آماده باش سپاه اموي
فرمان آماده باش صادر شد و شامگاه روز پنجشنبه نهم محرم الحرام روزي كه تاسوعا [1] ناميده مي شود، لشكر بني اميه به سوي اردوگاه توحيد حركت كرد. در اين ميان شمر، كه از عبيدالله براي فرزندان ام البنين امان نامه گرفته بود، خود را به كنار اردوگاه امام (ع) رساند و فرياد زد: خواهرزاده هاي من كجا هستند؟ عباس، عبدالله، جعفر، و عثمان كجا هستند؟ كسي او را پاسخ نگفت.
امام (ع) خطاب به برادران خود فرمود: او را پاسخ دهيد، گر چه انسانهاي تبهكاري است.
آنها به مقابل وي آمدند و گفتند: چه شده است و چه مي خواهي؟
شمر گفت: شما خواهرزادگان من در امان هستيد و خود را با حسين (ع) قرباني نكنيد.
فرزندان ام البنين گفتند: نفرين خدا بر تو و بر امانت باد، هر چند ادعاي دايي بودن ما را داشته باشي، آيا به امان مي دهي، حال آنكه براي پسر رسول خدا (ص) اماني نيست؟ و از ما مي خواهي در اطاعت لعنت شدگان و فرزندان آنان در آييم؟ [2] .
پسر سعد، با مشاهده ي چنين حماسه اي فرياد زد: «يا خيل الله اركبي و ابشري بالجنة»، «اي سواران خداوند سوار شويد و شما را بشارت به بهشت مي دهم.» [3] عجبا! شعاري كه در فتح قادسيه سعد بن وقاص بر زبان رانده بود، هم اكنون در مبارزه با خاندان وحي شعار فرزند اوست!
امام (ع) در مقابل خيمه ي خويش نشسته و در حالي كه به شمشيرش تكيه داده بود چند لحظه اي به خواب رفت. زينب كه بانگ هياهوي لشكر اموي را شنيده بود، خود را به برادر رساند و او را بيدار كرد و گفت: اي برادر آيا اين همهمه را نمي شنوي؟
امام (ع) در حالي كه سر را بلند مي كرد، فرمود: هم اكنون رسول خدا (ص) را در خواب ديدم كه به من فرمود: «تو به نزد ما خواهي آمد.»
زينب بر چهره ي خود زد و فرياد برآورد: اي واي بر من!
امام (ع) او را دلداري داد و فرمود: خواهرم براي تو واي نيست. خدايت رحمت كند، آرام گير. [4] .
عباس كه كمي دورتر شاهد گفت و گوي برادر و خواهر خود بود پيش آمد و گفت: اي برادر، اين قوم آهنگ تو كرده اند.
امام (ع) فرمود: از آنها بپرسيد براي چه آمده اند؟ و چه چيز آنان را به اينجا كشانده است؟
عباس به همراه گروهي حدود بيست نفر كه حبيب بن مظاهر، و زهير بن قين از جمله ايشان بودند به سوي سپاه عمر بن سعد شتافت و علت حركت آنان را جويا شد.
گفتند: فرمان رسيده است كه هم اكنون به شما پيشنهاد كنيم يا تسليم حكم امير شويد يا هم اكنون با شما جنگ خواهيم كرد.
عباس گفت: عجله نكنيد تا من پيغام شما را به حسين (ع) برسانم.
با مراجعت عباس بن علي، حبيب بن مظاهر سپاهيان بني اميه را مخاطب قرار داد و گفت: به خدا سوگند! فردا روز قيامت، بد [عاقبت] مردمي هستند كه وقتي خداوند و فرستاده اش را ملاقات كنند، فرزند پيامبر، اهل بيت او، و عبادت كنندگان را - كه شبها به نماز مي ايستند و همواره به ياد خدا هستند - كشته باشند.
عزرة بن قيس كه از جمله كساني بود كه براي امام (ع) دعوت نامه فرستاده بود گفت: حال هر قدر كه توان داري از خودت تعريف كن. زهير بن قين در پاسخ به ابن قيس گفت: اي پسر قيس! از خداوند ترسان باش، و از كساني نباش كه ياور گمراهي و كشنده ي انسانهاي پاك و اهل بيت برترين فرستاده و ذريه ي اصحاب كسا هستند.
عزرة بن قيس سابقه ي زهير را به ميان آورد و گفت: اي زهير! تا آنجايي كه ما مي دانيم تو از جمله شيعيان اين خانواده نبوده اي. تو كه طرفدار عثمان بوده اي، اكنون علوي شده اي؟ زهير گفت: درست است آن گونه بودم [كه گفتي]، نه نامه اي براي حسين نوشتم، نه پيكي به سوي او روانه ساختم، و نه وعده اي به او دادم، اما چون ديدم حق حسين را غضب كرده اند احساس كردم كه بايد با او همراه شوم و جان خود را فدايش كنم، تا آن حقي را كه از خدا و رسول تباه ساختيد حفظ نمايم. [5] .
