بازگشت

سقوط ديانت و عاطفه و دروغ پردازي


گزارشي از آن لحظات خوفناك چنين است: فاطمه صغري دختر امام (ع) گفت: من بعد از شهادت پدرم مدهوش و حيرت زده بر در خيمه ايستاده بودم. پدر و برادران و خويشاوندانم را در ميان خاك و خون تماشا مي كردم و در اين انديشه بودم كه تبهكاران بني اميه با ما چه خواهند كرد؟ آيا ما را خواهند كشت يا اسير مي كنند؟

ناگهان سواري را ديدم كه مي آمد و با نيزه اي كه در دست گرفته بود بر زنان هجوم آورد، آنان فرار مي كردند و فرياد مي زدند: وا جداه وا ابتاه وا عليا وا قلة ناصرا، وا حسينا! آيا در ميان شما مسلماني نيست كه ما را ياري رساند؟ آيا اهل يماني در اين جماعت نيست كه ما را پناه دهد؟ من از آنچه ديدم بر خود لرزيدم و عمه هايم را مي جستم تا بديشان پناه برم، ناگاه او [مرد سوار] مرا ديد و من نيز گريختم با سنان نيزه اش بر پشتم كوفت و من بر زمين افتادم، پس گوش مرا دريد و گوشواره ام را برد و مرا رها كرد و به سوي خيمه ها بازگشت من بي هوش شدم آنگاه به هوش آمدم عمه ام را ديدم كه بر بالينم نشسته است و در حالي كه مي گريست گفت: برخيز برويم و به ديگر دختران سركشي كنيم... چون به خيمه آمديم همه چيز را غارت كرده بودند و برادرم بر احوال ما مي گريست. [1] .

با صدور فرمان حمله به خيمه گاه حسيني همه چيز غارت شد و فضاي پر هراسي اهل حرم را در خود گرفت، حميد بن مسلم مي گويد: رفتيم تا به علي بن الحسين رسيديم. او را ديدم كه در بستر بيماري افتاده بود. شمر بن ذي الجوشن و پيادگان همراه او را ديدم كه مي گفتند: چرا اين (بيمار) را نكشيم؟! من گفتم: سبحان الله! ما كودكان را هم به قتل مي رسانيم؟! پس از آن هر كس را كه به خيمه آمد از او كنار مي زدم تا عمر بن سعد آمد و گفت: كسي به خيمه ي زنان نرود و متعرض اين طفل بيمار نشود، هر كس چيزي از لوازم آنها را برداشته بازگرداند، اما كسي چيزي باز پس نداد و علي بن الحسين گفت: [اي حميد بن مسلم] پاداش خير به تو عطا شود، خداوند با گفتار تو


شري را از من دور كرد. [2] سخن حميد بن مسلم را مي گذاريم و به تماشاي حال و هوا و دل دريايي زينب مي رويم.

زينب (س) در مقابل خيمه ي علي بن الحسين (ع) ايستاده بود و از حضرت زين العابدين (ع) كه بر اساس مشيت و اراده ي رحماني به عنوان ذخيره ي الهي در بستر بيماري بود مراقبت مي كرد؛ بناگاه مردي با چشمان آبي وارد خيمه شد و به قصد قتل و غارت، امام (ع) را به گوشه اي پرتاب كرد.


زينب (س) بسرعت به برادرزاده نزديك شد و دختر علي (ع) كه منش و خلق و خوي كوفيان و اعراب را مي دانست بانگ برآورد و او هرگز كشته نشود تا من كشته نشوم.

پس آنها دست از او كشيدند. [3] در اين هنگام در حالي كه زنان و فرزندان آل الله در خيام مضطرب و پريشان بودند، دژخيمان غارتگر بني اميه در حالي كه فرياد مي زدند: «احرقوا بيوت الظالمين!» «خيمه هاي ظالمان را بسوزانيد.» خيمه ها را به آتش كشيدند. زنان و دختران غارت شده ي خاندان وحي پريشان احوال با سرهايي كه اينك حجابي برايشان نگذاشته بودند بيرون دويدند و فرياد: وا غوثاه! وا محمداه! وا عليا! وا حسنا! و وا حسينا! تمام دشت را در خود گرفت، خيمه ها مي سوختند و پرده نشينان حريم رسالت بي پناه و مصيبت زده مراقب كودكان بودند.

[4] . اما مردي نبود كه با مردانگي آشنا باشد.

حميد بن مسلم مي گويد: زني از زنان بكر بن وائل كه با شوهرش در سپاه عمر بن سعد حضور داشت با ديدن اين صحنه ها شمشير كشيد و خود را به نزديكي خيمه هاي اهل بيت رساند و فرياد زد: اي خاندان بني بكر بن وائل، اي خونخواهان آل رسول الله! آيا لباس از تن دختران پيامبر به يغما مي رود؟! حكومت جز براي خدا نيست. شوهرش دست او را گرفت و به خيمه گاه خويش بازگرداند. [5] حمله به خيام و فرار زنان و كودكان در بيان بلازده ي كربلا چنان تلخ بود كه حضرت زين العابدين (ع) در تمام عمر خود از اين صحنه ي عاشورا به تلخي ياد مي كرد و با يادآوري آن محزون مي شد و مي گريست. [6] .


