نامه عمر بن سعد به ابن زياد
عمر بن سعد كه از پاسخ روشن و حكيمانه ي امام (ع) شادمان شده، و بر اين باور بود كه راه گريزي از جنگ با فرزند رسول خدا (ص) براي او فراهم آمده، در نامه اي به عبيدالله نوشت:
چون با سپاهيانم در برابر حسين و يارانش قرار گرفتم قاصدي را به سويش فرستادم و دليل آمدنش را جويا شدم، و او در جواب گفت: اهالي اين شهر [كوفه] برايم نامه نوشتند و نمايندگان خود را به سويم فرستادند و مرا دعوت كردند. اگر آمدنم را خوش نمي داريد، بازمي گردم. [1] .
بدون ترديد پاسخ امام (ع) صلاح امت و حفظ مصالح اسلامي را در خود داشت، و پذيرفتن پيشنهاد وي از نظر عقلي و سياسي، حتي براي دستگاه بني اميه نيز مناسب بود، و منافع و مصلحت ايشان هم بهتر و كم هزينه تر تأمين مي شد. اما خصيصه ي حاكميت ضد توحيد استكبار ويژگيهايي را براي جرثومه هاي وابسته به خود ايجاد مي كند كه حتي در برخورد با مشكلات مصالح خود را نيز يا تشخيص نمي دهند و يا در نظر نمي گيرند.
امام (ع) فصل الخطاب هويت و اعتبار انساني و ايماني فرزندان آدم در تمامي روزگاران است، و جداي از گفتار صادقانه و رفتار مدبرانه اي كه براي هميشه ي تاريخ به يادگار گذاشت، چهره ي كريه و حقايق پشت پرده ي حاكميت طاغوتي بني اميه را نيز بروشني افشا، و در پيش روي آزادگان قرار داد، تا براي هميشه همگان بدانند جريان شيطاني استكبار هرگاه احساس قدرت نمايد به
چيزي جز مرگ و خلق فاجعه (هر چه قدر گسترده و عظيم باشد) نمي انديشد.
پاورقي
[1] دينوري در اخبار الطوال، ص 251، مينويسد: امام (ع) به فرستادهي عمر بن سعد فرمود: به او [عمر بن سعد] بگو مردم اين شهر به من نامه نوشتند و گفتند که پيشوا و امامي ندارند و از من درخواست کردند که به سوي آنها بروم، من آنها را اجابت کردم و چون آمدم با آنکه دوازده نفر از ايشان [با نمايندهي من] بعت کرده بودند، به من خيانت ورزيدند و چون چنين وضعيتي را مشاهده کردم، خواستم به همانجا که از آنجا آمده بودم بازگردم، اما حر مانع شد و اکنون هم اگر مانعي نباشد بازميگردم. طبري مينويسد: عمر بن سعد نوشت: خداوند فتنه را خاموش کرد و امر امت را اصلاح نمود. حسين متعهد شده است که يا به حجاز مراجعت کند يا به يکي از سرحدات مسلمين روانهاش کنيم با خود نزد يزيد برود تا او هر چه بخواهد خود دربارهي حسين عمل کند، تاريخ طبري، ج 5، ص 413، پيشنهاد سوم عمر بن سعد با نظام روحي و مديريت برخاسته از جان الهي حسين (ع) و مهمتر از همهي مباني اعتقادي امام و موضعگيريهاي روشن و بيابهام او در طول اين سفر سخت و تلخ هيچگونه سنخيت و سازگاري ندارد، و بدون ترديد موضع رفتن امام به سوي يزيد داستاني است که از سوي خود عمر بن سعد ساخته شده است [اگر تاريخنويسان نساخته باشند]، با اين اميد که کار او با حسين بن علي به نبرد بيانجامد. اگر امام ميخواست با يزيد سازش کند راههاي مناسبتر و کوتاهتر فراواني وجود داشت، امام حسين (ع) به عنوان نماد توحيد و اسلام هيچگاه امنيت نداشت و اصولا يزيد از نظر شخصيتي و تربتي در شرايطي نبود که بتوان بر عهد و پيمانهاي او اميد بست. به نظر ميرسد ممکن است ساختن اين قبيل افسانهها براي زدودن ننگ فاجعهي کربلا از چهرهي يزيد و انداختن بار مسئوليت به گردن عبيدالله باشد، همان گونهاي که خود يزيد بعدها در مقابل افکار عمومي عبيدالله را سرزنش و او را عامل پيدايي فاجعهي کربلا معرفي مينمود. اما خورشيد حقيقت حسين بن علي درخشانتر از آن است که افراد زبون و قلمهاي بيمار بتوانند با ابرهاي سخيف تحريف آن را نپوشانند. طبري در تاريخ طبري، ج 5، ص 414، از قول عقبة بن سمعان مينويسد: من از مکه تا وقتي که کشته شد با حسين بن علي همراه بودم و با هيچ کس سخن نگفت که از من پوشيده باشد. به خدا سوگند! اين سخني که مردم از او نقل ميکنند که ميروم و دست خود را در دست يزيد ميگذارم و يا آنکه مرا به يکي از سرحدات مسلمانان بفرستيد، او نفرمود، بلکه سخن او اين بود که به گوشهاي از زمين وسيع خدا ميروم تا ببينم کارم به کجا ميانجامد.