عباس با شتاب خود را به حضور امام (ع) رساند و ماجرا را گزارش كرد.
امام (ع) فرمود: برگرد و اگر مي تواني آنان را تا فردا از اين كار بازدار؛ شايد كه امشب براي پروردگار خويش نماز بيشتري گزاريم و دعا و استغفار كنيم! [6] .
عباس نزد آنان بازگشت و گفت: ابي عبدالله از شما مي خواهد كه امشب را برگرديد تا درباره ي پيشنهاد شما انديشه كند و فردا به خواست خدا همديگر را مي بينيم؛ يا راضي مي شويم و كاري را كه بر ما تحميل مي كنيد مي پذيريم، يا آنكه آن را رد خواهيم كرد.
عمر بن سعد نظر شمر را جويا شد، او گفت: فرماندهي با توست، هر چه نظر تو باشد. آنگاه رو به همراهان خود كرد و گفت: رأي شما چيست؟
عمر بن حجاج زبيدي گفت: سبحان الله! به خدا سوگند اگر ديلميان چنين تقاضايي مي كردند بر تو لازم بود كه قبول كني.
قيس بن اشعث نيز اظهار داشت: به آنان مهلت بده. به جان خودم سوگند كه سپيده دم فردا با تو به نبرد خواهند پرداخت.
عمر بن سعد گفت: به خدا اگر بدانم چنين مي كنند به آنان مهلت نمي دهم.
پاورقي
[1] امام صادق (ع) در تعريف تاسوعا ميفرمايد: روزي است که در آن حسين (ع) و يارانش را محاصره کردند و سپاه کوفه و شام در اطراف او حلقه زدند، و پسران مرجانه (عبيدالله) و سعد (عمر) به فراواني سپاه خود شادماني ميکردند، حسين را تنها و غريب يافتند و پي بردند که ديگر ياوري به سوي او نخواهد رفت و مردمان عراق او را کمک نميکنند. آنگاه در حالي که سخت اندوهناک بود، در ادامه، فرمود: پدرم فداي کسي که او را غريب و تنها گذاشتند و تضعيفش کردند. سفينة البحار، ج 2، ص 123.
[2] الفتوح، ج 5، ص 168، شيخ مفيد، ارشاد، ج 2، ص 91، نهاية الارب، ج 7، ص 176، تاريخ طبري، ج 5، ص 416، طبري مينويسد: «عباس گفت نيازي به امان تو نيست، امان خداوند بهترين و برترين امانهاست»، تذکرة الخواص، ص 249.
[3] وقعة الطف، ص 193، العبرات، ج 1، ص 443.
[4] شيخ مفيد، ارشاد، ج 2، ص 93، بحارالانوار، ج 44، ص 391، العوالم، ج 17، ص 242، مقتل الحسين، ج 1، ص 251 -249، ابناثير، کامل، ج 3، ص 285 -284، البداية و النهاية، ج 8، ص 176، در روايت آمده است که امام (ع) در پاسخ به خواهرش فرمود: اي خواهر! در خواب جدم رسول خدا (ص)، پدرم علي (ع)، مادرم فاطمه (س)، و برادرم حسن (ع) را ديدم که فرمودند: حسين جان تو بزودي به سوي ما خواهي آمد. اي خواهر! به خدا سوگند اين امر نزديک است و در آن ترديد وجود ندارد. زينب اندوهناک گفت آه چه نااميدي بزرگي است و آنگاه سخت گريست. امام (ع) در تسلاي خواهر خود فرمود: [زينبم] آهسته، آرام باش، شيون مکن که دشمنان شاد ميشوند. اما زينب سخت پريشان بود. آيا اين روزگار زمان تحقق تلختر بخش خوابي است که در کودکي رسول خدا آن را برايش تعبير کرده بود؟ ميگويند، پيش از رحلت رسول خدا، زينب هراسان از خواب برخاست و در حالي که سخت اندوهناک بود به رسول خدا (ص) گفت: اي جد بزرگوار! ديشب خوابي بسيار تلخ ديدهام. خواب ديدم که در جايي بودم، توفاني سخت وزيدن گرفت و غباري غليظ و سياه همه جا را در خود گرفت. هوا تاريک شد و من از شدت ناراحتي به اين سو و آن سو پرتاب ميشدم. درخت بزرگي را يافتم و به او آويختم. اما طولي نکشيد که توفان درخت را از ريشه کند و به سويي پرتاب کرد و من ناچار شدم خود را به يکي از شاخههاي بزرگ آن بياويزم. پس از چندي آن شاخه نيز شکست و من به شاخهي کوچک ديگري آويختم ولي آن نيز از شدت توفان شکسته شد. پس به دو شاخهي ديگر چسبيدم که آن دو شاخه نيز شکستند و من در حالي که سخت ترسيده بودم از خواب بيدار شدم. رسول خدا در حالي