بازگشت

مجلس شكست


قصر تازه تعمير شده ي ابن زياد ميزبان كسي بود كه دربار عام او حضور داشتند. گردانندگان مجلس عام خيانت بني اميه در كوفه، سران نظامي سپاه عمر بن سعد را در جايگاهي ويژه مستقر كردند، اشراف و بزرگان كوفه نيز براي گذران چند روزي ديگر بر سفره ي پرچرب و شيرين دنيا با لباسهاي نو و رسمي براي تهنيت پيروزي در جايگاه خود، و سرهاي مقدس شهيدان كربلا را نيز همان گونه كه بر نيزه قرار داشتند در اطراف مجلس قرار دادند.

صحنه اي بسيار عجيب و حيرت انگيز، گويي سرهاي افراشته در رفيع ترين جايگاه در انتظار فروپاشي هيبت پوشالي عبيدالله بودند، [1] و سر مبارك امام حسين (ع) نيز در مقابل عبيدالله بن زياد قرار داشت، او با چوب به لب و دندانهاي امام (ع) ضربه مي زد و مي گفت: اي حسين (ع) چه دندانهاي زيبايي داري، چه قدر زود پير شدي، اي ابي عبدالله، بالاخره جنگ بدر را تلافي كرديم. [2] اقرار عبيدالله سخن حقي بود كه خداوند بر زبان وي جاري ساخت، معلوم شد نبرد


كربلا مرحله اي ديگر از عمليات انتقامي كفر و جاهليت قريش از ضربت هولناكي است كه سپاه اسلام در روز بدر بر آنها وارد ساخته بود، و دستگاه بني اميه براي تكميل روز احد، صحنه ي جنگ با توحيد و يكتاپرستي و رسالت محمد (ص) را به صحراي تفتيده غاضريه كشانده بود.

سرانجام اسراي اهل بيت را طوري به قصر عبيدالله وارد كردند كه از هر لحاظ تمهيدي براي تحقير خاندان وحي پيش بيني شده بود. زينب در حالي كه لباس كهنه اي به تن داشت وارد مجلس شد و در گوشه اي از قصر نشست و تعدادي از زنان نيز در اطراف او نشستند.

عبيدالله كه احتمالا عمه ي سادات را شناخته بود با تكبر پرسيد: اين زن كيست؟

زينب (س) به او پاسخ نداد، بار ديگر سؤال خود را تكرار كرد، اما پاسخ نشنيد، بار سوم نيز پرسيد؟

دختر گرامي علي (ع) بي اعتنا به او سكوت پيشه ساخت و بدين سان هيبت پوشالي و شيطاني عبيدالله بن زياد با شمشير سكوت زينب فروريخت و رفتار مدبرانه ي زينب والي كوفه را در موضع انفعال قرار داد. بالاخره يكي از زنان گفت: اين زينب (س)، دختر فاطمه (س) است.


پاورقي

[1] وقعة الطف، ص 260.

