بازگشت

دعوت به يكتاپرستي


آنگاه امام (ع) بر مركب خود سوار شد و به منظور هدايت آنان به سوي سپاه كوفه رفت. امام رهبر نهضت اصلاح طلبانه اي بود كه اصلي ترين وظيفه ي او بازگرداندن مردم به راه و روش پيامبر و وصي او علي بن ابي طالب (ع) بود. در جان و دل و انديشه ي امام (ع) هيچ روزنه اي از اميد به هدايت و رستگاري در بني اميه وجود نداشت، به همين علت بدون هراس در تمامي مراحل و منازل اين سفر طولاني به استيضاح آل ابوسفيان پرداخته بود، اما مردم در نزد امام (ع) جايگاه ديگري داشتند، اگر چه امروز آنان شمشير زنان اردوگاه عبيدالله بن زياد بودند، وليكن امام (ع) شرايط آنها را مي دانست و به عنوان وظيفه اي كه بر دوش او و همه ي پيامبران الهي بود، در جست و جوي راهي براي آگاهي بخشيدن و آشتي دادن مردم با خدا بود؛ در انديشه ي امام (ع) مردمي كه متأثر از ترس و يا طمع، سخنان و مواضع خود را تغيير داده بودند و بنا به مقتضيات و تنگناهاي روزگار خود سرپرستي طاغوتيان بني اميه را پذيرفته بودند نيازمند فرصت و هدايت بودند. او مسلم را نيز براي هدايت مردم فرستاده بود و اگر اين مردم به صلاح و خير و به سوي خدا بازمي گشتند زخمهاي دل خاندان رسالت التيام مي يافت.

از سوي ديگر مي بايست حقايق نهضت عاشورا بيان مي شد تا در گذر زمان، كهنسال شدن تاريخ اصالت، و استحكام قيام عاشورا دچار تحريف و يا فراموشي نگردد. سخن آن روز امام تنها براي حاضران صحراي كربلا نبود، بلكه امام (ع) از حنجره ي كربلا و نينوا نسيم اصلاح و هدايت خود را بر همه ي انسانها تا ابديت هستي ارزاني داشت. به هر حال امام حسين (ع) در حالي كه عمامه ي رسول خدا را بر سر داشت و رداي وي را بر دوش كشيده بود، در مقابل سپاه اموي ايستاد و با صداي بلند خطاب به آنها فرمود:

ايها الناس اسمعوا قولي و لا تجعلوا حتي اعظكم بما هو حق لكم علي، و حتي اعتذر اليكم من مقدمي عليكم، فان قبلتم عذري و صدقتم قولي و اعطيتموني


النصف من انفسكم كنتم بذلك اسعد و لم يكن لكم علي سبيل، و ان لم تقبلوا مني العذر و لم تعطوا النصف من انفسكم «فاجمعوا امركم و شركاءكم ثم لا يكن امركم عليكم عمة ثم اقضوا الي و لا تنظرون» [1] «ان وليي الله الذي نزل الكتاب و هو يتولي الصالحين» [2] .

اي مردم! سخن مرا بشنويد و براي جنگ با من شتاب نكنيد تا شما را به آنچه شايسته ي شماست اندرز دهم، و انگيزه ي خود از آمدن به سوي شما بازگويم. اگر گفتار مرا بپذيريد و انصاف دهيد، سعادتمند خواهيد بود، و براي جنگ با من ليلي نداريد، و اگر نپذيرفتيد و انصاف روا نداشتيد، شما با هم پيمانانتان همدل شويد و درباره ي من هر چه مي خواهيد انجام دهيد و به من مهلت ندهيد. [3] همانا ياور من پروردگاري است كه قرآن را فرو فرستاده و او ياور و دوستدار نيكان است. [4] .

سخنان امام حسين (ع) آن چنان اندوه بزرگي را پديد آورد كه زنان آل طه و دختران رسول خدا طاقت از كف دادند و با صداي بلند گريستند. صداي گريه و شيون آنها موجب شد تا امام سخن خود را قطع كند، عباس و علي اكبر را مأمور نمايد تا آنان را تسلي دهند و آرام كنند.

امام (ع) پيغام فرستاد: «صبر كنيد، كه به خدا سوگند فراوان خواهيد گريست.» [5] .

