بازگشت

تحقير عبيدالله بن زياد


عبيدالله كه غرور و شخصيت خود را با بي اعتنايي زينب متلاشي مي ديد با خشم گفت: سپاس خداوندي را كه شما را رسوا كرد، و كشت و گفته هاي شما را دروغ گردانيد.

زينب (س) با آرامش و صلابت فراوان گفت:

«الحمدلله الذي اكرمنا بمحمد (ص) و طهرنا تطهيرا لا كما تقول انما يفتضح الفاسق يكذب الفاجر و هو غيرنا.»

«خداي را سپاس كه ما را با فرستاده ي خود محمد (ص) گرامي داشت، و ما را از پليديهاي پاك گردانيد فاسق است كه رسوا مي گردد و نابكار است كه دروغ مي گويد و او ما نيستيم بلكه ديگري


است.»

ابن زياد گفت: فكيف رأيت صنع الله باهل بيتك؟ كار خدا را با خاندانت چگونه ديدي؟ زينب كه صلابت حيدر (ع) و استحكام زهرا (س) را به نمايش گذارده بود به آرامي گفت:

«ما رأيت الا جميلا، هؤلاء القوم كتب الله عليهم القتل فبرزوا الي مضاجعهم و سيجمع الله بينك و بينهم، يابن زياد فتحاجون و تخاصمون، فانظر لمن الفلح يومئذ! ثكلتك امك يا ابن مرجانه.»

«جز زيبايي نديده ام، شهادت براي آنها مقدر شد بود و به سوي جايگاه ابدي خويش رفتند، و بزودي خداوند آنان و تو را فراهم آورد و ميان شما داوري كند، و از تو خونخواهي نمايد. در آن روز خواهي ديد چه كسي پيروز است، مادرت به عزايت بنشيند اي پسر مرجانه.»

قهرمان كربلا و پرچمدار نهضت عاشورا تمامي هويت بني اميه را در هم كوفت، آنچه بر زبان زينب جاري شد تنها سخني از سر درد و يا حفظ ظاهر نبود، زينب خورشيد تربيتي اسلام از شاخسار هدايت علي و فاطمه بود و در مجلس جور و زينت شده ي حاكم اموي خدايي بودن انسان را به نمايش گذاشت، معلوم شد زينب پسندي جز پسند الهي نداشته، و اين گونه تعليم يافته است كه حب و بغض وي ريشه در لطف و غضب الهي داشته باشد، حسين نيز با همه ي عظمت و شكوهمندي تنها به اين علت مورد محبت اوست كه خدا دوستدار حسين است، و حال كه حسين (ع) و همه ي هستي زينب در اطاعت از اوامر الهي به شهادت رسيده و سر او بر فراز نيزه قرار گرفته است، چون حسين كشته ي خداست و كشته شدن حسين حفظ طريق الهي است، زينب علي رغم آن همه مصيبت هاي بزرگ در چكاچك شمشيرها و بريدن گلوها و حنجره ها جز زيبايي صنع خدا را ديدن، ديده اي ندارد، پس با اقتدار سخن گفت، و جملات محكم زينب بساط فخرفروشي و استكبار رسواي عبيدالله را آن چنان در هم كوفت كه وي بدون اراده به سوي زينب كبري هجوم برد، اما عمرو بن حريث به عبيدالله گفت: خدا امير را قرين صلاح بدارد، او زن است، مگر مي شود زن را به خاطرسخن مواخذه كرد و به علت خط ملامت نمود؟!.

عبيدالله در حالي كه از غضب به خود مي پيچيد بار ديگر خطاب به زينب (س) گفت: خداوند قلبم را به كشتن حسين (ع) و خاندان تو تسلي داد.

اين كنايه جان زينب را آزرد و او كه تصوير نجابت و استقامت، و پيامبر مقتدر عاشورا بود با دلي سرشار از عاطفه و حزن فرمود:


«لعمري لقد قتلت كهلي و قطعت فرعي و اجئثثت اصلي، فان كان هذا شفاؤك فقد اشتفيت.»

«به جانم سوگند كه سالار مرا كشتي و شاخه هاي زندگي ام را بريدي، و ريشه ام را از جان كندي، پس اگر اينها تو را تسلي مي دهد، دل خوش دار!»

عبيدالله گفت: اين است شجاعت زن، سخنان موزون و هماهنگ بر زبان مي آورد، پدرش نيز چنين بود و كلمات را آهنگين بيان مي كرد.

زينب (س) فرمود: زن را با سجع گويي چه كار؟! آنچه گفتم سوز سينه ام بود. [1] .