[2] ابن‏عساکر، تهذيب تاريخ دمشق، ج 4، ص 343، لواعج الاشجان، ص 400، انس بن مالک مي‏گويد: من نزد عبيدالله بن زياد بودم که سر حسين (ع) را آوردند و آن را در تشتي قرار دادند و عبيدالله با چوبي که در دست داشت دهان او را نشان مي‏داد و مي‏گفت: زيبارويي همانند او را نديده بودم و من [انس بن مالک] گفتم: شبيه‏ترين مردم به رسول خداست. انساب الاشراف، ج 3، ص 421، السنن الکبري، ج 5، ص 325، جواهر العقدين، ص 410، تاريخ دمشق، ج 14، ص 139، البداية و النهاية، ج 8، ص 150، البدء و التاريخ، ج 2، ص 242، المعجم الکبير، ج 3، ص 135، معرفة الصحابه، ج 2، ص 663، کنز العمال، ج 13، ص 654، همچنين بخاري در صحيح، ج 5، ص 32، و ابن العديم در بغية الطلب، ج 6، ص 2577، ضمن نقل اين روايت افزوده‏اند که محاسن امام (ع) با وسمه (رنگ سياهي است که از برگ نيل به دست مي‏آيد) خضاب شده بود. هيثمي در مجمع الزوائد، ج 9، ص 195، نوشته است که عبيدالله با چوبدستي خود بر دندانهاي امام (ع) ضربه مي‏زد و همين قول در وسيلة الدارين، ص 363، الامام الحسين و اصحابه، ج 1، ص 392، اعيان الشيعه، ج 1، ص 614، نيز ثبت شده است. دينوري در اخبار الطوال، ص 257، و ابن العديم در بغية الطلب، ج 6، ص 2630، نوشته‏اند. زماني که سر مبارک امام حسين (ع) را در برابر عبيدالله نهادند او با چوب خيزران بر دندانهاي پيشين (ثنايا) آن حضرت ضربه مي‏زد زيد بن ارقم که از صحابي رسول خدا بود و در مجلس عبيدالله حضور داشت گفت: چوبدستي خود را از اين دندانها بردار که خود ديدم رسول خدا آنها را مي‏بوسيد، سپس در حالي که بغض کرده بود ناله سر داد. عبيدالله گفت: گريه‏ي تو براي چيست؟! خدا چشمان تو را گريان کند. به خدا سوگند اگر اين نبود که پيرو خرف شده‏اي سرت را از بدن جدا مي‏کردم. طبري در تاريخ طبري، ج 5، ص 456، و ابن کثير، در البداية و النهاية، ج 8، ص 190، در ادامه‏ي همين خبر از حميد بن مسلم نقل کرده است که پس از تهديد عبيدالله زيد بن ارقم برخاست و بيرون رفت، من نيز در پي او رفتم و شنيدم که مردم مي‏گويند: زيد بن ارقم سخني گفته است که به خدا سوگند! اگر ابن‏زياد آن را مي‏شنيد او را مي‏کشت. پرسيدم: مگر او چه گفت: پاسخ دادند: [زيد] مي‏گفت: برده‏اي، برده‏اي را حاکم و آنها را از آن خويش کرد، اي اعراب! از اين به بعد شما نيز برده هستيد که پسر فاطمه را به قتل رسانديد و پسر مرجانه را حکومت [فرصت] داديد که نيکان [دين] شما را بکشد به ذلت تن سپرديد، از رحمت خدا دور باد آن کس را که به ذلت تن سپرد، همانند همين خبر را ابن‏اثير در کامل، ج 3، ص 296، نويري در نهاية الارب، ج 20، ص 464، ديار بکري در تاريخ الخميس، ج 2، ص 334، و شبلنجي در نور الابصار، ص 263، ابن ابي الحديد معتزلي در شرح نهج‏البلاغه، ج 19، ص 307، ثبت کرده‏اند. در المعارف الراغبين، ص 208 -207، ضمن نقل اين خبر افزوده شده است: زيد در پاسخ به تهديد عبيدالله گفت: اي پسر زياد اکنون براي تو حديث را باز مي‏گويم که از آنچه ديدي و شنيدي برايت گران‏تر باشد. روزي رسول خدا را ديدم که حسن را بر زانوي راست نشانده و حسين را بر زانوي چپ قرار داده بود و دستهاي خود را بر فرق آن دو گذاشته بود و مي‏فرمود: پروردگارا! اينک حسن و حسين و پدرشان را که صالح مؤمنين است به تو مي‏سپارم تا از هر مکروهي محفوظ بداري، اي عبيدالله بن زياد: بگو با امانت رسول خدا چه کردي؟ آنگاه زيد برخاست و در حالي که واويلا سر داده بود خارج شد و فرياد مي‏زد: اي اعراب، اي بندگان بنده، پسر فاطمه را کشتيد و سلطنت پسر مرجانه را پذيرفتيد تا نيکان شما را بکشد، و شما را به بندگي بگيرد و شما به ذلت خود راضي شديد، محمد بن ابي‏طالب در تسلية المجاس، ج 2، ص 365، نوشته است وقتي سر امام را نزد عبيدالله بردند او از ابوبرزه پرسيد: شأن من و شأن حسين [در روز قيامت] چگونه است؟ ابوبرزه پاسخ داد: خدا مي‏داند و علم آن نزد من نيست، عبيدالله گفت: آنچه مي‏داني [بگو]، ابوبرزه پاسخ داد: اگر از من مي‏پرسي حسين را جدش رسول خدا شفاعت کند و تو را پدرت زياد، عبيدالله گفت: از مجلس بيرون رو که اگر در ظل حمايت من نبودي گردنت را مي‏زدم، در امالي، ص 165، و بحارالانوار، ج 45، ص 154، و دمعة الساکبه، ج 5، ص 49، نيز روايت شده است که عبيدالله در حالي که به دندانهاي امام (ع) ضربه مي‏زد گفت: چه زود پير شدي اي ابا عبدالله، و مردي برخاست و گفت: ديدم که رسول خدا محل چوبدستي تو را مي‏بوسيد.