بانوان حرم با شنيدن فرمان امام (ع) صداي خود را در سينه حبس كردند و آرام آرام گريستند. مأموريت آرامش خيمه هاي حسين (ع) به عهده ي عقيله ي بني هاشم و تكيه گاه خاندان وحي است؛ زينبي كه در هيچ جا و هيچ حال از حسين جدا نشده است، و جاي جاي بوسه هاي پيامبر رحمت، علي (ع)، و مادر گرامي خود را بر سر و صورت مظلوم كربلا ديده است، و هم اكنون شادي دل رسول خدا را در محاصره ي شمشيرهاي برهنه ي سپاه شقاوت و گمراهي مي بيند؛ براستي چه مأموريتي بزرگي!

سپس امام (ع) خداي را حمد و ثنا گفت و بر رسول خدا و فرشتگان و پيامبران درود فرستاد و فرمود:


ايها الناس! انسبوني من انا ثم ارجعوا الي انفسكم و عاتبوها و انظروا هل يحل لكم قتلي و انتهاك حرمتي؟

الست ابن بنت نبيكم و ابن وصيه و ابن عمه و اول المؤمنين بالله و المصدق لرسوله بما جاء من عند ربه؟

او ليس حمزة سيدالشهداء عم ابي؟ او ليس جعفر الطيار عمي؟

او لم يبلغكم قول رسول الله (ص) لي و لاخي:

هذان سيدا شباب اهل الجنة؟ فان صدقتموني بما اقول و هو الحق، و الله ما تعمدت الكذب منذ علمت ان الله يمقت عليه اهله، و يضر به من اختلفه، و ان كذبتموني فان فيكم من أسالتموه اخبركم، سلوا جابر بن عبدالله الانصاري و ابا سعيد الخدري و سهل بن سعد الساعدي و زيد بن ارقم و انس بن مالك يخبروكم انهم سمعوا هذه المقالة من رسول الله (ص) لي و لاخي، اما في هذا حاجز لكم عن سفك دمي؟!

اي مردم! نسبت مرا به ياد آوريد و ببينيد كه من كيستم؟ به خود رجوع كنيد، و از خويش بپرسيد و بنگريد كه آيا كشتن و شكستن حرمت من براي شما پسنديده و سزاوار است؟

مگر من پسر دختر پيامبر شما و پسر وصي و پسرعموي او و نخستين كس از مؤمنان و تصديق كننده ي رسول خدا و آنچه آورده است نيستم؟

مگر حمزه - سيدالشهدا- عموي پدرم نيست؟ مگر جعفر طيار كه با دو بال خود در بهشت پرواز مي كند عموي من نيست؟

مگر اين سخن معروف و مشهور در ميان خودتان را كه رسول خدا در مورد من و برادرم فرمود:

«اين دو سروران جوانان بهشتند» نشنيده ايد؟ اگر اين سخن مرا تصديق مي كنيد كه حق است - به خدا سوگند از هنگامي كه دانسته ام كه خداوند دروغگو را دشمن مي دارد و دروغگو زبان مي بيند، هرگز دروغ نگفته ام، و اگر سخن مرا تصديق نمي كنيد، هنوز كساني ميان شما هستند كه اگر از آنها سؤال كنيد به شما خبر خواهند داد.

از جابر بن عبدالله انصاري يا ابو سعيد خدري، يا سهل بن سعد ساعدي يا زيد بن ارقم يا انس


بن مالك بپرسيد... آيا تنها اين حديث كافي نيست كه شما را از ريختن خون من بازدارد؟ [6] .

... بر فرض كه در اين سخن شك داشته باشيد، آيا در اين مورد نيز كه من پسر دختر پيامبر شما هستم دچار ترديد هستيد؟

به خدا سوگند در شرق و غرب زمين در ميان شما و ديگران كسي جز من پسر دختر رسول خدا نيست.

به من بگوييد چرا به كشتن من برخاسته ايد؟

آيا كسي از شما را كشته ام؟ يا مالي از شما را تلف كرده ام؟ يا زخمي به كسي زده ام كه مي خواهيد قصاص كنيد؟ [7] .

سپاه عمر سعد را سكوتي مرگبار فرا گرفت و كسي به سخنان امام (ع) پاسخ نگفت: امام، پيمان شكنان كوفه را كه با نام و پيغام او را براي هدايت و نجات خود فراخوانده بودند و هم اكنون شمشيرهايشان را براي كشتن او آماده مي ساختند، در ميان صفوف به هم پيوسته ي سپاه اموي مي ديد؛ خطاب به آنها فرمود:

يا شبي بن ربعي، و يا حجار بن أبجر، و قيس بن الأشعي، و يا يزيد بن الحارث، ألم تكتبوا الي: أن قد اينعت الثمار و اخضرت الجنات، و طمت الجمام و انما تقدم علي جند لك مجند، فاقبل؟!

