بازگشت

اضطراب و پريشاني بزرگان مدني و مكي


سخنان امام (ع) همه ي مردم را با هر گرايشي در التهاب فرو برد. از خويشان، محمد بن حنفيه كه براي ديدار امام به مكه آمده بود، چون از تصميم امام (ع) آگاه شد مضطرب و نگران خود را به وي رساند و در حالي كه مهار ناقه ي برادر را گرفته بود پرسيد: اي برادر! چرا با اين شتاب از مكه خارج مي شوي؟ امام (ع) فرمود: ديشب كه از تو جدا شدم خواب ديدم كه رسول خدا نزد من آمد و فرمود: اي حسين رهسپار شو كه خداوند اراده فرموده تو را كشته ببيند. [1] محمد بن حنفيه گفت: انا لله و انا اليه راجعون، پس چرا اين زنان را با خود همراه مي بري؟ فرمود: مشيت خداوندي چنين است كه ايشان اسير شوند. [2] .

عمر بن عبدالرحمن بن حارث با سرعت خود را به امام (ع) رسانيد و گفت: آگاه شدم كه تصميم گرفته اي عازم عراق شوي و من بيمناك جان شما هستم. مي ترسم آنان كه تو را وعده ي ياي رساندن دادند و تو را محبوب تر از ديگران مي دانند با تو به دشمني برخيزند. امام (ع) در پاسخ فرمود: مي دانم كه از سر اخلاق و انديشه سخن مي گويي، تو در نزد من بهترين ناصح و نظر تو در جهت خير و صلاح است، اما هر چه قضاي الهي باشد همان خواهد شد. [3] عبدالله بن عباس نيز به سوي امام (ع) شتافت و از وي خواست تا در مكه بماند، اما امام (ع) فرمود: اگر در فلان محل كشته شوم نزد من محبوب تر است از آنكه حرمت مكه با كشتن من هتك شود. [4] به هر حال چون عبدالله بن عباس از اجابت امام (ع) مأيوس شد گفت: چشم ابن زبير را روشن


ساختي؛ تو خود با پاي خود از مكه بيرون مي روي و ميدان را در اختيار او قرار مي دهي. [5] .


عبدالله بن عمر از ديگر كساني بود كه به سوي امام (ع) آمد و وي را از بيرون رفتن مكه و جنگ با يزيد برحذر داشت. امام (ع) به وي پاسخ داد: اي ابا عبدالرحمن! مگر نمي داني كه نمونه اي از حقير بودن دنيا در نزد حق تعالي اين است كه سر يحيي پسر زكريا به عنوان هديه براي زني بدكاره از بني اسرائيل فرستاده شد؟! مگر نمي داني بني اسرائيل در فاصله ي طلوع فجر تا طلوع آفتاب هفتاد فرستاده خدا را كشتند و بعد از آن گويي كه هيچ حادثه اي اتفاق نيافتاده، به محل تجارت خود در بازارها رفته و به داد و ستد پرداختند. اگر چه خدا در كيفر آنها شتاب نكرد اما در موقع خود از آنها انتقام كشيد. از خدا بترس و از ياري من رويگردان نباش. [6] امام (ع) بر تصميم خود به همان اندازه اي استوار بود كه بر ناخالصي و فريب ديگران اطمينان داشت، و با اينكه تشخيص ديگران را در كشف و پاسداري از حقيقت اسلام، هزينه ها و نيازها، و ضرورتهاي اجتناب ناپذير حفظ آن نادرست و ناقص مي دانست، و پيش از آن نيز نامه هايي از مدينه رسيده بود اما در اراده ي امام (ع) تغييري به وجود نيامد. [7] .



پاورقي

[1] اتاني رسول‏الله (ص) بعد ما فارقتک فقال (ص): يا حسين اخرج فان الله قد شاء ان يراک قتيلا.

[2] اللهوف، ص 63، بحارالانوار، ج 44، ص 364، العوالم، ج 17، ص 214، اعيان الشيعه، ج 1، ص 359، المنتخب، ج 2، ص 435، ينابيع الموده، ج 3، ص 59.

[3] ابن شهر آشوب، مناقب، ج 4، ص 94، فصول المهمه، ص 185، ابن اثير، کامل، ج 3، ص 275، الفتوح، ج 5، ص 110.

