بازگشت

سخن نيزه دار و زينب


كاروان را در بازار كوفه مي گرداندند، و رأس بر نيزه حسين بن علي مركز منظومه ي يكتاپرستي و كاروان آزادگان كربلا سرچشمه ي حيات و عزت و افتخار بودند. مردي مي گويد: در بازار كوفه بودم و از شهادت حسين (ع) خبر نداشتم، مردم را در حيرت و وحشتي شديد ديدم، صداي تكبير و تهليل به گوشم رسيد، از جا برخاستم تا ببينم ماجرا چيست. بناگاه سرهايي را بر بالاي نيزه مشاهده كردم و زنان و دختراني را ديدم كه بر شترهاي عريان و بي جهاز سوار كرده بودند و سرهايشان از شرم به پايين افتاده بود. جواني را مشاهده كردم كه بر پشت شتر به زنجير كشيده شده بود. سرش برهنه و از پاهاي او خون جاري بود. در ميان نيزه داران مردي را مشاهده كردم كه بر نيزه ي او سري نوراني تر از سرهاي ديگر بود، و نشاني از كشته شدن نداشت. نيزه دار با صداي بلند مي گفت:



انا صاحب الرمح الطويل

انا صاحب السيف الصقيل



انا قاتل دين الاصيل

«من صاحب نيزه ي بلند و شمشير صيقل داده شده ام و كسي را كه حقيقت دين را دارد من كشتم.»

ناگهان صداي بانويي را شنيدم كه بر او نهيب زد و فرمود: «واي بر تو! اين چنين بگو»:

«و من ناعاه في المهد جبرئيل و من بعض خدامه و ميكائيل و اسرافيل و عزرائيل و من عتقاءه صلصائيل و من اهتز لقتله عرش رب الجليل و قل يا ويلك انا قاتل محمد المصطفي و علي المرتضي و فاطمة الزهرا و الحسن المزكي و ائمه الهدي و الملائكة السماء و الانبياء و الاوصياء.»

«اين كسي است كه جبرئيل در گهواره برايش لاي لاي مي گفت و ميكائيل و اسرافيل و عزرائيل خدمتگزاران او بودند و صلصائيل آزاده شده ي اوست. او كسي است كه از كشته شدنش عرش خدا به لرزه در آمده است. واي بر تو! به مردم بگو: من قاتل محمد مصطفي (ص)، علي


مرتضي (ع)، فاطمه زهرا (س) و حسن مزكي، امامان هدايت، ملائكه ي آسمان، پيامبران، و اوصيا هستم.»

نام آن زن را پرسيدم، پاسخ گفت: من زينب، دختر علي بن ابي طالب (ع) هستم و اين اسيران دختران پيامبر و علي هستند. [1] .



پاورقي

[1] الدمعة الساکبه، ج 5، ص 46، با حضور پيام‏آوران عاشورا در شهر کوفه از همان ابتدا صولت و اقتدار طاغوت بني‏اميه شکسته شد و ابتکار عمل و مديريت بر روح و روان و عاطفه‏ي مردم در دستهاي تدبير خاندان رسالت قرار گرفت.

گچ‏کاري که براي مرمت کاخ عبيدالله به کوفه دعوت شده بود تا محل تشريفات رسمي حاکم بني‏اميه جلوه‏اي ويژه پيدا کند، گوشه‏اي از حقايق آن روز را براي تاريخ بازگو کرده مسلم جصاص گزارش کرده است که در شهر کوفه غوغايي بود و فريادهاي اندوهناکي تمام شهر را در خود گرفته بود، از [مراقب] خود پرسيدم: چرا کوفه اين چنين پرناله است؟ او پاسخ داد، سر بريده‏ي يکي از خروج‏کنندگان بر يزيد را آورده‏اند و نام او حسين بن علي است، از شنيدن اين خبر سخت اندوهناک شدم و پس از رفتن مراقب بر صورت خود لطمه زدم، از راهي که در پشت قصر بود خود را به مزبله‏اي رساندم، مردم در انتظار اسيران و کشته‏شدگان بودند، در همين حال چهل محمل را مشاهده کردم که بر روي چهل شتر حمل مي‏شد، حضرت زين‏العابدين را ديدم که بر روي شتر برهنه‏اي بي‏جهاز بود سوار است و از زير زنجيرهايي که بر گردن او بسته بودند خون بيرون مي‏زد. او در همان حال که اندوهناک بود سخن مي‏گفت: اي امت بد! بر خانه‏هاي شما باران [رحمت] نبارد، اي امتي که احترام جدمان را در مورد ما رعايت نکرديد! اگر ما و رسول خدا اجتماع کنيم در روز قيامت چه پاسخي [در مورد اين فاجعه] خواهيد داشت؟

