بازگشت

تكميل شقاوت


پس از غارت و به آتش كشيدن خيمه ها فرمان ديگري از عبيدالله بن زياد مي بايست محقق مي شد تا فاجعه تكميل و عمق بغض و كينه و كفر آل ابي سفيان با يكتاپرستي و خاندان رسالت به نمايش گذاشته شود، پسر سعد بن ابي وقاص كه امروز حاصل دينارها و درهم هاي انباشته ي پدرش را به نمايش مي گذارد، با همان پيشاني پينه بسته نشان دار آنچنان در حال و هواي مقام از خود بي خود شده بود كه هيچ ننگي را


رخ برنمي تايد، شايد خود نيز ابتدا باور نمي كرد كارش با حسين بن علي به اين مرحله برسد، اما آنكه از اردوگاه توحيد خارج شد و به امامت حق پشت كرد و مسير انحراف را به روي خود گشود چاره اي جز پيمودن طريق ضلالت و تباهي ندارد.

عمر بن سعد فرياد زد: چه كسي داوطلب مي شود كه بر جسم حسين است بتازد؟! ده نفر از اشقياء سپاه اموي اسبهاي خود را نعل تازه زدند و آنچنان بر پيكر آسماني حضرت حسين تاختند كه پشت و سينه ي او را شكستند. [1] آنگاه به فرمان عمر بن سعد؛ در حالي كه اجساد خاندان رسالت در صحراي كربلا پراكنده بود دستور جمع آوري كشتگان سپاه خود را داد و پس از نماز بر آنان، همگي را به خاك سپردند. [2] .

عمر بن سعد در عصر روز دهم، خولي بن يزيد اصبحي و حميد بن مسلم ازدي را براي ارائه ي گزارش خاتمه ي جنگ به سوي عبيدالله فرستاد. [3] .


آنگاه عمر بن سعد دستور داد سرهاي ساير شهدا را نيز از بدن جدا كنند و تعدادي را بدين شرح در ميان قبايل تقسيم كردند.

قبيله ي كنده كه رياست آنها با قيس بن اشعث بود، 13 سر.

قبيله ي هوازن به فرماندهي شمر بن ذي الجوشن، 12 سر (20 سر).

قبيله ي تميم، 17 سر.

قبيله ي بني اسد، 16 سر (17 سر).

قبيله ي مذحج، 7 سر.

ساير مردم، 13 سر (9 سر). [4] .


پاورقي

[1] طبري در تاريخ طبري، ج 5، ص 454، مي‏نويسد: ده کس داوطلب شدند که بر پيکر امام (ع) اسب بتازند که از جمله‏ي ايشان اسحاق بن حياة حضرمي، همان که پيراهن حسين (ع) را ربود و بعدها پيسي گرفت و اخنس بن مرثد بود که آمدند و با اسبهاي خود جسم حسين را لگدکوب کردند. شيخ مفيد در ج 2، ارشاد، ص 117 -115، و طبرسي در اعلام الوري، ابن‏اثير، ج 3، ص 250، کامل، ص 296، همين خبر را گزارش کرده‏اند، و مرحوم مجلسي در بحارالانوار، ج 45، ص 59، و بحراني، در العوالم، ج 17، ص 303، و علامه محسن امين در اعيان الشيعه، ج 1، ص 612، اسامي آن ده نفر که بر جسم امام (ع) تاختند بدين شهر فهرست کرده‏اند. اسحاق بن حريه (حويه)، حکيم بن طفيل سنبسي، عمرو بن صبيح صيداوي، رجاء بن ابي منقذ عبدي، سالم بن حثيمه (خيثمه) جعفي، واحذ (واحد) بن نائم، صالح بن وهب جعفي، هاني بن شبث (ثبيت) حضرمي، اسيد بن مالک.

[2] تاريخ ابن خلدون، ج 2، ص 36.

[3] الملهوف، ص 60، خولي که سر بريده‏ي امام (ع) را همراه خود داشت، هنگامي که به کوفه رسيد که درهاي دارالحکومه را بسته بودند و بناچار بدون ملاقات با عبيدالله به سوي خانه‏ي خود رفت و سر پاک و مقدس امام (ع) را در زير تشتي قرار داد.

زن خولي که متوجه شد وي چيزي را در زير تشت پنهان مي‏کند از او سؤال کرد آن چيست؟

خولي پاسخ داد: چيزي برايت آورده‏ام که براي هميشه بي‏نيازت سازد. اکنون سر حسين (ع) در خانه‏ي توست.

همسر خولي برآشفت و گفت: واي بر تو! مردم سيم و زر به خانه مي‏آورند و تو سر پسر دختر پيامبر را برايم آورده‏اي؟ به خدا سوگند! هرگز با تو در يک خانه زندگي نمي‏کنم واز جاي خود برخاست و به صحن خانه رفت.

وي مي‏گويد: به خدا سوگند نوري را ديدم که همانند ستون از آن تشت تا آسمان به هم پيوسته بود و مرغان سفيدي را ديدم که بر گرد آن تشت تا بامداد مي‏چرخيدند و چون صبح شد خولي سر امام (ع) را نزد عبيدالله بن زياد برد تاريخ طبري، ج 5، ص 445، با کمي اختلاف اخبار الطوال، ص 256، انساب الاشراف، ج 3، ص 411، الفتوح، ج 5، ص 220، شيخ مفيد، ارشاد، ج 2، ص 118، ابن‏اثير، کامل، ج 3، ص 296، بحارالانوار، ج 45، ص 107، البداية و النهاية، ج 8، ص 189، توجه! حميد بن مسلم ازدي در بردن سر با خولي همراه بود.

[4] اللهوف، ص 60، انساب الاشراف، ج 3، ص 207.