بازگشت

دستگيري و اسارت مسلم


سردار تنها مانده ي حسين (ع) با شجاعت بي نظير عرصه را بر سربازان بني اميه تنگ كرده بود. آنان كه بر بالاي بام موضع گرفته بودند ناچار شدند در همراهي با هم رديفان شكست خورده ي خود بر سر مسلم سنگ و آتش بريزند. [1] اين اقدام ناجوانمردانه نه تنها به تضعيف مسلم نيانجاميد، بلكه او در حالي كه دشمن را به كوچه مي راند فرياد زد: چرا مرا همانند كفار سنگباران مي كنيد در حالي كه من هم از اهل بيت پيامبر هستم آيا حقي را كه پيامبر بر شما دارد ناديده مي انگاريد؟

محمد بن اشعث گفت: اي مسلم! بيهوده خود را به كشتن مده، تو در امان هستي، و اين جماعت (بني اميه) به اعتباري خويشاوندان! تو را به قتل نمي رسانند. مسلم بن عقيل گفت: تا مرا جان در بدن باشد تسليم نخواهد شد. [2] آنگاه به سوي محمد بن اشعث هجوم برد. آرام آرام


تشنگي بر مسلم غلبه كرد و با فرود آمدن نيزه اي بر جسم خسته ي وي، از اسب بر زمين افتاد و او را در حالي كه رمق نداشت دستگير كردند. اشك از چشمان مسلم سرازير شد و در حالي كه سخت اندوهناك بود گفت: اين آغاز پيمان شكني است.

به او گفتند: آن كس كه چنين كاري را شروع مي كند از رويارويي با حادثه نمي ترسد و نمي گريد.

مسلم گفت: به خدا سوگند! بر گرفتاري و تنهايي خويش گريان نيستم و مرا از كشته شدن باكي نيست؛ گريه ي من براي حسين بن علي و اهل بيت اوست كه با اعتماد به نامه هاي من راه اين شهر را پيش گرفته اند. آنگاه به محمد بن اشعث گفت: امان تو بي اثر است و تو نمي تواني از من حمايت كني. آيا مي تواني كسي را به سوي حسين (ع) بفرستي تا پيام مرا به به او برساند و به او بگويد: پسر عقيل مرا فرستاد در حالي كه اسير دشمنان بود و شايد روز را به شب نرساند، و براي تو پيغام فرستاد: پدر و مادرم به فدايت بازگرد و به كوفه نيا و اهل بيت خود را نيز با خود ببر؛ زيرا اهل كوفه همانهايي هستند كه پدرت آرزو داشت با مرگ و يا كشته شدن از آنها جدا شود؛ اهل كوفه از پيمان خود برگشته اند، و هم اكنون در مقام قتل تو هستند و آنچه را كه من پيش از اين نوشتم [اكنون] درست نيست. [3] .

محمد بن اشعث مسلم بن عقيل را به قصر حكومتي آورد و به عبيدالله گفت: مأموريت را با موفقيت به انجام رساندم اما مسلم بن عقيل را امان دادم، حاكم كوفه در پاسخ وي گفت، امان دادن در صلاحيت تو نبود، برخورد فرزند زياد، آيتي از فهم دقيق نماينده ي امام (ع) (در هنگام دستگيري) از جريان فكري بني اميه و عوامل آن و عدم پايبندي آنها به اصول و ارزشهاي پذيرفته شده ي اسلامي و انساني بود كه به محمد بن اشعث گفته بود: تو قدرت پناه دادن به مرا نداري!!


پاورقي

[1] ابن اثير، کامل، ج 3، ص 372، تاريخ طبري، ج 5، ص 373.

[2] ابن شهر آشوب مي‏نويسد: مسلم در پاسخ محمد بن اشعث اين رجز را خواند.



اقسمت لا اقتل الا حرا

و ان رأيت الموت شيئا نکرا



اکره ان اخدع او اغرا

کل امري‏ء يوما يلاقي شرا



اضربکم و لا اخاف ضرا

ضرب غلام قط لم يقرا



سوگند ياد کرده‏ام که سرافراز و آزاد کشته شوم، هر چند مرگ را خوشايند نمي‏بينم. از اينکه با نيرنگ با من رفتار شود، هر کس روزي شر را ملاقات مي‏کند، شمشير مي‏زنم و از هيچ آسيبي هراس ندارم. من هستم آن شمشير زني که هيچ‏گاه فرار نکرده است. مناقب، ج 4، ص 93.

[3] شيخ مفيد، ارشاد، ج 2، ص 59، تاريخ طبري، ج 5، ص 374، محمد بن اشعث به وعده‏ي خود وفا کرد و اياس بن عثل طايي را که مردي شاعر از قبيله‏ي بني‏مالک بود به سوي امام حسين (ع) فرستاد و او پس از چهار شب در منزل زباله پيغام مسلم را به امام (ع) رساند، تاريخ طبري، ج 5، ص 376.