بازگشت

شكوه زينب


رفتار شكوهمند زينب در مقابل سپاهيان اموي آنها را دچار بهت كرده بود و بسياري از آنها در مقابل بزرگي و عظمت دخت علي (ع) انگشت حيرت مي گزيدند و عده اي نيز پريشان احوال مي گريستند، اما دل كندن و رفتن؟! عالي ترين گوهرهاي آسماني و ميوه هاي باغ بهشتي را در بيابان رها كردن بسيار سخت است، ولي زينب دريافته است كه برنامه ريزان تبليغاتي دشمن درصدد جست و جوي نقطه ضعفي از خاندان حسيني (ع) هستند، لذا وقتي پريشان احوالي حضرت زين العابدين (ع) را بر بلاتكليفي و رها ماندن اجساد شهدا ديد فرمود:

پسر برادرم! از آنچه مي بيني نالان نباش! به خدا سوگند اين پيماني است از پيامبر خدا به جد و عمو و پدر تو. خداوند از مردم پيمان گرفته است. مردمي از همين امت كه فرعونهاي زمين آنها را نمي شناسند اما فرشتگان آسمان با آنها آشنايند. آنان اين پيكرهاي پاره پاره را جمع مي كنند و


در اين ديار و بر فراز مرقد حسين (ع) پرچمي مي افرازند كه هرگز كهنه نخواهد شد و در گذر روزها و سالها آسيب نمي بيند. [1] آنگاه دختر توانا و مقتدر علي (ع) در حالي كه مهيا مي شد تا


سنگين ترين بار رسالت عاشورا را همراه و در تبعيت از حضرت زين العابدين بر دوشهاي حيدريه خود بكشد، ديدگان باراني خود را به سوي امام شهيد برگرداند و فرمود: [2] خداحافظ! تو را به خداوند عزوجل مي سپارم و مي روم. اي پسر مادرم و اي عزيز دلم! حال از تو جدا مي شوم، اما اين جدايي به علت ناراحتي و سرزنش نيست، بلكه وضع اين گونه است كه مي بيني. اي پسر مادرم! اي نور چشمانم سلام مرا به جد و پدر و مادرم و برادرم برسان و از هر آنچه ظلم و ستم كه اين فرومايگان بر ما روا داشتند به آنها خبر رسان.

امام زين العابدين (ع) نيز علي رغم همه ي دردها و التهاب و تبي كه داشت از دردهاي جانكاه و اندوه عمه اش زينب غافل نبود. يكي از مصيبتهايي كه در آن شب و روزهاي غم افزا هميشه او را مي آزرد احوالات عمه اش زينب بود و هميشه مي فرمود:


عمه ام نماز شب يازدهم را نشسته مي خواند. [3] .

به هر حال نزديك به دوازده فرسنگ فاصله ي كربلا تا كوفه، علي رغم اينكه زنان و كودكان از شب عاشورا ديدگان را بر هم ننهاده بودند و قلبهاي آنان سرشار از درد و مصيبت بود و زين العابدين (ع) را بر مركب بسته بودند، شبانه طي شد.

كاروان رفت در حالي كه پيكرهاي مقدس شهدا در صحنه ي نبرد باقي مانده و خاك بر آنها نشسته بود.

مردي از بني اسد مي گويد: منظره اي بسيار حيرت انگيز بود اجساد پاك خاندان رسالت و اصحاب امام (ع) غرقه در خون بر زمين افتاده و خاك بر بدنهايشان نشسته بود. صحنه اي سخت و حزن آور بود؛ از بدنهاي مطهرشان به آسمان نور مي تابيد و نسيمي كه بر اجسادشان مي گذشت عطرآگين بود... شب هنگام به صحنه ي كارزار نگاه مي كردم، در كنار هر بدن نوري ديدم كه همچون شمعي مي درخشد و صداي ناله اي به گوشم رسيد كه مي گفت: [4] .



زخم نيزه و شمشير بدنهايشان را دگرگون كرده، ولي كرامت و بزرگواريشان تغيير نكرده است. [5] .

در اين ميان پيكر پاك آقاي جوانان بهشت به گونه اي بود كه زيارتش هر دل سنگي را پاره مي كرد، ولي انوار خداوندي از اطراف آن بدن مطهر ساطع بود و بوي عطر از اطراف آن به مشام مي رسيد. [6] .