پاورقي

[1] بحارالانوار، ج 45، ص 61 -60، العوالم، ج 17، ص 306 ، 305، معالي السبطين، ج 2، ص 85 -84، مثيرالاحزان، ص 92 -91، همچنين نقل شده است که فاطمه صغري فرمود: آنگاه که غارتگران بني‏اميه به خيمه‏ها هجوم آوردند من دختر خردسالي بودم، خلخال به پايم بود،مردي خلخالها را از پايم بيرون مي‏کشيد و در همان حال مي‏گريست، پرسيدم: دشمن خدا چرا گريه مي‏کني؟ آن مرد پاسخ داد: چگونه نگريم در حالي که دختر رسول خدا را غارت مي‏کنم؟ گفتم، پس مرا واگذار. گفت: مي‏ترسم ديگري آن را بربايد. امالي صدوق، ص 165 -164، بحارالانوار، ج 45، ص 82، العوالم، ج 17، ص 360، دمعة الساکبه، ج 4، ص 369.

[2] تاريخ طبري، ج 5، ص 453، وسيلة الدارين، ص 336، و با کمي تفاوت شيخ مفيد، ارشاد، ج 2، ص 117، بحارالانوار، ج 45، ص 61، الدمعة الساکبه، ج 4، ص 371، العوالم، ج 17، ص 306، گزارش حميد بن مسلم را به لحاظ تأکيد و يادآوري پي در پي آن به رشته‏ي تحرير در آوردم و گرنه سخنان او بخصوص در اين مورد خاص از استحکام برخوردار نيست، اولا علي بن الحسين در روز واقعه‏ي کربلا جواني 23 ساله و برومند اما بيمار بود و اطلاق کودک به وي نه از سوي سپاه بني‏اميه پذيرفتني بود و نه در آنها ايجاد ترحم مي‏کرد، آنان ساعتي پيش اطفال و کودکاني خردسال را در کمال ناجوانمردي و قساوت و بي‏رحمي کشته بودند، ثانيا حميد بن مسلم با به کار بردن واژه‏ي سبحان الله! و اظهار مگر کودکان را هم مي‏کشيم؟! مخاطب را در کشف حقايق دچار اشتباه و انحراف مي‏کند، گويي که سپاه بني‏اميه قتل عام کودکان و شايد هم حمله به خيمه‏ها و بسياي از جنايتهاي رسوايي روز واقعه را در برنامه‏هاي خود نداشتند. ثالثا بين بيماري امام (ع) و باز پس دادن اموال خاندان رسالت هيچ تناسبي وجود ندارد، و حميد بن مسلم با چنين سخني خود را عامل حفظ جان امام (ع) و محرک اعاده‏ي اموال آل محمد (ص) معرفي مي‏کند. رابعا با اظهار اينکه، به خدا کسي چيزي باز پس نداد، بار فاجعه‏ي حمله به خيام حسيني و غارت حرم امام (ع) و اهل بيت او را از دوش سران بني‏اميه برداشته و عملا سپاهيان او را به تمرد متهم مي‏کند، خامسا با بيان اينکه حضرت زين‏العابدين او را دعا کرده است، هم خاندان افکار عمومي را به سوي خود معطوف مي‏کند. حميد بن مسلم صداي استنصار امام (ع) را همانند ديگران شنيد اما در اردوگاه بني‏اميه ماند و بيان اخبار کربلا توسط او اگر چه مي‏تواند براي کشف حقايق عاشورا کارساز و مفيد باشد اما نقص در ايمان وي را توجيه نمي‏کند، حفظ حضرت زين‏العابدين از شر جنايتکاران بني‏اميه اراده پروردگاري بود که با حماسه و پاسداري قدرتمند زينب (س) تحقق يافت و غارت اموال کم‏بها اما بسيار مقدس آل طاها از استراتژيهاي ديرين و مستمر دستگاه طاغوتي اموي بود همان ساعتي که شمر قصد قتل امام (ع) را داشت شيرزن کربلا علي‏رغم تحمل آن همه مصيبت فرياد برآورد: که او هرگز کشته نگردد مگر نه اينکه در همين هجوم وحشيانه دختر گران‏قدر و مصيبت‏ديده مسلم بن عقيل را به شهادت رساندند؟ معالي السبطين، ج 1، ص 266، قتل و غارت، ارعاب و شکنجه خصيصه‏ي ذاتي دستگاه طاغوتي اموي بود و کربلا نيز به اعتبار عظمت ويژه‏ي ميهمانانش از اين قاعده مستثني نبود.

چرا که اگر حماسه‏ي امام (ع) و خاندان و اصحاب او را بزرگترين حماسه‏ي تاريخ اسلام و حتي زندگي بشري آرمان‏دار بدانيم نقطه‏ي مقابل اين حقيقت را نيز بايد بپذيريم که بزرگترين فاجعه‏ي هستي نيز در اين واقعه سخت بوقوع پيوست، کربلا يک حماسه‏ي بي‏نقص از يک طرف و يک فاجعه‏ي هولناک بي‏نظير از سويي ديگر بود.

[3] مقرم، مقتل الحسين، ص 301.

[4] بحارالانوار، ج 45، ص 58، تسلية المجالس، ج 2، ص 325، معالي السبطين ج 2، ص 84، مثير الاحزان، ص 41، الدمعة الساکبه، ج 4 ص، 372، وسيلة الدارين، ص 333، مقتل ابومخنف، ص 97.

[5] مثيرالاحزان، ص 40، العوالم، ج 17، ص 302، لواعج الاشجان، ص 194.

[6] حياة الامام الحسين، ج 3، ص 298.