بازگشت

اتمام حجت و استيضاح سران و سربازان سپاه كوفه


همهمه ي سپاهيان ياغي اموي تمامي صحرا را پر كرده بود. امام (ع) قصد داشت بار ديگر با آنان سخن گويد تا شايد كسي هدايت شود و از گمراهي و ضلالت نجات يابد اما بي اعتنايي و همهمه ي سپاه، اجازه ي سخن را از حجت خدا گرفت، لذا امام (ع) به آنها برتافت و فرمود:

ويلكم ما عليكم ان تنصتوا الي فتسمعوا قولي وانما ادعوكم الي سبيل الرشاد


فمن اطاعني كان من المرشدين و من عصاني كان من المهلكين و كلكم عاص لامري غير مستمع قولي فقد ملئت بطونكم من الحرام و طبع علي قلوبكم. ويلكم الا تنصتون! الا تسمعون؟!

واي بر شما! چه مي شود كه آرام نمي گيريد تا سخن مرا بشنويد؟ من شما را به راه راست مي خوانم. هر كس سخن مرا بشنود و اطاعت كند، از جمله هدايت شدگان است و هر كس نافرماني كند نابود مي شود. چون شكمهايتان انباشته از حرام است و بر قلبهايتان مهر نهاده شده است به سخنانم گوش نمي دهيد و مرا نافرماني مي كنيد. واي بر شما! چرا گوش فرا نمي دهيد و سكوت نمي كنيد؟

سخنان امام (ع) كه از دل دريايي و روح آن بزرگ مرد الهي برخاسته بود، سپاهيان را در سكوت فرو برد و آنها را به ملامت يكديگر واداشت. پس از آرامش كوفيان امام حسين (ع) ادامه داد:

تبا لكم ايتها الجماعة و ترحا، احين استصرختمونا و الهين فاصرخناكم موجفين سللتم علينا سيفا كان في ايماننا و حششتم علينا نارا اقتدحناها علي عدونا و عدوكم، فاصبختم البا لفا علي اوليائكم ويدا لاعدائكم بغير عدل افشوه فيكم و لا لامل اصبح لكم فيهم و عن غير حدث كان منا و لا رأي تفيل عنا، فهلا - لكم الويلات - تركتمونا و السيف مشيم و الجأش طامن و الرأي لم يستحصف، و لكن استسرعتم اليها كتطاير الدبي و تداعيتم لها كتداعي الفراش، فسحقا و بعدا لطواغيت الامة و شذاذ الاحزاب و نبذة الكتاب و نفثة الشيطان و محر في الكلام و مطفئي السنن و ملحقي العهرة بالنسب، المستهزئين الذين جعلوا القرآن عضين. و الله انه لخذل فيكم معروف، قد و شجت عليه عروقكم و تورات عليه اصولكم فكنتم اخبث ثمرة، شجا للناظر و اكلة للغاصب الا فلعنة الله علي الناكثين الذين ينقضون الايمان بعد توكيدها و قد جعلوا الله عليهم كفيلا، الا و ان الدعي ابن الدعي قد ركز منا بين اثنتين بين الملة - السلة - و الذلة و هيهات منا الدنيئة - الذلة - يأبي ذلك الله و رسوله و المؤمنون و حجور طابت و انوف حمية و نفوس ابية ان نؤثر طاعة اللئام علي مصارع الكرام و اني زاحف الهيم بهذه الاسرة علي كلب العدو - قلة العدد - و


كثرة العدو و خذلة الناصر. [1] .

اي مردم! ننگ و خواري و حسرت بر شما كه با اشتياق مرا به سوي خود خوانديد و هنگامي كه فرياد و درخواست شما را اجابت كردم و به سوي شما آمدم، شمشيرهاي خود را به روي ما كشيديد و آتش فتنه اي را كه دشمنان ما و شما افروخته بودند شعله ور ساختيد، بر ضد دوستان و رهبران خود به پا خاسته ايد و براي ياري دشمنانتان آماده شده ايد، بي آنكه دشمن شما به سوي عدالت گامي بردارد و يا اينكه به آرزو و درخواستي از شما عمل كند، جز سود حرامي كه از دنيا سهم شما شده است و زندگي پست و پرذلتي كه به آن دل بسته ايد. اگر از شما پرسيده شود كه چرا اين گونه با ما مي جنگيد، آيا مي توانيد ادعا كنيد كه ما در دين بدعتي نهاده ايم، يا در پاسداري از دين جدمان پيامبر خدا خطايي از ما ديده شده است؟ پس چگونه نابودي و تباهي از آن شما نباشد كه از ما رويگردان شده و رهايمان ساخته ايد و به لشكر دشمن پيوسته و رايت دشمني و جنگ افراشته ايد. چرا آن زمان كه شمشيرها در نيام و دلها آرام، و انديشه ي دشمن خام بود ما را رها نكرديد، بلكه مانند سيل ملخ و انبوه پروانه ها هجوم آورديد؟

نابود شويد، اي بردگان كنيز، بازماندگان احزاب كفر و تباهي، رهاكنندگان قرآن و عاملان شيطان، متعصبان در گناه و تحريف كنندگان كتاب خدا، خاموش كنندگان سنت و قاتلان فرزندان و جانشينان پيامبر، ناپاكان پدر ناشناس! آزار دهنده ي مؤمنان و ياران راستين رهبران باطل كه دين را به بازي گرفته اند و قرآن را رها و پاره پاره مي كنند. چه زشت است آنچه فرستادند (اعمال زشت) و عذاب ابدي را جايگاه هميشگي خود ساختند. اي جنگ افروزان، امروز كار شما به جايي رسيده كه دشمنان ما را ياري كنيد و از ياري ما سر مي پيچيد؟!

