عبيدالله، زحر بن قيس
عبيدالله، زحر بن قيس [1] را برگزيد تا سر امام حسين (ع) و سرهاي شهداي كربلا را به يزيد در شام برساند. در اين سفر ابوبردة بن عوف ازدي و طارق بن ابي ظبيان ازدي او را همراهي مي كردند. [2] .
همزمان عبدالملك بن ابي حارث سلمي مأموريت يافت تا بسرعت خبر شهادت حسين بن علي (ع) را به عمرو بن سعيد بن عاص برساند. [3] وي مي گويد در حوالي مدينه مردي از من پرسيد چه
خبري آورده اي؟ گفتم، خبرها را در نزد امير خواهي شنيد، آن مرد گفت: انا لله و انا اليه راجعون، به خدا سوگند! كه حسين كشته شد. من رفتم و اخبار را به حاكم مدينه رساندم و او دستور داد تا مردم را از كشته شدن حسين آگاه كنم، چون بيرون آمدم و با فرياد مردم را از شرح ماجرا آگاه ساختم، ناله و شيوني از زنان بني هاشم برخاست كه به خدا سوگند هرگز همانند آن را نشنيده بودم، آنگاه به سوي عمر بن سعد بازگشتم و او را در حالي كه شادمان بود ديدم كه مي گفت: اين گريه و شيون در مقابل گريه و شيون بر عثمان است. [4] .
از كوفه تا شام كاروان اسراي خاندان وحي در بيست منزل فرود آمدند كه در بعضي از منازل حوادثي سخت و حيرت افزا و عبرت آموز رخ داده است.
كاروان پيام آوران عاشورا در محاصره ي نيزه داران بني اميه راه مي پيمودند، فرمان چنين صادر شده بود كه خاندان رسالت را در تنگنا قرار دهند و از هر نوع اظهار و اندوه و پريشاني آنها جلوگيري كند، اما حقيقت نهضت حسيني و جايگاه رفيع شهداي كربلا از يك سو، و سنگيني بار مصيبت بر دوشهاي استوار اهالي قافله از طرف ديگر، و روح وظيفه مدار و پر از حماسه ي زنان عاشورايي از سويي، تمامي محاسبات و معادله هاي برنامه ريزان بني اميه را در هم مي نورديد با ورود كاروان به قادسيه، ام كلثوم رشته ي كلام را به دست گرفت و گفت: مردان ما از دست رفتند و [ظلم] روزگار بزرگان ما را فنا كرد و بر حسرت و سوز دل من افزود، مردم پستي كه به ما حمله كردند مي دانستند كه ما دختران رسول هدايت هستيم، ما را همانند اسيران بر شترهاي بي محمل سوار كردند و گرداندند. عزت و بزرگي براي تو اي رسول خدا چه كردند، با اهل بيت تو اي سوز پاكيها، واي بر شما به رسول خدا كافر شديد و دستهاي خود را به مسلك گمراهان آويختيد. [5] .
كاروان با درد و رنجي فراوان به قلمرو تكريت وارد شد.
پاورقي
[1] به غلط در مجالس و محافل «زحر» را «زجر» مينامند.
[2] ارشاد مفيد، ج 2، ص 118، تاريخ طبري، ج 5، ص 232، همچنين گفته شده است که پس از فرستادن سر امام بانوان و کودکان حرم نيز همراه با علي بن الحسين (ع) که بر گردن او زنجير نهاده بودند به سوي شام اعزام شدند و حضرت سجاد (ع) تا رسيدن به دمشق با کسي سخن نگفت. ارشاد مفيد، ج 2، ص 119. البداية و النهاية، ج 8، ص 194، بحارالانوار، ج 45، ص 130، امام باقر (ع) فرموده است: از پدرم پرسيدم که چگونه او را از کوفه به سوي شام حرکت دادند؟ فرمود: مرا بر شتري که عريان بود و جهاز نداشت سوار کردند و سر مقدس پدرم را بر نيزهاي نصب کرده و زنان ما را پشت سر من بر قاطرهاي که زيرانداز نداشت سوار کردند، و اطراف و پشت سر ما را گروهي نيزهدار محاصره کرده بودند و چون يکي از ما ميگريست با نيزه بر سر او ميزدند تا آنکه وارد دمشق شديم. بحارالانوار، ج 45، ص 145، در جاي ديگر آمده است که شمر، خولي، شبث بن ربعي، عمرو بن حجاج همراه با هزار نفر سواره نظام اهل بيت را به شام بردند و مأموريت داشتند در هر شهر و دياري آنها را بگردانند. (طريحي، المنتخب، ج 2، ص 480).
[3] تاريخ طبري، ج 5، ص 465، وسيلة الدارين، ص 352، العبرات، ج 2، ص 218، ابناثير، کامل، ج 3، ص 300.
[4] بحارالانوار، ج 45، ص 121، ابن ابي الحديد، در شرح نهجالبلاغه، ج 4، ص 72، نوشته است که عمرو بن سعيد با حضور در مسجد پيامبر پس از آنکه خبر شهادت امام (ع) را به مردم ابلاغ کرد با اشاره به قبر رسول خدا گفت: «يوم بيوم بدر». روزي در برابر روز بدر، پس از جريان حسين بن علي پردهبرداري از چهرهي کفر پيچيده در لفاف مذهب، قتل حسين، و اهل بيت او، کشيدن انتقام از صاحب رسالت بود، و حسين (ع) به عنوان آخرين بازماندهي اصحاب کساء چه در مدينه، چه در مکه، چه در کوفه، و يا هر جاي کرهي خاکي که سکني ميگزيد امنيت نداشت و او با عنايت الهي و دانايي خاص مقام عصمت و طهارت راهي را برگزيد که شهادت او آثاري مهمتر و مؤثرتر از روز بدر داشته باشد. حادثهاي که پيراهن خونين را که تنپوش ديرين هبل بود ناکار آمد و بياعتبار ساخت و پردهي رسوايي آل ابيسفيان را براي ابديت بالا زد.
[5]
ماتت رجالي و افني الدهر ساداتي
زادتي حسرات بعد لوعاتي
صالوا اللئام علينا بعد ما علموا
انا بنات رسول بالهدي يأتي
يسيرونا علي الاقتاب عارية
کاننا بينهم بعض القسيمات
عز عليک رسولالله! ما صنعوا
باهل بيتک يا نور البريات!
کفرتم برسول الله ويلکم
ايديکم من سلوک في الضلالات
مقتل ابومخنف ص 110، الدمعة الساکبه، ج 5، ص 63، معالي السبطين، ج 2، ص 121، همچنين طريحي در المنتخب، ج 2، ص 480، و قندوزي در ينابيع الموده، ج 3، ص 88 و 89، ابن شهر آشوب در مناقب، ج 4، ص 63، و بحراني در العوالم، ج 17، ص 481، نوشتهاند که چون کاروان آزادگان حسيني در اولين منزلگاه مسير شام فرود آمدند صداي نوحهگري فرشتگان شنيده شد که ميگفتند:
ايها القاتلون جهلا حسينا
ابشروا بالعذاب و التنکيل
کل اهل السماء يدعوا عليکم
من نبي و مرسل و قتيل
قد لعنتم علي لسان ابنداود
و موسي و صاحب الانجيل
اي کساني که از سر جهالت حسين را کشتيد شما را بشارت باد به عذاب و شکنجه، تمام اهل آسمان شما را نفرين کنند، از پيامبر و فرشته و ديگر طايفه [هاي آسمان]، [ديگر] شما بر زبان سليمان و موسي و صاحب انجيل [عيسي] لعنت شدهايد.