بازگشت

فرستادگان نمايندگان عمر بن سعد به سوي امام


سومين روز محرم الحرام، جان و دل عمر بن سعد آكنده از دنياطلبي شد و به همراه فرزندش حفص در حالي كه چهارهزار نفر تحت فرمان او بود به سرزمين كربلا وارد شد. [1] وي با ورود به نينوا عزرة [عروة] بن قيس را مأمور كرد تا علت آمدن امام (ع) را جويا شد، اما عزرة را روي رفتن نبود، زيرا او خود از جمله دعوت كنندگاني بود كه نوشته بود:

باغها سرسبز شده اند، ميوه ها رسيده اند، و چشمه ها جوشيده اند، حركت كن كه سپاهي آماده ي فرمان توست. [2] .

لذا از انجام اين مأموريت خودداري كرد، [3] و پس از او نيز هيچ كدام از بزرگان كوفه حاضر نشدند اين نمايندگي را بپذيرند، تا اينكه كثير بن عبدالله شعبي چون ماجرا را چنين ديد خطاب به عمر بن سعد گفت: من نزد حسين مي روم و اگر بخواهي او را به قتل مي رسانم.

عمر بن سعد گفت: چنين تصميمي ندارم، اما به نزد او برو و علت آمدن او را به اين سرزمين جويا شو!

ابو ثمامة الصائدي كه كثير را بدترين مردم روي زمين مي دانست راه او را بر وي بست و از او خواست تا شمشير خود را بر زمين نهد و آنگاه به ملاقات امام (ع) بشتابد.

كثير گفت: به خدا سوگند چنين نخواهم كرد؛ اگر بگذاريد پيام خود را ابلاغ مي كنم، و گرنه


بازخواهم گشت.

به هر حال كثير بدون ملاقات با امام (ع) مأيوسانه بازگشت و ماجرا را براي عمر بن سعد بازگو كرد. پس از ناكامي كثير، قرة بن قيس حنظلي از خواهرزادگان حبيب بن مظاهر به سوي امام رفت. امام (ع) با ديدن وي كه در حال نزديك شدن به خيمه گاه حسيني بود پرسيد: آيا اين مرد را مي شناسيد؟ حبيب بن مظاهر پاسخ داد آري! مردي از بني تميم است كه من او را نيك انديش مي شناختم و گمان نمي بردم كه بدين سرزمين وارد شود. قرة بن قيس به محضر امام (ع) شرفياب شد و علت آمدن امام (ع) را جويا شد.

امام (ع) فرمود: اي مرد! به صاحب خود بگو من به اينجا نيامدم مگر آنكه مردم شهر شما برايم نامه نوشتند كه با من پيمان مي بندند، و تنهايم نمي گذارند و مرا ياري مي كنند حال اگر از آمدن من خشنود نيستند باز مي گردم. [4] .

چون قره قصد مراجعت كرد حبيب او را خطاب قرار داد و گفت: واي بر تو! به سوي مردمي ستمكار بازمي گردي؟ اين مرد را ياري كن كه به وسيله ي پدران او به راه راستي و درستي هدايت يافتي.

قره گفت: بازمي گردم و انديشه مي كنم، و چون بازگشت پيام امام (ع) را به عمر بن سعد ابلاغ كرد و اظهار داشت كه در جنگ شركت نخواهد كرد. پسر سعد نيز گفت: اميدوارم كه خداوند مرا از جنگ با حسين برهاند. [5] .


پاورقي

[1] تاريخ طبري، ج 5، ص 410، شيخ مفيد، ارشاد، ج 2، ص 84، تجارب الامم، ج 2، ص 64، ابن اثير، کامل، ج 3، ص 382، تاريخ الخميس، ج 2، ص 332.

[2] وقعة الطف، ص 94 -92، البداية و النهاية، ج 8، ص 151.

[3] تاريخ طبري، ج 5، ص 410، العبرات، ج 1، ص 421.

[4] يا هذا أعلم صاحبک عني أني لم أرد الي ههنا حتي کتب الي أهل مصرکم أن يبايعوني و لا يخذلوني و ينصروني. فان کرهوني أنصرف عنهم من حيث جئت.

[5] تاريخ طبري، ج 5، ص 410، وقعة الطف، ص 184، الفتوح، ج 5، ص 153، شيخ مفيد، ارشاد، ج 2، ص 87، العوالم، ج 17، ص 235.