پاورقي

[1] مقرم، مقتل الحسين، ص 308، شهيدي جعفر، زندگاني علي بن ابي‏طالب، ص 51. حضرت زين‏العابدين مي‏فرمايد: آنگاه که در کربلا پدرم را با عموها و برادران و خويشان به شهادت رساندند و حرم با احترام و زنان با کرامت [کاروان] او را بر جهاز شتران سوار و به سوي کوفه روانه کردند، چون به ميدان قتلگاه رسيديم و من ديدم که آن بزرگواران در ميان خاک و خون بر زمين افتاده‏اند و کسي متوجه دفن ايشان نيست، سخت اندوهناک شدم، عمه‏ام زينب حال مرا دريافت و به من گفت: اي نور چشم مستمندان و اي يادگار بزرگواران تو را چرا در چنين حالتي مي‏بينم؟ پاسخ دادم: چگونه اين چنين سخت اندوهناک نباشم در حالي که پدر بزرگوار و آقاي عالي مقام خود را با برادران و عموها و خويشاوندان نيکو کردار برهنه در ميان خاک و خون مشاهده مي‏کنم و کسي بدنهايشان را دفن نمي‏کند؟! آنچنان بي‏توجه که گويي اينان را مسلمان نمي‏شمارند؟! عمه‏ام زينب گفت: اي نور ديدگانم: جد تو رسول خدا چنين صحنه‏اي را خبر داد و فرمود: حق تعالي گروهي از اين امت را که دستهايشان به خون شهيدان آلوده نباشد خواهد فرستاد و بدنهاي متفرق و اعضاي پاره پاره را جمع‏آوري و مدفون خواهند ساخت، بر قبر سيدالشهدا ضريح خواهند ساخت و نشاني آن هيچ‏گاه از بين نخواهد رفت و پيشوايان کفر و ياران گمراهي هر چه تلاش کنند که اثر آن را از بين ببرند ظهورش افزونتر و رفعتش بيشتر گردد. و اين حکايتي است که ام‏ايمن روايت کرده است. ام‏ايمن گفت: روزي رسول خدا (ص) به ديدار فاطمه آمد، و فاطمه حريره‏اي براي آن حضرت ساخت، اميرالمؤمنين طبق خرمايي و من کاسه‏ي شير آوردم، رسول خدا با علي (ع) و فاطمه (س) و حسن و حسين غذا خوردند، سپس اميرالمؤمنين آبي آورد و حضرت رسالت چون دستهاي خود را شست و به صورت خود کشيد نگاهي از سر مهر به چهره‏ي علي افکند. سپس روي به قبله برگرداند و دست به دعا افراشت، آنگاه سر به سجده گذاشت. پس از لحظاتي چون از سجده بلند شد، مانند باران مي‏گريست و آن تغيير حالت موجب اندوه اهل بيت شد. علي و فاطمه (س) از علت اندوه و اشک رسول خدا پرسيدند و آن حضرت پاسخ داد: چون در جمع شما شادمان شدم جبرئيل نازل شد و گفت: حق تعالي نعمت را بر تو تمام کرد و اين عطيه عظما را بر تو گوارا ساخت که شما و شيعيانتان جملگي در بهشت باشيد و خداوند ميان شما جدايي نياندازد و هر بخششي که بر تو کرامت کند به ايشان (اهل بيت) عطا کند تا تو راضي و خشنود گردي. اما بلاهاي بسيار بر آنان خواهد رسيد و مکرهاي بي‏شمار از آنانکه خود را امت تو مي‏دانند. و ليکن خدا و رسول از ايشان بيزارند متوجه اينان (اهل بيت) خواهد شد، اهل بيت تو را به قتل مي‏رسانند، هر يک را در مکاني، و قبرهايشان از هم دور باشد. براي ايشان مصائبي اختيار شده است که سبب رفعت درجات آنان خواهد شد. پس [اي رسول خدا] خدا را ستايش کن و بر قضاي او راضي باش.

