بازگشت

عذيب الهجانات، حضور نافع بن هلال و طرماح بن عدي


در روز دوشنبه بيست و هشتم ذيحجه پس از گذشتن از «الرهيمه» به منزل عذيب الهجانات [1] وارد شد، و پيش از آنكه همه ي اهل كاروان استقرار پيدا كنند از دور و در مسير كوفه چهار سواره را ديدند كه نزديك مي شوند. آنها بزودي شناسايي شدند: نافع بن هلال، مجمع بن عبدالله و عمر بن خالد تحت هدايت و راهنمايي طرماح بن عدي در حالي كه براي خود و همراهانش زمزمه و شعرخواني مي كرد قصد پيوستن به امام (ع) كرده بودند. اشعار طرماح پر از گل واژه هاي سرخ و دوست داشتني بود كه در پشت تلخيهاي هولناك و حزن انگيزش دريا دريا معرفت و اطاعت و دوستي و برائت را به نمايش مي گذاشت. او در گفتاري كه با شتر خويش داشت، حيوانيت آدم نماها را به مسخره گرفته بود و هويت دورماندگان از حسين (ع) را هيچ انگاشته بود. او مي خواند: اي شتر من! از اينكه به سختي تو را مي رانم ترسان نباش و پيش از سپيده دم ما را برسان، با بهترين سواران و نيكوترين مسافران كه همراه من هستند [به سوي] خاندان پيامبر، خاندان افتخار، آنان كه بزرگاني درخشنده سيما و نيزه داراني [هستند] با نيزه هاي گندم گون و تيغ زناني [هستند] با شمشيرهاي بران. [حركت كن] تا فرود آيي نزد جوانمردي با فضيلت و عظيمي با سينه اي گشاده كه خداوند او را براي بهترين كار پاداش دهد و عمرش را تا روزگار باقي است خداوند نگاه [طولاني] دارد. اي خداوندي كه صاحب سود و زياني! حسين [را كه] سالار من است بر گمراهان و بازماندگان كفر و بر دو ملعون فرزند صخر [ابوسفيان] كه پيوسته با شراب همدم است و ابن زياد نابكار فرزند نابكار پيروز گردان. [2] آنگاه كه ايشان به امام (ع) رسيدند، حر خود را به امام (ع) رساند و گفت: اين چهار تن با شما نبودند و از كوفه آمده اند و من آنها را بازداشت كرده و به كوفه بازمي گردانم.

امام (ع) در پاسخ حر فرمود: اجازه چنين كاري را به تو نمي دهم و همان طوري كه خود را از گزند تو حفظ مي كند از ايشان نيز محافظت خواهم كرد؛ اينان انصار و ياران من هستند و تو با من پيمان بستي كه تا نامه اي از ابن زياد نرسيده متعرض من نشوي.

حر به حكم امام (ع) را پذيرفت، سپس امام (ع) از اوضاع كوفه پرسش كرد.

مجمع بن عبدالله غائدي پاسخ داد: اشراف كوفه را رشوه هاي بزرگ داده اند و از زندگي مزين سرشار شده اند. دلهايشان را به دست آورده و آنان را همكار خود ساخته اند لذا همگي دشمن تو هستند. بقيه مردم نيز دلهايشان با شماست و شمشيرهايشان بر عليه شما و فردا به روي تو


شمشير خواهند كشيد.

امام (ع) فرمود: آيا فرستاده ي من [قيس بن مسهر صيداوي] نزد شما آمد؟ پاسخ دادند: آري حصين بن تميم او را دستگير كرد و چون بر تو و پدر بزرگوارت درود فرستاد و ابن زياد و پدرش را لعن كرد و مردم را به ياوري تو فراخواند او را از بالاي قصر حكومتي به زير افكندند.


پاورقي

[1] سرزميني منسوب به بني‏تميم و در نه کيلومتري قادسيه قرار دارد، مراصد الاطلاع، ج 2، ص 925.

[2] بحارالانوار، ج 44، ص 378، تاريخ طبري، ج 5، ص 404، العبرات، ج 1، ص 276.