بازگشت

برافروختن شعله هاي قساوت


سخنان شبث بن ربعي اگر چه سايه ي سياهي از سكوت بر ناجوانمردان اموي افكند اما همگي بسرعت همانند خود شبث بن ربعي چشم خود را به حقايق بستند و دست، دل و سينه ي خود را به زنجير دنياي گنديده ي بني اميه سپردند، تا چند صباحي ديگر طلوع و غروب خورشيد را ببينند، آرام آرام خورشيد به نيمه ي آسمان رسيد و سپاه توحيدي حسين همچنان به دفاع مقدس خود ادامه مي داد و رايت هدايت بر خيمه گاه آفتاب افراشته بود. حر بن يزيد رياحي نيز در اوج آزادي و آزادمردي بالهاي خويش را بر سر مرگ گشوده بود. حصين بن نمير فرمانده ي تيراندازان بني اميه كه از استقامت مردان يكتاپرست به ستوه آمده بود و چنين مقاومتي را هيچ گاه تصور نمي كرد فرمان داد تا پانصد تيرانداز باراني از تير را بر سر قهرمانان ميدان پر بلاي كربلا پرتاب كردند. [1] سپس شمر بن ذي الجوشن ياورانش را به هجوم فرمان داد و خود در حالي كه به خيمه ي امام (ع) نزديك شده و با نيزه اي ديواره ي خيمه را شكافته بود، بانگ برآورد كه آتش بياوريد تا اين خيمه را با هر


كس كه در آن است به آتش بسوزانم. [2] .


بانوان حرم رسالت و ساكنان حرم ستر و عفاف ملكوت فريادزنان از خيمه ها بيرون آمدند. تماشاي اين صحنه براي حسين بن علي از سخت ترين لحظات عاشورا بود. چنين اقدامي حتي موجب حيرت امويان گرديد و حميد بن مسلم گفت: پناه بر خدا! آتش زدن خيمه ها شايسته نيست. آيا مي خواهي كودكان بي گناه و زنان بي پناه را در آتش بسوزاني و با دست خويش عذاب ابدي خداوند را براي خود فراهم سازي؟ به خدا سوگند! كشتن مردان امير تو را خوشحال مي كند! نيازي به كشتن زنان و كودكان نيست. شبث به ربعي نيز به شمر گفت: تو را اين گونه مرد پرقساوتي نمي دانستم و رفتاري زشت تر از آنچه تصميم داري كه با زنان جنگ كني و آنها را بترساني نمي شناسم. امام (ع) كه همانند كوهي استوار تمام مصيبتها را به جان خريده بود برافروخت و فرمود: اي پسر ذي الجوشن! تو قصد كرده اي كه خيمه ي مرا با اهل بيتم بسوراني.


خداوند تو را در آتش عذاب خود بسوزاند. شمر چاره اي جز بازگشت پيدا نكرد. [3] .


پاورقي

[1] شيخ مفيد، ارشاد، ج 2، ص 108، اعلام الوري، ص 245، ابن اثير، کامل، ج 3، ص 290.

[2] تاريخ طبري، ج 5، ص 438، شگفتا! اين اولين بار نبود که حريم اهل بيت مورد تعرض قرار مي‏گرفت و خانه‏هايشان به آتش کشيده مي‏شد، چندين سال پيش کمي دورتر در مدينة النبي خانه اهل بيت سوگوار پيامبر را آتش زدند. آن روزي که اميرالمؤمنين در خانه نشسته بود و عمر بن خطاب در قالب خيرخواهي و رهنمود سياسي به منظور اثبات حکومت ابوبکر بن ابي‏قحافه به او چنين رهنمود داد: چون سپيده‏دم فردا سر زد به مسجد روانه شو و اعلام کن تا تمامي مسلمانان در آنجا حاضر شوند. سپس کسي را به دنبال علي بفرست و او را احضار کن. ما در مقابل مسلمانان به هر نحوي که شده او را به بيعت وادار مي‏کنيم.

ابوبکر گفت: علي (ع) نمي‏آيد و هيچ‏کس را ياراي آوردن او به مسجد نيست و مطمئنا اين امر را به عهده‏ي هر کس گذارم نخواهد پذيرفت.

عمر گفت: اين موضوع [آوردن علي به مسجد] تنها از عهده قنفذ برخواهد آمد، زيرا او مردي خشن و تندخو و بي‏باک است که براي انجام خواسته‏ي خود از هيچ چيز نمي‏هراسد.

فردا روز با سرزدن سپيده، ابوبکر به مسجد وارد شد و پي برد که عمر بن الخطاب پيش از او مغيرة بن شعبه، ابو عبيده، عبدالرحمن بن عوف، و سالم مولي حذيفه را به مسجد احضار کرده و به رايزني پرداخته است. ابوبکر فرمان داد تا فردي با بانگ رسا تمامي مردم را براي امر مهمي به مسجد فرا خواند. مردم گروه گروه به سوي مسجد آمدند و چون فضاي مسجد با حضور مردم پر شد به قنفذ دستور داد: با گروهي به در خانه‏ي علي رو و او را به مسجد احضار کن. قنفذ با همراهان خود به سوي خانه‏ي اميرالمؤمنين شتافت و چون به پشت در خانه رسيد در زد. دختر رسالت شتابان خود را به پشت در رسانيد. قنفذ اجازه‏ي ورود خواست و فاطمه اجازه نداد، قنفذ از پشت در فرياد زد: اي علي خليفه پيامبر تو را احضار کرده است.

