بازگشت

عين الورده، دعوات


بعد از خروج از نصيبين و پيمودن اراضي عين الورده چون به نزديكي دعوات رسيدند در نامه اي به حاكم آنجا نوشتند: سر حسين بن علي با ماست، آذوقه فراهم كن و با دعوت از بزرگان شهر ما را پذيرايي نما. با رسيدن نامه حاكم در حالي كه بزرگان و سرشناسان شهر او را همراهي مي كردند به استقبال ايشان شتافت و آنها را از باب الاربعين به شهر وارد كرد، به فرمان حاكم سر امام (ع) در ميدان شهر نصب شد، و عده اي مأموريت يافتند كه جار بزنند. اين سر آن كس است كه بر عليه يزيد بن معاويه خروج كرده است.

طايفه اي از مردم شادمان بودند و گروهي مي گريستند و تمام شب را سپاه بني اميه به باده گساري گذراندند و بامدادان كه بار بربستند و راه شام پيش گرفتند، امام علي بن الحسين در حالي كه مي گريست فرمود: اي كاش مي دانستم كه خردمندي هست كه در تاريكيها بيتوته كند و از مصيبتهاي روزگار زمزمه مي كند؟، من فرزند امام هستم، چگونه است كه حق من در ميان اين گروه [كافر] ضايع مي شود؟ [1] .


پاورقي

[1]



ليت شعري اعاقل في الدياجي

بات من فجعة الزمان يناجي‏



انا نجل الامام ما بال حقي

ضائع بين عضبة الاعلاج‏



الدمعة الساکبه، ج 5، ص 65، معالي السبطين، ج 2، ص 131، وسيلة الدارين، ص 372.