[4] طبقات ابن‏سعد، ترجمة الحسين، در رابطه با کلام عبدالله بن عباس، ابوالفرج اصفهاني در مقاتل الطالبيين، به گفت و گوهايي اشاره مي‏کند که با توجه به جايگاه امام (ع) و هشياري عبدالله بن عباس بسيار بعيد و ناراست به نظر مي‏آيد.

[5] ابن اثير کامل، ج 3، ص 276، المنتظم، ج 5، ص 328، خوارزمي، مقتل الحسين، ج 1، ص 216، تجارب الامم، ج 2، ص 56. از سخنان پاياني عبدالله بن عباس دريافت مي‏شود که با همه‏ي ورزيدگي، فکر و انديشه‏ي او از درک حقايق حسيني عاجز مانده است و هنوز فاصله‏ي، ميان يافته‏هاي خود و حسين بن علي (ع) را از حقايق ايماني و مسئوليتهاي الهي درک نکرده است. البته خروج مرموزانه‏ي عبدالله بن زبير از مدينه و بيتوته کردن وي در مسجدالحرام، و پيدايي زمينه‏هاي بسيار مشکوکي که به منزله‏ي قوت و اقتدار او به حساب مي‏آيد، اين ترديد را براي هر محقق آزادانديشي به وجود مي‏آورد که گويي عبدالله و يزيد هر دو همانند دو لبه‏ي قيچي مأموريتي مشترک دارند. حذف حسين بن علي (ع) از زندگي سياسي و اجتماعي و عبادي مردم به عنوان ميراث‏دار نبوت و امامت حق. البته به دست آوردن هر چه بيشتر قدرت و مقام و ثروت توسط هر کدام از اين دو جريان، اگر چه براي ديگري خوشايند نبود، اما بهتر از حاکميت شخصيتي مانند حسين بن علي بود که اگر به قدرت مي‏رسيد بدون شک سيره و روش حکومتي پدر و جدش پيش مي‏گرفت، که در تجربه‏اي تلخ براي آنها سرنوشتي بهتر از هلاکت براي بزرگانشان، همانند زبير، وابستگان، بزرگان بني‏اميه، و بني‏عاص در پي نداشت، لذا از يک سو يزيد فرمان قتل حسين بن علي در سرزمين امن الهي را صادر مي‏کند و از سوي ديگر عبدالله بن زبير در حرکتي بسيار پيچيده گاهي امام (ع) را به بيرون رفتن از مکه و حرکت به سوي عراق تشويق مي‏کند و مي‏گويد: اگر من هم در عراق پيرواني مانند ياران تو داشتم واز رفتن به آنجا صرف‏نظر نمي‏کردم (پس ميل به قدرت در او موج مي‏زد). اصحاب تاريخ بسياري از حقايق را (گروهي به عمد و گروهي به سهو) پوشانده‏اند و فقط خدا مي‏داند که آيا عبدالله از ماجراي کوفه آگاه شده بود يا خير؟! امام (ع) خود فرمود: ابن‏زبير به من مي‏گويد: کبوتري از کبوتران حرم باش. به خدا سوگند! اگر در خارج از سرزمين مکه کشته شوم بيشتر دوست دارم تا در داخل آن. اگر در فاصله‏ي دو وجبي مکه به قتل رسم بهتر است تا اينکه در يک وجبي آن، تذکرة الخواص، ص 240، فصول المهمه ص 186. و در جايي ديگر به دوستان خويش فرمود: در دنيا براي عبدالله بن زبير هيچ چيز دوست داشتني‏تر از خروج من از مکه نيست، زيرا تا من در مکه هستم کسي متوجه او نمي‏شود.

ابن ابي الحديد بزرگ معتزله، و شارح در نهج‏البلاغه، ج 20، ص 134 گفت و گويي را از عبدالله بن عباس و ابن‏زبير نقل کرده است که بسيار شنيدني است: با خروج امام (ع) از مکه عبدالله بن عباس در حالي که بر شانه‏ي ابن‏زبير مي‏کوبيد گفت: حسين به سوي عراق عزيمت کرد و فضا براي تو گسترده شد. ابن‏زبير در پاسخ کنايه‏ي ابن‏عباس گفت: اي پسر عباس! به خدا سوگند تو امر خلافت را جز براي خاندان خود سزاوار نمي‏داني و خود را شايسته‏تر از همه براي حکومت مي‏داني. ابن‏عباس گفت: اين براي کسي است که ترديد داشته باشد ما در محقق بودن خود يقين داريم. تو چرا خود را نامزد خلافت کرده‏اي؟ ابن‏زبير در پاسخ گفت: به اعتبار شرافتم و ابن‏عباس خروشيد و گفت: به کدام چيز [فضيلت] شرافت يافته‏اي؟ اگر تو را شرافتي باشد از ناحيه‏ي ماست. در اين هنگام غلام ابن‏زبير در حمايت از مولاي خود گفت: اي پسر عباس شما بني‏هاشم هيچ‏گاه ما را دوست نداشته‏ايد و ما هم هرگز شما را دوست نخواهيم داشت، ابن‏زبير در حالي که به صورت غلام خود سيلي زد او را از سخن گفتن بازداشت ابن‏عباس گفت: چرا غلام خود را تنبيه کردي؟ به خدا سوگند کسي سزاوار تنبيه است که از دين خدا خارج شده است.