امام علي (ع) از درون منزل فرمود: چه زود بر پيامبر خود دورغ بستيد!!

قنفذ با شنيدن پاسخ امام (ع) به سوي مسجد بازگشت و چون در مقابل مردم قرار گرفت با صداي بلند پاسخ امام (ع) را براي ابوبکر بازگو کرد.

ابوبکر از شنيدن پاسخ امام (ع) متأثر شد و اندوهناک گريستن آغاز کرد!

عمر در حالتي برافروخته فرياد زد: اين شخص متخلف [علي] را بدون رخصت احضار کن و گروهي را اعزام کن تا وي را به مسجد بياورند.

ابوبکر را بار ديگر قنفذ را به سوي امام (ع) فرستاد و به وي گفت تا تصريح کند که خليفه پيامبر تو را براي امر بيعت فرا خوانده است.

قنفذ ديگر باز از پشت در خانه وحي فرياد زد: اي علي! جانشين پيامبر تو را براي بيعت احضار کرده است امام (ع) از داخل منزل فرمود: سبحان الله! ابوبکر مقامي را مدعي است که از او نيست.

قنفذ بازگشت و بار ديگر در حضور مردم جواب امام (ع) را با صداي بلند اعلام کرد. ابوبکر بار ديگر گريست و جمعيت در همهمه و گفت و گوهاي احساسي فرو رفت. عمر بن الخطاب که سخت خشمگين شده بود از جاي برخاست و در حالي که با گروهي از ياران خود از مسجد خارج مي‏شد، فرياد زد: اول مقداري هيزم فراهم کنيد.

گفتند: هيزم را براي چه مي‏خواهي؟

عمر گفت: مي‏خواهم خانه علي (ع) را به آتش کشم.

همراهان او گفتند: در آن خانه يگانه دختر پيامبر (س) زندگي مي‏کند.

عمر در حالي که از غضب به خود مي‏پيچيد گفت: هر کس که مي‏خواهد باشد. مگر من از دختر پيامبر هراس دارم؟

جمعيت هيجان‏زده در حالي که با يک دست شمشير برهنه و با دستي ديگر بر دوش هيزم داشتند همراه با عمر به سوي خانه فاطمه (س) حرکت کردند و حال و هواي مدينه دگرگون شده و آن خانه و خانداني که تا چند روز پيش محل نزول ملائکه الهي و سلام و صلواة خاتم الانبياء و آحاد مسلمانان بودند امروز در معرض شديدترين تهاجمات و خوفناک‏ترين خطرات قرار گرفتند، جماعت بي‏تعقل و تکبيرگويان به سوي خانه‏ي فاطمه در حرکت بودند، اما اين بار تکبير مسلمانان براي حمايت از حق و راه رسالت نبود.

اميرالمؤمنين با شنيدن بانگ تکبير از عموي خود عباس پرسيد: اي عمو! اين تکبير داراي چه معنايي است؟

عباس گفت: يعني آنچه نبايد بشود شد!

ديري نپاييد که هيزم‏ها در کنار درب چوبي خانه‏ي فاطمه (س) چيده شد، و بانگ عمر برخاست که مي‏گفت: اي علي از خانه بيرون بيا و با جانشين رسول خدا (ص) بيعت کن و الا خانه را با هر کس که در آن است مي‏سوزانم.

دختر رسالت که از اين همه گستاخي دچار حيرت شده بود از پشت درب فرياد زد: عمر! از ما چه مي‏خواهي؟

عمر گفت: فاطمه درب را بگشاي و گرنه کاشانه‏ات را به آتش مي‏کشم. ابوبکر امام مسلمانان است و مردم با او بيعت کرده‏اند و بني‏هاشم نيز بايد چنان کنند!

دختر پيامبر فرمود: اگر بيعت نکنند؟!

عمر فرياد زد: خانه را با هر کس که در آن است به آتش خواهم کشيد. انساب الاشراف، ج 2، ص 770، العقد الفريد، ج 5، ص 12.

دختر پيامبر گفت: از خدا نمي‏ترسي که اين چنين جسورانه به خانه‏ي من هجوم آوردي؟

پيش از آنکه گفتار فاطمه (س) تمام شود، شعله‏هاي آتش زبانه کشيد و آنگاه در نيم‏سوخته با....

[3] البداية و النهاية، ج 8، ص 198، ابن‏اثير، کامل، ج 3، ص 291، الامام الحسين و اصحابه، ج 1، ص 283، العبرات، ج 2، ص 34.