوگند! اين سر را در صندوق گذاريد و او را خفت نرسانيد، آنگاه سر به صحرا گذاشت و رفت و در بيابانها عبادت کرد تا اينکه از دنيا رفت. در نزديکي دمشق چون کيسه‏ها را گشودند همه زرها به سفال تبديل شده بود و بر يک روي آنها نوشته شده بود. لا تحسبن الله غافلا عما يعمل الظالمون سوره ابراهيم آيه‏ي 42، به زودي خواهند دانست ستمگران که به کجا باز خواهند گشت. نزديک به اين خبر با تفضيل بيشتر و يا کمتر در ينابيع الموده، ج 3، ص 90 و 91، اثباة الهدي، ج 2، ص 581 و 582، الدمعة الساکبه، ج 5، ص 70 -68، وسيلة الدارين، ص 375 و 376، المنتخب، ج 2، ص 482، جواهر العقدين، 415 -413، تذکرة الخواص، ص 149 و 150، الخراج و الجرائح، ج 2، ص 577، و کتابهاي متعدد ديگري نوشته شده است، البته مشابه بخش اول اين اخبار بيرون آمدن دست و کتابت کردن بر ديوار درباره‏ي اولين توقفگاه کاروان آزادگان نيز نقل شده است.