بازگشت

سختگيري حر


حر و يارانش همان سخنان پيشين را تكرار كردند، امام (ع) به اصحاب و ياران خود فرمان داد تا حركت كنند. اسبها و شتران آماه ي حركت شدند و اهل بيت پيامبر نيز بار خود را بستند و در اجراي فرمان امام هدايت بر مركبهايشان سوار شدند، اما به فرمان حر از پيشروي و حركت كاروان حسيني جلوگيري شد. مي بايست فضاي بسيار تلخ و رنج آوري بوده باشد. بيش از هزار نفر نيروي مسلح راه را بر كاروان كم تعداد بزرگمردي بسته بودند كه تا چندي پيش همه او را محبوبترين مونس پيامبر، و در كانون توجه آخرين فرستاده ي آسمان ديده بودند، اگر چه زينب از هول و هراس دختران و كودكان، سخت آزرده خاطر بود اما دغدغه ي او براي جان پاك الهي حسين رگ جانش را مي گسليد و اندوه حسيني تلخ ترين شرنگي بود كه به كام وي ريخته مي شد. امام در مقام توبيخ به حر گفت: مادرت در سوگ تو گريان شود! چه مي خواهي؟

حر گفت: اگر جز شما با من چنين سخني گفته بود نمي گذشتم ولي به خدا سوگند! مادر تو را نمي توان جز به بهترين چيزها ياد كرد. [1] .

امام (ع) فرمود: چه مي خواهي؟ حر گفت: بايد شما را نزد عبيدالله ببرم. امام (ع) فرمود: به خدا سوگند با تو نخواهم آمد.

حر گفت: به خدا سوگند شما را رها نمي كنم. مأموريت جنگيدن با تو را نيز ندارم. مي تواني راه ديگري انتخاب كني كه نه به سوي مدينه باشد و نه كوفه تا من نامه اي به امير و شما هم نامه اي به يزيد بنويسيد شايد اين امر به عافيت و صلح منتهي شود.


شرايط بسيار سختي بود. امام (ع) در مقابل اصحاب و اهل بيت خود ايستاد و فرمود: كار ما به اينجا كشيده شده است كه مي بينيد، چهره ي دنيا دگرگون شده از آنچه نيكو بود رويگردان شده و از آن جز اندكي، (همانند ته مانده ي ظروف كه دور ريزند) نمانده است كه آن نيز زندگي پستي است همانند چراگاهي سخت و پرمخاطره، آيا نمي بينيد كه به حق عمل نمي كنند و از باطل باز نمي دارند؟ در چنين شرايطي مؤمنان را شايسته است كه طالب ديدار خدا (شهادت) باشند كه من چنين مرگي را جز شهادت (سعادت) و زندگي با ستمگران را غير از ننگ و خواري نمي بينم. [2] .

دراين هنگام غيرت ايماني زهير به جوش آمده و گفت: اي پسر فرستاده ي خدا! به خدا سوگند اگر ما مي توانستيم براي هميشه در اين دنيا زندگي كنيم و تمام دنيا و داشته هايش را مالك باشيم باز هم شمشير زدن در ركاب تو را برمي گزيدم، جنگ با اين جماعت آسانتر است از جنگ با آنان كه به ما خواهند رسيد.

امام (ع) فرمود: من شروع كننده ي جنگ نخواهم بود.


پاورقي

[1] مقاتل الطالبيين، ص 73، شيخ مفيد، ارشاد، ج 2، ص 78، الدمعة الساکبه، ج 4، ص 247، تجارب الامم، ج 2، ص 58، ابن اثير، کامل، ج 3، ص 279، تاريخ طبري، ج 5، ص 402، خوارزمي مقتل الحسين، ج 1، ص 233، نوشته است حر به امام (ع) گفت: به خدا سوگند بيم دارم اگر با تو جنگ کنم در دنيا و آخرت از زيانکاران باشم.

[2] المنتخب، ج 2، ص 437، مجمع الزوائد، ج 9، ص 192، اسعاف الراغبين، ص 206، تاريخ طبري، ج 5، ص 403، المعجم الکبير، ج 3، ص 122، حليه الاولياء، ج 2، ص 39.

انه قد نزل من الأمر ما قد ترون، و ان الدنيا قد تغيرت و تنکرت و أدبر معروفها و استمرت جدا و لم يبق منها الاصبابه کصبابة الاناء، و خسيس عيش کالمرعي الوبيل، ألا ترون ان الحق لا يعمل به، و أن الباطل لا يتناهي عنه، ليرغب المؤمن في لقاء الله محقا، فاني لا أري الموت الا شهادة و لا الحياة مع الظالمين الا برما.