بازگشت

ميقات عشق بازان


با آرام شدن اوضاع، بندگان صالح خدا به نيايش و سخنان امام هدايت خود گوش فرا دادند:

بر خداوند تبارك و تعالي بهترين ثنا را مي فرستم، و او را در خوشي و ناخوشي ستايش مي كنم. پروردگارا! تو را ستايش مي كنم كه ما را با پيامبري كرامت بخشيدي و به ما قرآن آموختي، علم دين را ارزاني داشتي، و براي ما گوش و چشم و دل آفريدي. خداوندا! ما را از سپاسگزاران خود قرار ده. من ياراني بهتر از ياران خود و خانداني نيكوتر و مصرتر - بر صله ي رحم - از خاندان خود نمي شناسم. خداوند به همه ي شما از سوي من پاداش نيك عنايت فرمايد. همانا گمان من اين است كه فردا، روز رويارويي ما با اين جماعت است. من به همه اجازه دادم، و همگان با رضا و خشنودي من برويد و حقي از من بر شما نخواهد بود. اينك شب شما را فرا گرفته است، آن را مركب خود سازيد و برويد، و هر يك از شما دست يكي از افراد خاندان مرا بگيرد و در اين سرزمين، در روستاها و شهرها پراكنده شويد تا خداوند گشايشي رساند. اين قوم فقط در جست و جوي من هستند، و اگر بر من دست يابند از جست و جوي ديگران دست برمي دارند. [1]


سخنان امام (ع) جانهاي اهالي عشق را گداخت؛ آنهايي كه در همراهي امام (ع) پابرجا و استوار مانده بودند همانند زينتهاي عرش خداوندي در آرزوي شهادت لحظه شماري مي كردند، و جز كوي حسين (ع) مأوا و جان پناهي نداشتند. برادران، پسران، و هر كدام از بني هاشم سخن گفتند و عباس نخستين كسي بود كه چنين سخن گفت:

«لم نفعل؟ انبقي بعدك؟ لا ارنا الله ذالك ابدا.»

«براي چه اين كار را انجام دهيم؟ فقط براي اينكه پس از تو زنده و باقي بمانيم؟! خداوند هرگز آن را براي ما فراهم نسازد.»

امام (ع) خطاب به فرزندان عقيل فرمود: براي شما همان شهادت مسلم كافي است. شما را اجازه دادم تا برويد.

آنان پاسخ دادند: مردم چه خواهند گفت؟ مي گويند: سرور و بزرگ خود، و پسرعمويمان را كه بهترن عموها بودند رها كرديم و همراه آنان يك تير نينداختيم و شمشير و نيزه اي نزديم، و نمي دانيم چه كردند؟! به خدا سوگند! چنين نخواهيم كرد؛ بلكه جان و مال و خاندان خود را فداي تو مي سازيم و همراه تو جنگ مي كنيم تا در جايگاه تو با تو وارد شويم و خداوند زندگي پس از تو را روسياه و زشت گرداند. [2] .


با مشاهده ي عظمت خاندان رسالت، غيرت ديني اصحاب نيز بر عرشيان طعنه زد؛ مسلم بن عوسجه اسدي برخاست و گفت: آيا ما تو را رها كنيم و لاجرم نتوانيم در پيشگاه خداوند براي ادا نكردن حق تو عذري موجه داشته باشم؟! به خدا سوگند! از تو جدا نمي شوم تا آنكه نيزه ي خود را در سينه ي آنها بشكنم و تا هنگامي كه دسته ي شمشيرم در دستم باشد به آنان ضربه مي زنم، به خدا سوگند! اگر سلاحي براي جنگ كردن با آنان نداشته باشم آن قدر بر آنها سنگ پرتاب خواهم كرد تا در دفاع از تو كشته شوم. چرا چنين نكنم در حالي كه مردن يك بار است و پس از آن كرامتي است كه پايان نمي پذيرد؟!

آنگاه سعد بن عبدالله حنفي گفت: به خدا سوگند! تو را رها نمي كنيم تا آنكه خداوند بداند كه در غياب رسول خدا (ص) حرمت او را در وجود تو حفظ كرديم. به خدا سوگند اگر بدانم كشته مي شوم، باز زنده مي شوم، و سپس زنده مي سوزم و خاكسترم بر باد داده مي شود واين كار هفتاد بار بر من تكرار مي شود، باز از تو دست برنمي دارم، تا جانم را در دفاع از تو از دست دهم. چرا چنين نكنم كه فقط يك بار كشته شدن است و سپس كرامت و سعادتي بي پايان كه هرگز سپري نمي شود.

آنگاه زهير بن قين گفت: به خدا سوگند دوست مي دارم كه كشته و سپس زنده شوم و باز كشته شوم، و هزار بار اين چنين كشته شوم تا خدا با كشته شدن من بلا را از تو و اين جوانمردان خاندانت بگرداند. [3] .



پاورقي

[1] نهاية الارب، ج 7، ص 177، وقعة الطف، ص 197، تاريخ طبري، ج 5، ص 185، بحارالانوار، ج 44، ص 316.