ابن‏زبير پرسيد: چه کسي از دين خدا خارج شده؟ ابن‏عباس در پاسخ او گفت: خودت.

[6] بحارالانوار، ج 44، ص 365، در مجلس 30 امالي شيخ صدوق آمده است که عبدالله بن عمر سينه‏ي امام (ع) را که بوسه‏گاه پيامبر بود بوسيد و گفت: اي ابا عبدالله! مي‏دانم که تو را خواهند کشت؛ به خدايت مي‏سپارم.

[7] عبدالله بن جعفر همسر حضرت زينب کبري از جمله کساني بود که براي منصرف کردن امام (ع) تلاشي فراوان کرد. هنگامي که او از قصد امام حسين (ع) براي سفر به کوفه آگاه شد در نامه‏اي به وي نوشت: به خدا سوگند! از کوفه بيرون مرو، هراسانم که تو و اهل بيت تو را از دم تيغ بگذرانند و اگر تو به شهادت رسي نور [هدايت] زمين هدايت خاموش خواهد شد. تو راهنماي هدايت يافتگان و اميرمؤمناني. به سوي عراق شتاب نکن. امام (ع) در پاسخ وي نوشت: اي پسرعمو به خدا سوگند! در پناهگاه هر جنبنده‏اي از جنبندگان زمين باشم، اين قوم [بني‏اميه] مرا بيرون مي‏کشند و به خدا سوگند که بر من ظلم و تعدي روا خواهند داشت، همان طوري که قوم يهود در روز شنبه تجاوزگري را پيشه کردند. أما بعد فان کتابک ورد علي فقر أته و فهمت ما ذکرت، و أعلمک أني رأيت جدي رسول‏الله صلي الله عليه و آله في منامي فخبرني بأمر و انا ماض له، لي کان أو علي، و الله يا ابن عمي لو کنت في جحر هامة من هوام الأرض لاستخرجوني و يقتلوني و الله يا ابن عمي ليعتدن علي کما اعتدت اليهود علي السبت و السلام. وقعة الطف، ص 154.

عبدالله همچنين از عمرو بن سعيد بن العاص (حاکم وقت مکه) که از دوستان دوران کودکي او بود، تاريخ ابن‏خلدون، ج 1، ص 437، درخواست کرد تا در نامه‏اي به حسين (ع) امان داده و با وعده‏هاي نيکو از امام (ع) بخواهد که به مدينه مراجعت کند. به درخواست عمرو خود عبدالله نامه‏اي را تهيه کرد و پس از امضاي آن توسط حاکم مکه به سوي امام حسين (ع) فرستاد. حياة الامام الحسين، ج 3، ص 30، امام (ع) در پاسخ به نامه‏ي عمرو بن سعيد که از وي خواسته بود از تفرقه‏افکني دست بردارد و در نزد او امان گيرد نوشت: آن کس که مردم را به سوي خدا و فرستاده‏ي او (ص) مي‏خواند و عمل صالح انجام مي‏دهد عامل اختلاف و دشمني نمي‏شود. مرا به امان و احسان وصله فراخواندي؛ بهترين امان، امان خداوندي است و هر آنکه در دنيا از خداوند تعالي پروا نداشته باشد در روز قيامت نيز به وي ايمان نخواهد داشت. از خداوند خوف او را در دنيا درخواست مي‏کنم، که خود موجب امان روز قيامت است. وقعة الطف، ص 155؛ تاريخ ابن‏عساکر، ج 13، ص 70، عبدالله وقتي از برگرداندن امام (ع) مأيوس شد فرزندان خود عدن و حجر را با امام (ع) همراه کرد و از آنها خواست که در رکاب امام (ع) ثابت قدم بمانند.