که اندوهناک بود و ميگريست در تعبير خواب زينب فرمود: دخترم! آن درخت تنومندي که باد آن را از ريشه کند جد توست که طولي نخواهد کشيد که با توفان مرگ از دنيا خواهد رفت، و آن شاخهي بزرگ که بدان چسبيدي مادرت فاطمه است، و آن شاخهاي که بدان وصل بود پدر تو علي است، و آن دو شاخهي کوچکتر برادرانت حسن و حسين هستند که بتدريج از تو جدا ميشوند و تو با امواج بلا و مصيبت رو به رو ميگردي و بايد در برابر آن مصيبتها صبر پيشه کني. رياحين الرشريعه، ج 3، ص 51. طبري از حضرت زينالعابدين نقل ميکند که: شب عاشورا عمهام زينب مرا پرستاري ميکرد. پدرم از جاي برخاست و با جوين (غلام ابوذر غفاري) خلوت کرد. امام (ع) در حالي که سلاح خود را اصلاح ميکرد با خود زمزمه ميکرد:
يا دهر اف لک من خليل
کم لک بالاشراق و الاصيل
من صاحب أو طالب قتيل
و الدهر لا يقنع بالبديل
و انما الأمر الي الجليل
و کل حي سالک السبيل
اي روزگار! اف بر تو باد که دوست بدي هستي؛ چه بسيار صبحگاهان و شامگاهاني که ياران و صاحبان حق را کشته داري، و روزگار جانشين نميپذيرد و بازگشت امور به سوي خداست، و هر ذي وجودي به راه مرگ ميرود. با شنيدن زمزمههاي پدرم دانستم که بلا نازل شد است، اما سکوت کردم، ولي عمهام زينب با احساس لطيفي که داشت کمطاقت شد و در حالي که سخت پريشان احوال بود به سوي پدرم رفت و گفت: آه از اين داغ بلا! اي کاش مرگم رسيد بود؛ امروز چونان روزي است که مادرم فاطمه (س)، پدرم علي (ع) و برادرم حسن (ع) از دنيا رفتند، [اي برادرم]، اي جانشين گذشتگان و پناه بازماندگان.
امام (ع) در حالي که با دين حال زينب منقلب شده بود در تسلاي او فرمود: خواهرم شيطان شکيبايي تو را نربايد. زينب به برادر گفت: پدر و مادرم فدايت! مگر کشته ميشوي؟ امام (ع) پاسخ داد، اگر صياد در شب نيز مرغ قطا را به خود وا ميگذاشت ميخوابيد (مثلي است براي کسي که چارهاش گسسته باشد) زينب گفت: اي واي آيا راه چاره را به رويت بستهاند؟! آنگاه با دست بر چهره کوفت و بيهوش بر زمين افتاد. امام (ع) به صورت خواهر خود آب پاشيد و چون او را به هوش آورد فرمود: خواهرم! تقواي الهي پيشه کن و خود را به صبر خدا بسپار، که تمام اهل زمين ميميرند و آسمانيان پايدار نميمانند و هر چيز نابودشدني است، جز ذات خداوندي که با قدرت خويش زمين را آفريد، و بندگان را برميانگيزاند تا به سوي او بازگردند و او يگانهي بيهمتاست. پدرم از من بهتر بود مادرم بهتر از من و برادرم بهتر از من بودند که رفتند و من و هر مسلماني بايد از رسول خدا الگو بگيريم. اي خواهرم! تو را به خدا سوگند! که چون کشته شدم گريبان چاک نکن، صورت نخراش و شيون و فرياد و زاري نکن.
يا أخية! اتقي الله و تعزي بعزاء الله، و اعلمي أن أهل الارض يموتون، و أن أهل السماء لا يبقون، و أن کل شيء هالک الا وجه الله الذي خلق الأرض بقدرته، و يبعث الخلق فيعودون، و هو فرد وحده، أبي خير مني، و امي خير مني، و أخي خير مني، ولي و لهم و لکل مسلم برسول الله اسوة.
يا أخية! اني اقسم عليک فابري فسمي، لا تشقي علي جيبا، و لا تخمشي علي وجها، و لا تدعي علي بالويل و الثبور اذا انا هلکت.
پس از آنکه عمهام آرام گرفت پدرم او را در کنار من جاي داد. تاريخ طبري، ج 5، ص 420، شيخ مفيد، ارشاد، ج 2، ص 93، نهاية الارب، ج 7، ص 179، مقاتل الطالبيين، ص 113.
[5] خوارزمي، مقتل الحسين، ص 251 -249.
[6] وقعة الطف، ص 195، نهاية الارب، ج 7 ص 176، اعلام الوري، ص 237، الدمعة الساکبه، ج 4، ص 267، الفتوح، ج 5، ص 179 -175، العبرات، ج 1، ص 443، معالي السبطين، ج 1، ص 331.