اثني علي الله أحسن الثناء، و أحمده علي السراء والضراء، اللهم اني أحمدک علي أن أکرمتنا بالنبوة، و علمتنا القرآن، و فقهتنا في الدين، و جعلت لنا أسماعا و أبصارا و أفئدة، و جعلتنا من الساکرين اما بعد، فاني لا أعلم أصحابا أولي و لا خيرا من أصحابي، و لا أهل بيت أبر و لا أوصل من أهل بيتي، فجزاکم الله عني جميعا خيرا، ألا و اني أظن يومنا من هؤلاء الاعداء غدا، و اني قد رأيت لکم، (أو أذنت لکم) فانطلقوا جميعا في حل، ليس عليکم مني ذمام، هذا ليل قد غشيکم فاتخذوه جملا. ثم ليأخذ کل رجل منکم بيد رجل من اهل بيتي فتقرقوا في سوادکم و مدائنکم حتي يفرج الله فان القوم انما يطلبوني و لو قد اصابوني لهوا عن طلب غيري.

شايان ذکر است که: اولا امام (ع) با تأکيد و تصريح بر قطعي بودن نبرد فردا روز تغييرناپذير بودن اراده‏ي خود را رسما اعلام مي‏فرمايند. ثانيا در اوج جوانمردي، با برداشتن بيعت و اعلام رضايت و خشنودي از آنانکه قصد جدايي از او را داشته باشند، هم نقطه‏ي اتصال و توکل خود را با همگان در ميان مي‏گذارند، و هم اهميت حفظ جانهاي پاکي که در اطراف او در معرض خطر جدي و قطعي قرار گرفته است را گوشزد مي‏کنند؛ امام (ع) به همين دليل با برداشتن بيعت ابتکار عمل را در اختيار آنها قرار داد، اين اقدام امام (ع) يک تلاش سياسي براي امتحان اصحاب و محک زدن پايمردي ايماني آنها نبود، زيرا آن بزرگمردان با تأييد و تصريح امام هدايت از اصحاب تمام ائمه و انبياء بهتر بودند و رسيدن به چنين مقامي جز با پيروزمند بيرون شدن از ابتلايات به دست نمي‏آيد، ضمن اينکه اعتماد امام به اصحاب در آن شب، خود آنچنان ژرف و بي‏شبهه بود که حتي اهل بيت خود را نيز به آنها سپرده بود. ثالثا امام (ع) با برداشتن بيعت از اهل بيت و درخواست از ايشان براي خارج شدن از صحنه‏ي کربلا درصدد حفظ ميراث گرانسنگي بود که سفاکان بني‏اميه روز عاشورا و ظهور جوانمردي در کربلا، استثنايي‏تر از تمامي هستي است.

[2] نهاية الارب، ج 7، ص 178 -177، تاريخ طبري، ج 5، ص 419 -418، شيخ مفيد، ارشاد، ج 2، ص 94 -93، وقعة الطف، ص 199، ابوالفرج اصفهاني وقعه‏نگار اموي مي‏نويسد: پس حسين (ع) و اهل بيت او جملگي گريه کردند و امام (ع) در حق آنان دعاي خير نمود، مقاتل الطالبيين، ص 75، بدون ترديد گريه امام و اهل بيت رسالت از جنس گريه‏هايي که در باور ابوالفرج مي‏گذشت نبود، هر انسان آزادي با مشاهده‏ي چنين صحنه‏هاي حماسي و شکوهمند در آن شرايط بسيار پرهراس بال شوق و شور و شعور مي‏گشايد، و گريستن او به منزله قدرشناسي نعمت الهي از سر شوق و غرور و افتخار ديني و ايماني است، غيرت ايماني جوانان برومند بني‏هاشم قابل ستايش بود، و الحق که حيف بود حيات چنين بزرگمرداني ثابت قدم به دست بدترين مردمان زمين خاتمه يابد، لذا آن سرشکها از يک سو اشک شوق و وصل بود، از سويي اشک تأسف و اندوه بي‏پايان براي بشريتي که زندگي بي‏حسين و چنين قهرماناني را برگزيده است.

[3] شيخ مفيد، ارشاد، ج 2، ص 95، بحارالانوار، ج 44، ص 393، العوالم، ج 17، ص 244، شيخ صدوق، امالي، ص 156، تاريخ طبري، ص 420 -418، نهاية الارب، ج 7، ص 178، حماسه‏ي اصحاب محصول کلام شکوهمند و اخلاص بي‏نظير و صداقت بي‏حد تشنه‏ي جوانان بني‏هاشم بود، که اشک شوق و اندوه را بر سيمان حسين (ع) و زينب (س) نشانده بود- اشکي که رمز پابرجا ماندن کربلا تا هميشه حيات است. از حضرت زين‏العابدين روايت شده است که چون اصحاب و ياران امام حسين (ع) بر فداکاري و عزم خويش تا آخرين لحظه‏ي حيات پافشاري کردند امام (ع) در حق آنها دعا کرد و فرمود: سرهاي خود را بلند کنيد و آنان منزلت خويش را در بهشت ديدند. الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 848، علل الشرايع، ج 1، ص 229، بحارالانوار، ج 44، ص 298، مثير الاحزان، ص 56.