بازگشت

افشاگري خاندان رسالت


سنگيني بار نگاه مردم موجب آزار خاندان نبوت بود، آنها حدود بيست و پنج سال پيش در دوران زمامداري علي (ع) پنج سال زندگي با كوفيان را تجربه كرده بودند. بسياري از زنان تماشاگر امروز شاگردان مدرسه ي زينب بودند، كه حال گذشته را به فراموشي سپرده اند تا در دنياي كوچك خود حقايق بزرگ و ارزشهاي والا را به ياد نياوردند. اكنون وضعيت به شكل ديگري است. بايد اين جو ناسالم شكسته مي شد لذا ام كلثوم فرياد زد:

«يا اهل الكوفه امام تستحون من الله و رسوله ان تنظروا الي حرم النبي (ص).» [1] .

اي مردم كوفه از خدا و فرستاده ي او شرم نمي كنيد كه به خانواده ي پيامبر چشم دوخته ايد؟» زني پرسيد: شما اسرا از كدام طايفه هستيد؟

گفتند: اسيران آل محمد (ص) هستيم. [2] .

در اين زمان برخي از مردم براي كودكان و اسرا نان و خرما و گردو آورده بودند. ام كلثوم با


ديدن اين منظره برآشفت و گفت: اي كوفيان صدقه بر خاندان ما حرام است. سپس نان و خرما را از دهان كودك گرفت. [3] .

مردم شروع به گريستن كردند، امام زين العابدين (ع) كه دست و پايش را بسته بودند و تب وي را رنجور كرده بود، فرمود:

«اين مردم براي ما اشك مي ريزند؟ پس چه كساني ما را كشته اند؟ [4] .

آرام آرام فضاي كوفه تغيير كرد، و وقتي زينب كبري سر امام (ع) را بر نيزه ديد، و سر خود را به چوبه ي محمل كوبيد، افكار عمومي دچار يك حيرت و سرگرداني عجيب شد و مردم گريبانهاي خود را چاك مي زدند و مردان مانند زنان بر سر و سينه مي زدند. اينك هنگام پيامبري زينب بود، فرصتي بود تا دختر علي (ع) هنگامه برپا كند و مشعل فروزان عاشورا به بخوبي بنماياند.


پاورقي

[1] مقرم، مقتل الحسين، ص 310.

[2] اللهوف، ص 144، بحارالانوار، ج 45، ص 108، العوالم، ج 17، ص 377، الدمعة الساکبه، ج 5، ص 35، وسيلة الدارين، ص 356، لواعج الاشجان، ص 199.

[3] مقرم، مقتل الحسين، ص 310، مقتل ابومخنف، ص 101.

[4] «الا ان هؤلاء يبکون و يترجعون من اجلنا فمن قتلنا اذن؟.» تسلية المجالس، ج 2، ص 353، العبرات، ج 2، ص 226.