بازگشت

طلوع عاشورا


آرام آرام از پشت شب سپيده دميد تا خورشيد روز جمعه [1] دهم محرم [2] سال 61


هجري [3] با مقدسترين و پاكترين خونهاي عالم چهره اش را رنگين كند.



آن روز در جام شفق مل كرد خورشيد

بر خشك چوب نيزه ها گل كرد خورشيد



شيد و شفق را چون صدف در آب ديد

خورشيد را بر نيزه گويي خواب ديدم



خورشيد را بر نيزه؟ آري اين چنين است

خورشيد را بر نيزه ديدن سهمگين است [4] .



خورشيد كه نقاب از چهره برداشت امام (ع) قرآني را پيش روي خود گرفت و دستها را به آسمان بلند كرد و به درگاه بي نياز به راز و نياز پرداخت:

«پروردگارا! تو مايه ي اطمينان من در هر سختي، و اميد من در هر گرفتاري هستي، در هر مشكلي كه براي من پيش مي آيد تو ذخيره و اعتماد مني، چه اندوهها و گرفتاريها كه در آن، دل ناتوان، و چاره سازي اندك و دوست وامانده شد، و دشمن سرزنش كرد. آن را به پيشگاه تو شكايت آوردم، كه از همگان تنها به تو رغبت داشتم و تو آن را گشودي و از ميان برداشتي و كفايت فرمودي، تو صاحب همه ي نعمتها و نيكيها و پايان و سرانجام همه ي خواستهايي.» [5] .



پاورقي

[1] تذکرة الخواص، ص 143، تجارب الامم، ج 2، ص 69، تاريخ طبري، ج 5، ص 422، شيخ مفيد، ارشاد، ج 2، ص 99، العوالم، ج 17، ص 248، بحارالانوار، ج 45، ص 4، بعضي از منابع روز عاشورا را روز شنبه قيد کرده‏اند.

[2] عبدالله بن عباس مي‏گويد: در سفير صفين در محضر اميرالمؤمنين بودم، چون به نينوا در کناره‏ي فرات رسيديم، [امام] با آواز بلند فرياد زد: اي پسر عباس! آيا اين محل را مي‏شناسي؟! گفتم: خير، يا اميرالمؤمنين! [امام] فرمود: اگر چون من اين سرزمين را مي‏شناختي از آن عبور نمي‏کردي مگر اينکه چون من مي‏گريستي، و سپس آنچنان گريست که محاسن او خيس و اشک بر سينه‏اش جاري گرديد و من نيز با او گريستم. او [امام علي (ع)] مي‏فرمود: مرا با آل ابوسفيان چه کاري است؟! مرا با دودمان امام حزب شيطان و اوليان کفر چه؟ صبر کن تا آنچه را پدرت مي‏بيند تماشا کني اي ابا عبدالله! آنگاه امام وضو ساخت و مدتي را به نماز ايستاد و بار ديگر سخن خود را تکرار کرد. پس براي لحظه‏اي خوابيد و چون بيدار شد فرمود: ابن‏عباس! خوابي را که هم اکنون ديدم برايت بگويم؟ گفت: خير است ان شاء الله! [امام] فرمود: گويي در خواب ديدم مرداني از آسمان فرود آمدند و با بيرق سفيد و شمشيرهاي درخشاني که در دست داشتند اطراف اين زمين را خط کشيدند؛ گويي ديدم اين نخلها شاخه‏هاي خود را با خون تازه بر زمين زدند و مشاهده کردم جگر گوشه‏ام حسين در حالي که در درياي خون غوطه‏ور است فرياد مي‏زند ولي کسي به داد او نمي‏رسد آن مردان آسماني گفتند: صبر کنيد اي خاندان رسالت! شما به دست بدترين مردم کشته خواهيد شد، و اي حسين! بهشت مشتاق و منتظر توست! آنگاه مرا تسليت دادند و... به آن کس که جانم به دست اوست سوگند! صادق مصدق، ابوالقاسم احمد (ص) برايم بازگفت. اين زمين کربلاست که حسين با هفده مرد از فرزندان من و فاطمه در آن به خاک مي‏روند و آن [کربلا] در آسمانها شناخته شده‏تر است و کرب و بلايش مي‏خوانند، همانند حرمين مکه و مدينه و بيت‏المقدس. مدينة المعاجز، ص 283، اکمال‏الدين، ص 532، بحارالانوار، ج 44، ص 252، امالي صدوق، ص 597، الدمعة الساکبه، ج 4، ص 114.

امام رضا (ع) فرمود: محرم ماهي بود که مردمان عصر جاهليت جنگ را در آن حرام مي‏دانستند ولي ريختن خون ما را در آن حلال شمردند و حرمت ما را شکستند و فرزندان و زنان ما را به اسارت بردند و خيمه‏هاي ما را به آتش کشيدند و غارت کردند، و در مورد ما رسول خدا را مراعات نکردند. روز شهادت حسين قلب ما را ريش کرد و اشکهايمان را جاري ساخت و عزيز ما را در کربلا خوار کرد و ما را به گرفتاري و بلا مبتلا ساخت و تا روز قيامت بر حسين مي‏بايست گريست؛ زيرا اين گريه گناهان بزرگي را بزدايد. سپس فرمود: پدرم [موسي بن جعفر (ع)] را شيوه‏ي چنين بود که چون محرم فرا مي‏رسيد خنده بر لب نداشت و اندوه بر او غلبه مي‏يافت تا روز دهم که روز مصيبت و گريه‏هاي [سخت] او بود و مي‏فرمود در اين روز حسين کشته شد. الاقبال، ص 544، امالي صدوق، ص 128، بحارالانوار، ج 44، ص 283، ابن شهر آشوب، مناقب، ج 4، ص 86.

[3] شيخ مفيد، ارشاد، ج 2، ص 99، اخبار الطوال، ص 3 -2، خوارزمي، مقتل الحسين، ج 2، ص 4، اعلام الوري، ص 237.

[4] معلم، علي، رجعت سرخ ستاره، ص 63.

[5] نهاية الارب، ج 7، ص 181، اثبات الهدي، ج 2، ص 583، تاريخ طبري، ج 5، ص 423.

اللهم أنت ثقتي في کل کرب، و أنت رجائي في کل شدة أمر نزل بي ثقة وعدة، کم من هم يضعف فيه الحيلة، و يخذل فيه الصديق و يشمت فيه العدو، انزلته بک و شکوته اليک، رغبة مني اليک عمن سواک، ففرجته عني و کشفته، فأنت ولي کل نعمة، و صاحب کل حسنة و منتهي کل رغبة، مثير الاحزان، ص 61، شيخ مفيد، ارشاد، ج 2، ص 98، العوالم، ج 17، ص 247، اعلام الوري، ص 240، المنتظم، ج 5، ص 338، ابن اثير، کامل، ج 3، ص 286.