ما را بر شترهاي عريان سوار مي‏کنيد و مي‏گردانيد، آنچنان که گويي ما کساني نيستيم که دين شما را محکم ساختيم! هان از مصيبتهايي که بني‏اميه بر ما وارد آوردند آگاه هستيد، اما گويي فرياد ما را نمي‏شنويد و از شدت شادماني کف مي‏زنيد و ما را به نقاط پراکنده‏اي از زمين در حالت اسيري گردش مي‏دهيد.واي بر شما!! آيا جد ما رسول خدا (ص) مردم را از گمراهي به بهترين راه هدايت نکرد؟

اي حادثه‏ي کربلا مرا اندوهناک ساختي و خداوند پرده از عمل بدکاران برخواهد داشت و رسوايشان خواهد کرد.



يا امة السوء! لا سقيا لربعکم!

يا امة لم تراع جدنا فينا!



لو اننا و رسول‏الله يجمعنا

يوم القيامة ما کنتم تقولونا؟!



تسيرونا علي الاقتاب عارية

کأننا لم نشيد فيکم دينا!



بني‏امية ما هذا الوقوف علي

تلک المصائب لم تصعوا لداعينا!



تصفقون علينا کفکم فرحا!

و انتم في فجاج الارض تسبونا!



اليس جدي رسول‏الله ويلکم

اهدي البرية من سبل المضلينا؟!



يا وقعة الطف قد اورثتني حزنا

و الله يهتک استار المسيئينا!



مسلم مي‏گويد: ديدم مردم کوفه [با ترحم] به کودکان بر محمل نشسته نان و خرما مي‏دادند، [زني که بعدا شناختم] ام‏کلثوم فرياد برآورد که اي کوفيان! صدقه به ما اهل بيت حرام است سپس نان و خرما را از کودکان مي‏گرفت و مردم اشک مي‏ريختند، چون گريه‏ي مردم بالا گرفت ام‏کلثوم بار ديگر نهيب زد: اي مردم مردان شما را مي‏کشند و زنانتان بر ما گريه مي‏کنند؟!! خدا ميان ما و شما حاکم است و روز رستاخيز داوري خواهد کرد. ناگهان با صداي شيون مردم متوجه شدم سرهاي شهداء را که در رأس حسين بن علي (ع) پيشاپيش آنان قرار داشت به سوي ما مي‏آوردند. سر امام (ع) همانند ماه به روشنايي زهره درخشان، و شبيه‏ترين چهره به رسول خدا بود، محاسن او خضاب شده و سيماي نوراني او همانند قرص ماه که از افق سر برآورده باشد مي‏درخشيد، باد موهاي محاسن او را به راست و چپ حرکت مي‏داد در همان حال زينب با ديدن سر حسين گفت: اي هلال من که به کمال رسيدي، اما خسوف تو را فرا گرفت و غروب کردي! من هيچ‏گاه گمان نداشتم، اي پاره‏ي دلم که چنين روزي در سرنوشت ما رقم خورده باشد.

اي برادر من با دختر کوچک خود فاطمه سخن بگو، که نزديک است دلش از شدت مصيبت آب شود. اي برادر من! دلت با ما مهربان بود، کجا شد آن مهرورزي که از تو با ما بود.

اي برادر من! کاش پسرت علي را به هنگام اسارت مي‏ديدي که با يتيمان تو توانايي سخن گفتن نداشت.

هرگاه او را مي‏زدند تو را صدا مي‏زد و اشک از چشمان او سرازير مي‏شد.

اي برادرم! او را در آغوشت بفشار و او را به سوي خود فراخوان و دلش را که سخت رنجيده است به دست آور.

چه اندازه خوار است آن يتيمي که پدر خود را بخواند ولي جواب او را نشنود.



يا هلالا لما استتم کمالا

عاله خسفه فابي غروبا!



ما توهمت يا شقيق فؤادي!