سپس جبرئيل ادامه داد: اي محمد! برادرت علي مظلوم و مغلوب امت ستمکار تو خواهد شد تا آنکه به شهادت رسد. اين نوه‏ي تو حسين نيز در ميان گروهي از فرزندان و اهل بيت و نيکان امت تو در حاشيه‏ي فرات و صحرايي که کربلا ناميده مي‏شود به شهادت خواهد رسيد و به سبب آن [شهادت حسين] کرب و بلا بر دشمنان تو و دشمنان ذريه تو بسيار خواهد بود، در آن روزي که کرب و شدتش شهادت ندارد و حسرتش به پايان نمي‏رسد.

آن زمين [کربلا] پاک‏ترين بقعه‏هاي زمين است و حرمت آن از همه‏ي قطعات زمين بيشتر است و زميني از زمينهاي بهشت است. آن روز که نوه‏ي تو همراه با اهل بيتش به محاصره‏ي سپاه کفر و لعن درآيد و شهيد شوند آن روز به علت غضب و خشم جميع اطراف زمين خواهد لرزيد و کوهها به حرکت در آمده و مضطرب خواهند شد و درياها متلاطم و مواج خواهد شد و... آنگاه خداوند به آسمانها و زمينها و کوهها و درياها و هر چه در آنها هست الهام کند که: من خداوند قادر فرمانروايي هستم که هيچ گريزنده‏اي را از من فرار نيست و هيچ امتناع‏کننده‏اي مرا عاجز نمي‏گرداند واز هر کس و در هر زمان که اراده کنم انتقام مي‏کشم.. به عزت و جلالم سوگند! آن کس را که فرزند برگزيده و فرستاده‏ي ما و عترت او را کشته، و او را با هتک حرمت کرده و پيمان او را شکسته و بر [بازماندگان] اهل بيت او ستم کرده عذاب مي‏کنم، چنان عذابي که احدي از عالميان را چنان عذاب نکرده باشم،...

چون آن گروه سعادتمند به سوي شهادت بشتابند، حق تعالي به دست رحمت خود ارواح ايشان را قبض کند و از آسمانها فرشتگان بر زمين آمده با ظرفهايي از آب حيات بدنهايشان را بشويند و با حله‏هايي که با خود آورده‏اند آنان را کفن کنند و از بوهاي خوب بهشتي ايشان را هنوط نمايند و صفوف ملائکه بر آنها نماز بخوانند. آنگاه پروردگار گروهي را که در نيت و گفتار و کردار آن گروه کافر شريک نباشند برخواهد انگيخت تا بدنهاي محترمشان را دفن کنند و نشانه‏اي را بر قبر سيدالشهداء قرار دهند براي اهل حق که آن سببي باشد براي رستگاري اهل ايمان و در هر شبانه‏روز صد هزار ملک از هر آسمان فرو آيند و حرم حسين را احاطه کنند و بر او صلوات فرستند و با تسبيح خداوند براي آمرزش زيارت کنندگان او دعا کنند و...

زينب ادامه داد: چون پدرم اميرالمؤمنين را ضربت زدند من اين حديث را به او گفتم فرمود: ام‏ايمن راست گفته است، گويا مي‏بينم تو و ساير زنان اهل بيتم را در اين شهر به اسارت مي‏آورند. و شما [بترسيد مراقب باشيد] که مردم شما را بربايند، و شما صبر کنيد. به خدا سوگند! آن روز بر روي زمين جز شما و محبان و شيعيان شما براي خدا دوستي نباشد و... بحارالانوار، ج 45، ص 179، العوالم، ج 17، ص 361، کامل الزيارات، ص 260، با تلخيص و ترجمه‏ي آزاد.

[2] اودعک الله عزوجل، يابن امي يا شفيق روحي فان فراقي هذا ليس عن ضجر و لا عن ملامة و لکن يابن امي کما تري، يا نور بصري فاقرء جدي و ابي و امي و اخي مني السلام، ثم اخبرهم بما جري علينا من هولاء اللئام، رياحين الشريعه، ج 3، ص 10.

[3] زينب الکبري، ص 91 -90.

[4]



قد غير الطعن منهم کل جارحة

الا المکارم في امن من الغير

[5] مدينة المعاجز، ج 4، ص 70.

[6] مقرم، مقتل الحسين، ص 318.