پاورقي

[1] شيخ مفيد، ارشاد، ج 2، ص 119، وقعة الطف،ص 262، خوارزمي، مقتل الحسين، ج 2، ص 42، کشف الغمه، ج 63 ، 2، بحارالانوار، ج 45، ص 117، اعلام الوري، ص 251، الدمعة الساکبه، ج 5، ص 50 و 51، العبرات، ج 2، ص 238، ابن‏اثير، کامل، ج 3، ص 296، مقتل ابومخنف، ص 105، و قندوزي در ينابيع الموده، ج 3، ص 87، و طريحي در المنتخب، ج 2، ص 480 ، 479، با مختصري اختلاف در واژگان نوشته‏اند زينب کبرا با لباسي مندرس و خاک گرفته همانند افراد ناشناس (غير مشهور) به مجلس عبيدالله وارد شد و ابن‏زياد از نام وي جويا شد و ليکن تا سه مرتبه هيچ جوابي نشنيد تا اينکه در مرتبه‏ي سوم به او گفتند: [اين بانو] زينب دختر علي بن ابي‏طالب است. عبيدالله گفت: سپاس خداوندي را که شما را رسوا ساخت و شما را کشت و دروغ شما را آشکار کرد!! زينب در پاسخ عبيدالله فرمود: الحمدلله الذي اکرمنا بنبيه و طهرنا من الرجس تطهيرا، انما يفتفح الفاسق و يکذب الفاجر و هو غيرنا. ستايش سزاوار خداوندي است که ما را به [انتساب] پيامبر خود گرامي داشت و ما را از هر گناه و پليدي پاکيزه فرمود، بدرستي که خداوند، فاسق دروغگو و گناه‏کار را رسوا مي‏کند و ما از آنان نيستيم. عبيدالله گفت: صنع خداي را با برادرت چگونه ديدي؟

شيرزن کربلايي اهل بيت فرمود: ما رأيت الا جميلا، هؤلاء القوم کتب الله عليهم القتل فبرزوا الي مضاجعهم و سيجمع الله بينک و بينهم و تتحاجون و تتخاصمون عنده و ان لک يابن زياد! فاستعد له جوابا و اني لک به؟ فانظره لمن الفلج يومئذ؟ ثکلتک امک يا ابن‏مرجانة! جز زيبايي چيزي نديديم، چرا که خاندان رسالت قومي هستند که شهادت برايشان مقرر فرموده، و به سوي جايگاه خويش شتافتند، و بزودي خداوند شما و ايشان را فراهم آورد و ميان شما داوري و از تو خونخواهي کند. خواهي ديد که آن روز رستگاري براي کيست؟ مادرت بر تو سوگوار گردد، اي پسر مرجانه!

عبيدالله با شنيدن سخنان زينب آنچنان برافروخت که به سوي ام المصائب هجوم آورد تا او را به قتل رساند، و عمرو بن حريث او را بازداشت و گفت: هيچ کس زني را به خاطر گفتار کيفر نکند، عبيدالله که بشدت تحقير شده بود، گفت: خداوند دل ما را با قتل حسين و سرکشان اهل بيتش شفا داد.

زينب در حالي که مي‏گريست و سخت اندوهناک بود پاسخ داد: لعمري لقد قتلت کهلي و ابرزت اهلي و قطعت فرعي و اجتثثت اصلي، فان کان هذا شفائک فقد اشتفيت. به جانم سوگند! که سالار مرا کشتي و پرده‏نشينان ما را بي‏پرده آوردي و شاخه‏هاي زندگي‏ام را بريدي و ريشه‏ام را از جا کندي، اگر شفاي تو در اين است، شفاي خود را بجو!. ابن‏زياد گفت: اين زن سخنان آهنگين و مسجع مي‏گويد: به جانم سوگند! پدرش علي نيز سجع‏گو و شاعر بود. زينب فرمود: يابن زياد! ان لي عن السجاعة لشغلا و اني لاعجب ممن يشتقي بقتل ائمته و يعلم انهم منتقمون منه في آخرته. اي پسر زياد آهنگين بود، سخن من عجيب نيست من از کسي تعجب مي‏کنم، که امام خود را به قتل رساند در حالي که بداند در آخرت از او بازجويي شده و از او انتقام کشيده مي‏شود!! در اين هنگام ام‏کلثوم عبيدالله را مخاطب قرار داد فرمود: يابن زياد! ان کان عرت عينک بقتل الحسين فقد کان عين رسول‏الله تقر برؤيته و کان يقبله و يمص شفتيه و يحمله هو و اخوه علي ظهره فستعد غذا للجواب. اي پسر زياد! اگر چشمانت به کشتن حسين روشن شده است، چشم رسول خدا به ديدار او روشن مي‏شد و لبهاي مبارک او را مي‏مکيد و او و برادرش را بر دوش خويش حمل مي‏کرد، اکنون براي قيامت خود پاسخ مهيا کن.