کان هذا مقدرا مکتوبا!



يا اخي! فاطمة الصغيرة کلمها

فقد کاد قلبها ان يذوبا!



يا اخي! قلبک الشفيق علينا

ماله قد قسي و صار صليبا!



يا اخي! لو تري عليا لدي الاسر

مع اليتيم لا يطيق جوابا!



کلما اوجعوه بالضرب نادا

ک بذل يفيض دمعا سکوبا!



يا اخي! ضمه اليک و قربه

و سکن فؤاده المرعوبا!



ما اذل اليتيم حين ينادي

بأبيه و لا يراه مجيبا



وسيلة الدارين، ص 356، معالي السبطين، ج 2، ص 99، بحارالانوار، ج 45، ص 115 ، 114، الدمعة الساکبه، ج 5، ص 44 و 45، المنتخب، ج 2، ص 478 -477، تظلم الزهرا، ص 249.

آنچه مسلم جصاص گزارش کرده است داراي فراز و فرودهايي است که مي‏توان قلم تقدير بر آن کشيد و حتي اصل موضوع را نيز مورد اعتنا قرار نداد، اما بدون ابهام اهل بيت رسالت در حالي که تيغها و شمشيرهاي سپاه بني‏اميه آنها را محاصره کرده بود به شهر کوفه وارد شده‏اند، از يک سو تمام تمهيدات براي افزودن بر ارعاب و ايجاد هراس در ميان مردم به کار گرفته شده بود، هيچ کس حق نداشت در کوفه با خود سلاح حمل کند. ده هزار نيروي مسلح سواره و پياده در کوچه و بازارها و مسير حرکت کاروان آزادگان حسيني مستقر شده بودند، معالي السبطين، ج 2، ص 97، وسيلة الدارين، ص 354، و از سوي ديگر براي برگزاري يک مراسم بسيار شکوهمند تشريفاتي که به تخفيف و تحقير بازماندگان حسين بن علي مي‏انجاميد، حتي دستور بازسازي و زينت دادن قصر حکومتي صادر شده بود. از طرف ديگر مردم احساسي و بي‏تعقل تحت شرايط ويژه‏اي که دستگاه زور، زر، تزوير، و تبليغ بني‏اميه بر ايشان فراهم آورده بود به خود فهمانده بودند که به ميهمان ديروزي آنها شورشي امروز است، لذا جمعيتي نيز با سنگ و چوب و خاکستر به استقبال بازماندگان کربلا آمده بودند، اين فضا مي‏بايست شکسته مي‏شد، تدبير بلند خاندان رسالت و مديريت برخاسته از جان بانوان حرم رسول‏الله که پاسداري از حريم امامت حضرت زين‏العابدين (ع) را وظيفه‏ي شرعي و الهي خود مي‏دانستند اقتضاء مي‏کرد که ابتدا جو هيجاني شهر شکسته مي‏شد تا بتدريج توطئه‏هاي بني‏اميه افشاء شود، رسيدن مطلوب به چنين هدفي دست يافتن به احساسات خارج از عقل و انديشه‏اي بود که قلمهاي دعوت و بيعت را به شمشيرها و نيزه‏ها تبديل کرده بود، لذا سخن و گفتار زينب و بانوان آزاده‏ي کربلايي بسيار هوشمندانه و در عين حال حيرت‏انگيز است، معلوم مي‏شود سکينه و آرامش ويژه‏اي در پشت آن دردهاي بزرگ وجود داشته است، همان آرامشي که براي تداوم راه حسين بن علي (ع) يک ضرورت غيرقابل اجتناب بود و در تمامي مراحل اين سفر تلخ اما پرافتخار به ظهور رسيد، پس حتي اگر زينب کبري قبل از توبيخ بني‏اميه و پيمان‏شکنان کوفي سر خود را به چوبه‏ي محمل کوبيده باشد، عيبي بر او نيست که هم عظمت مصيبت کربلا و موقعيت بزرگمردان شهيدي که آن روز سرهايشان بر نيزه و در مقابل زينب قرار داشت بسيار سهمناک بود، هم زينبي که سر محبوب، امام (ع)، و مقتدايش را خون‏آلود بر نيزه مي‏ديد اين ظرفيت و اقتدار را داشت که قطرات خون پيشاني زهرايي خود را فداي خدا کند.