اي شبث بن ربعي، حجار بن ابجر، قيس بن اشعث، و اي يزيد بن حارث، مگر شما براي من ننوشتيد كه ميوه ها رسيده و باغستانها سرسبز، و چاهها پر آب شده است و تو به سوي لشكري آماده خواهي آمد؟

آنان بي شرمانه گفتند: ما چنين ننوشته ايم.

امام (ع) فرمود: «سبحان الله! به خدا سوگند كه نوشته ايد.»

شمر كه تأثير سخنان امام (ع) را براي وحدت و انسجام سپاه بني اميه خطرناك مي ديد فرياد زد: او خدا را كه بر اساس يك حرف مي پرستد و در گمراهي است و نمي داند كه چه مي گويد! [8] .

حبيب بن مظاهر در پاسخ شمر با تندي گفت: به خدا سوگند تو خدا را با حرف مي پرستي،


آن هم با هفتاد زبان؛ و غرق در تباهي و گمراهي هستي، اينكه سخن حسين (ع) را نمي فهمي راست مي گويي، چرا كه خدا بر دل تو مهر نهاده است.

پس از اين گفت و گو بار ديگر سكوت جمعيت را فراگرفت. سپس امام (ع) فرمود: اي مردم! اگر مرا نمي خواهيد بگذاريد از پيش شما به پناهگاه خود در نقطه اي ديگر از زمين بروم.

قيس بن اشعث گفت: چرا به حكم پسرعموهايت تسليم نمي شوي؟ آنان كاري كه دوست نداشته باشي نسبت به تو انجام نخواهند داد، و بدي از آنان به تو نخواهد رسيد.

امام (ع) در پاسخ قيس فرمود:

«تو هم برادر آن برادري (محمد بن اشعث). [9] آيا مي خواهي بني هاشم از تو بيشتر از خون مسلم بن عقيل مطالبه كنند؟ نه! به خدا سوگند كه همچون اشخاص زبون دست در دست آنها نمي گذارم و چون بردگان فرود نمي آورم و از جنگ نمي گريزم. [10] اي بندگان خدا! من به خداي خودم و خداي شما پناه مي برم از اينكه سنگسارم كنيد [11] ، از هر متكبري كه به روز رستاخيز ايمان ندارد، به خداي خود و شما پناه مي برم.»

[12] .


پاورقي

[1] سوره‏ي يونس، آيه‏ي 71.

[2] سوره‏ي اعراف، آيه‏ي 196.

[3] سوره‏ي يونس، بخشي از آيه‏ي 71.

[4] سوره‏ي اعراف، قسمتي از آيه‏ي 196.

[5] نهاية الارب، ج 7، ص 182، تاريخ طبري، ج 5، ص 424، ابن اثير، کامل، ج 3، ص 287، البداية و النهاية، ج 8، ص 178، اعيان الشيعه، ج 1، ص 599.

[6] نويري، نهاية الارب، ج 7، ص 182، حياة الامام الحسين، ج 3، ص 184.

[7] شيخ مفيد، ارشاد، ج 2، ص 97.

[8] تاريخ طبري، ج 5، ص 424، نهاية الارب، ج 7، ص 182.

[9] محمد بن اشعث، برادر قيس به مسلم بن عقيل امان داده بود، ولي او را نزد ابن‏زياد برد و آنها مسلم را شهيد کردند. نهاية الارب، ج 7، ص 183.

[10] تاريخ طبري، ج 5، ص 424، «و لا اقر اقرار العبيد»، شيخ مفيد، ارشاد، ج 2، ص 102 -101، نفس المهموم، ص 301 -300، نهاية الارب، ج 7، ص 183، أنت أخو أخيک محمد بن الاشعث اتريد ان يطلبک بنوهاشم بأکثر من دم مسلم بن عقيل؟ لا و الله لا اعطيهم بيدي اعطاء الذليل، و لا اقر اقرار العبيد!.

[11] سوره‏ي دخان، بخشي از آيه‏ي 20.

[12] سوره‏ي غافر، بخشي از آيه‏ي 27.