بازگشت

اندرز امام به حر


امام (ع) به يقين رسيده بود، كه طلايه دار سپاه اموي نه اجازه ي عبور به سوي كوفه، و نه فرصت مراجعت به حجاز را به او خواهد داد. لذا فرمود: اي حر! آيا مرا از مرگ مي ترساني؟ آيا اگر مرا به قتل رسانيد مرگ گريبان شما را نمي گيرد؟ با تو سخني ندارم جز همان سخن كه برادر اوسي در هنگام ياوري رسول خدا به پسرعموي خود گفت، «من به اين راه مي روم كه مرگ براي جوانمرد ننگ نيست، جوانمردي اگر براي خدا باشد و در راه اسلام پيكار كند و همچنين در مسير مردان صالح جانبازي. و از هر ناشايستي جدا، و با هر تبهكاري ناسازگاري كند، من خويش را آماده كرده ام - در حالي كه ديگر قصد ماندن ندارم - تا در گرماگرم نبرد با هر پنج بخش سپاهي بزرگ برخورد كند، اگر زنده ماندم مرا ملامتي نيست و اگر جان باختم سرزنشي ندارم. تو را همين ذلت بس كه زنده باشي و ناكام بماني. [1] .


حر با ملاحظه ي مواضع صريح و شجاعانه ي امام (ع) با كمي فاصله كاروان حسيني را تعقيب مي كرد. [2] .


پاورقي

[1] وقعة الطف، ص 172، العوالم، ج 17، ص 163، بحارالانوار، ج 44، ص 314، الفتوح، ج 5، ص 134، شيخ مفيد، ارشاد، ج 2: ص 82، ابن اثير، کامل، ج 3، ص 280.



سامضي و ما بالموت غار علي الفتي

اذا ما نوي خيرا، و جاهد مسلما



و واسي الرجال الصالحين بنفسه

و فارق مذموما وخالف مجرما.



أقدم نفسي لا أريد بقاءها

لتلقي خميسا في الوغاء عرمرما



فان عشت لم ألم و ان مت لم أذم

کفي بک ذلا أن تعيش مرغما



همچنين در روايتي آمده است که امام (ع) در پاسخ به تهديدات حر فرمود: من آن کس نيستم که از مرگ ترسان باشم. هر مرگي در راه رسيدن به عزت و احياء حق بسيار آسان است، مرگ در راه عزت اسلام جز زندگاني جاويد نيست و زندگي با ذلت جز مرگي (تهي زندگي) نخواهد بود آيا مرا از مرگ بيم مي‏دهي؟ هيهات که نشانت نگرفت [تير تو به هدف نخورد] و پندارت ناکام ماند من آن نيستم که از مرگ هراس داشته باشد. روحم برتر و همت من والاتر از آن است که از بيم مرگ به زير بار ستم روم. مگر توان شما بيشتر از قتل من است؟ خوشا بر مرگي که در راه خدا باشد! شما نمي‏توانيد مجد و عزت و شرف مرا نابود کنيد پس مرا از کشته شدن چه باک.

ليس شأن من يخاف الموت، ما اهون الموت علي سبيل نيل العز و احياء الحق، ليس الموت في سبيل العز الا حياة خالدة و ليست الحياة مع الذل الا الموت الذي لا حياة معه، افبالموت تخوفني، هيهات طاش سهمک و خاب ظنک لست اخاف الموت، ان نفس لأکبر من ذلک و همتي لأعلي من ان احمل الضيم خوفا من الموت و هل تقدرون علي اکثر من قتلي؟! مرحبا بالقتل في سبيل الله، و لکنکم لا تقدرون علي هدم مجدي و محو عزي و شرفي فاذا لا ابالي بالقتل.

[2] ابن اثير، کامل، ج 3، ص 280، اخبار الطوال، 297، مقاتل الطالبيين، ص 74.