چرا اين گونه نكنيد؟ كه به خدا سوگند بي وفايي شما شهره ي روزگاران است و بنياد هستي شما به بي وفايي استوار، و نهال جانتان از آن «بي وفايي» سيراب و قلبتان از آن سرشته و سينه هاي شما بر بي وفايي آرام گرفته است. شما تلخ ترين ميوه ي درختي هستيد كه چون باغبان آن را در دهان گذارد راه گلويش را مسدود، و چون غاصب آن را در كام نهد گوارا و خوش طعمش مي يابد. آگاه باشيد! لعنت خدا بر ستمگران پيمان شكني است كه پس از استوار كردن پيمان خود، آن را مي شكنند. شما بر عهد و پيمانتان خدا را كفيل گرفتيد در حالي كه ستم پيشه هستيد.

بدانيد كه آن انسان پدر ناشناس بر دو امر پافشاري كرده است: بين شمشير كشيدن و تن به


خواري سپردن، اما اين خواري و زبوني از ما بسيار دور است، و خدا و رسول او خواري را بر ما نمي پسندند و مؤمنان و دامنهاي پاكي كه ما را پرورده اند به آن رضايت نمي دهند. بردگي همراه با اطاعت فرومايگان آن قدر ارزش ندارد كه از به خاك افتادن به همراهي رادمردان براي آن بتوان گذشت.

به خاك افتادن آزادمردان سرآمد حسني ندارد كه از آن بتوان گذشت؟ اطاعت سفلگان چه ارزشي دارد كه نتوان رهايش ساخت؟

«بدانيد كه حجت را بر شما تمام كردم و راه عذر را بر شما بستم و بيم از سرانجام كار شما را در دلتان افكندم، و اكنون كه ياران مرا رها كرده اند من با همين شمار اندك و از خانواده ام با جمعيت فراوان شما مي جنگم.»

سپس اين اشعار را خواند:



فان نهزم فهزامون قدما

و ان نغلب فغير مغلبينا



و ما ان طبنا جبن و لكن

منايانا و دولة آخرينا



اذا ما الموت رفع عن اناس

كلا كله اناخ باخرينا



فافني ذالكم سروات قومي

كما افني القرون ار اولينا



فلوخلد الملوك اذن خلدنا

و لو بقي الكرام اذن بقينا



فقل للشامتين بنا افيقوا

سيلقي الشامتون كما لقينا [2] .



اگر پيروز شويم كه تازگي ندارد و همواره پيروز بوده ايم و اگر هم شكست خوريم ما را شكست خورده نمي نامند.

ترس در سرشت ما وجود ندارد ولي حفظ كردن روحيه ي افراد با مرگ آنها منافات ندارد و مرگ ما دولت بعد از ما را نويد مي دهد.

هرگاه مرگ خود را از در خانه ي ما و هر خانه اي بلند كند به دروازه ي ديگري خواهد خواباند.

كسي در دنيا نخواهد ماند و پيك مرگ خبر نيستي را به همه مي رساند، همان گونه كه پيشينيان را نيز آگاه كرد.

اگر فرمانروايان مي ماندند ما هم باقي مي مانديم، و اگر بقا براي آزادگان روا بود هر آينه ما هم ابدي مي شديم.

پس به سرزنش كنندگان بگوييد كه از خواب غفلت برخيزيد! بزودي آنچه را ما ديديم شما


هم ديدار خواهيد كرد.

سپس فرمود:

الا ثم لا تلبثون بعدها الا كريث ما يركب الفرس حتي تدور بكم الرحي، عهد عهده الي ابن عن جدي فاجمعوا امركم و شركاءكم ثم كيدوني جميعا فلا تنظرون (اني توكلت علي الله ربي و ربكم ما من دابة الا هو آخذ بناصيتها ان ربي علي صراط مستقيم). [3] اللهم احبس عنهم قطر السماء و ابعث عليهم سنين كسني يوسف و سط عليهم غلام ثقيف يسقيهم كأسا مصبرة و لا يدع فيها احدا الا قتلة بقتلة و ضربة بضربة و ينتقم لي و لاوليائي و اهل بيتي و اشياعي منهم فانهم غرونا و كذبونا و خذلونا و انت ربنا عليك توكلنا و اليك انبنا و اليك المصير.


پاورقي

[1] بحارالانوار، ج 45، ص 9، خوارزمي، مقتل الحسين، ج 2، ص 6، العبرات، ج 2، ص 17، العوالم، ج 17، ص 251، الاحتجاج، ج 2، ص 24، ابصار العين، ص 11.

[2] خوارزمي، مقتل الحسين، ج 2، ص 7 -6، مثير الاحزان، ص 67، حياة الامام حسين بن علي، ج 3، ص 194 -192، الدمعة الساکبه، ج 4، ص 283، العوالم، ج 17، ص 251.

[3] سوره‏ي هود، آيه‏ي 56.