انفعال يزيد
اخبار مكه و انتشار مكاتبات امام حسين (ع) با مردم كوفه و بصره هر روز به دستگاه بني اميه گزارش مي شد، و يزيد بن معاويه كه چندي پيش از وليد بن عتبه (حاكم خويش) در مدينه خواسته بود تا سر حسين بن علي را برايش بفرستد در اين زمان و در موضع انفعال راه ديگري را پيش گرفت، او در نامه اي به عبدالله بن عباس علي رغم عبارتهاي تندي كه در مورد عبدالله بن زبير به كار برده بود، درباره ي بزرگ اهل بيت عصمت (ع) محترمانه و ملايم قلم فرسايي كرده، بود و او را خويشاوند خويش ناميده و نوشته بود: اي خويشاوندان، آتش جنگ را نيافروزيد آنگاه كه آرام گرفته است، رشته ي صلح را حفظ كنيد و به آن چنگ بزنيد.
پيشينيان شما را جنگ فريب داد و امتها به واسطه ي آن پراكنده شدند. [1] .
عبدالله بن عباس در پاسخ يزيد نوشت: ما را با عبدالله بن زبير كاري نيست، اما حسين (ع) به مكه آمده است چون در مدينه امان نداشت، عمال تو او را آزردند و به وي اهانت كردند و حسين (ع) ناچار به خانه ي خدا پناه آورده است.
در بصره عبيدالله بن زياد حاكم تندخو و سفاك بني اميه با شرارت تمام حكم مي راند و با قدرت فراوان با مردم ستيز مي كرد او به مردم مي گفت: اگر خبردار شوم كه كسي مخالفت كرده و يا شايعه ساخته و ياوه مي گويد، خود و بستگانش را خواهم كشت، نزديك را به گناه آن كس كه دور است و بي گناه را به كيفر گناه كار مواخذه مي كنم. [2] .
پاورقي
[1] تذکرة الخواص، ص 238، اظهار خويشاوندي توسط يزيد تنها يک عوامفريبي و از سر انفعال و ترس از شرايط زمان بود، و گرنه هيچگونه نسبتي ميان شجرهي ملعونه و شجرهي طيبه قرآن نميتواند وجود داشته باشد.
ابوسفيان فرزند حرب و نوهي اميه است، در نسب و ريشهي بنياميه ميان مورخان و محدثان اختلاف وجود دارد، گروهي ادعا کردهاند اميه غلام زادهاي رومي بود که عبدالشمس او را خريد و مطابق با سنتهاي عرب در دوران جاهليت وي را پسر خود ناميد.
شيخ مفيد عبده شارح نهجالبلاغه با استناد به يکي از نامههاي اميرالمؤمنمين (نهجالبلاغه، نامهي 17) آورده است که امام (ع) فرمود: «و لکن ليس امية کهاشم، و لا حرب کعبد المطلب، و لا ابوسفيان کأبي طالب. و لا المهاجر کالطليق، و لا الصريح کاللصيق، و لا المحق کالمبطل و لا المؤمن کالمدغل. و لبئس الخلف يتبع سلفا هوي في نار جهنم.» اميه همانند هاشم نيست و حرب مانند عبدالمطلب نيست و ابوسفيان همانند ابوطالب نباشد که او مهاجر نبود بلکه آزاد شدهاي است و نسبت بيگانه از نسب صحيح همانند نيست و نخواهد شد. [در لغت صريح به کسي گفته ميشود که صحيح النسب باشد و لصيق بيگانهاي است که به فاميل ملحق کرده باشند]، نه آنکه حق با اوست با خواهندهي باطل يکسان، و نه با ايمان درستکار چون دروغگوي غلطکار است. بدان پسري که پيرو پدر شود، در پي او به آتش دوزخ رود. اميه فردي بدنام و متعرض به زنان بود و به فحشاء و فجور اشتهار داشت و به کيفر، [بخشي] از همين جرايم به مدت ده سال به شام تبعيد شد. زماني که در شام اقامت داشت با زن يهوديه شوهرداري آميزش کرد که از آن مجامعت حرام، پسري به دنيا آمد که اميه او را به خود ملحق و ذکوان نام نهاد و زن خود را به همسري او در آورد. در دوران جاهليت پس از مرگ پدر زن او را به نکاح پسران وادار ميکردند که اسلام آن را تحريم کرد سورهي نساء، آيه 22، اما چنين اقدامي (تزويج زن پدر به پسر در زنده بودن پدر) حتي در دوران جاهليت از منکرات و محرمات بود. ذکوان پدر ابيمعيط و جد عقبه پدر وليد (حاکم يزيد در مدينه و برادر مادري عثمان) بود. (عبده، شرح نهجالبلاغه، ج 3، ص 466)، اگر چه ابوسفيان در زمان فتح مکه و در آن شبي که فردايش مکه فتح شد به توصيهي عباس و از سر ناچاري تظاهر به اسلام کرد، اما در دورانهاي مختلف تصريحا و تلويحا حقايق باطني خود را به نمايش گذاشته است. در جنگ حنين آنگاه که در مرحلهي اول سربازان خالد بن وليد از ميدان جنگ متواري و مسلمانان دچار ترس هراس شدند و ميگريختند، او بود که ميخنديد و ميگفت: مسلمانان تا لب دريا خواهند دويد. او بود که چون عثمان به قدرت رسيد روزي به احد رفت و در حالي که با پاي خود به قبر حمزه لگد ميزد گفت: اي حمزه آن امري که ديروز براي آن با ما جنگ ميکردي امروز مالک آن شدهايم و ما از تيم [قبيلهي ابوبکر] سزاوارتر و از عدي [قبيله عمر] شايستهتر بوديم - معاويه فرزند و يزيد نوهي اوست.
مقريزي مينويسد: من در بسياري اوقات از تعدي و دستاندازي بنياميه به سوي خلافت، با وجود دوري ايشان از ريشه و حسب رسول خدا (ص) و قرب و نزديکي بنيهاشم بر او در شگفت بودم. چگونه آنها اين تفکر را به خود راه ميدادند. اين [بنياميه و جمعيت] بنيمروان بن حکم طرد و لعن شده کجا، و رسول خدا و امر خلافت کجا؟! در حالي که عداوت از ايام جاهليت بين بنياميه و بنيهاشم حاکم بود، و بعد از بعثت شدت يافت، در آزار و اذيت رسول خدا (ص) چه شدت عملهايي که انجام نداده و در تکذيب رسالت او چه پافشاريها و اسلام را چه مخالفتهاي بيوقفهاي که نکردهاند، تا آنکه به اذن خدا مکهي مشرفه فتح شد و برخي [بناچار] پذيرفتند. و شاعر ميگويد: چه قدر کساني که از خانه دور بودند به هدفشان رسيدند و ديگري که نزديک بود از آن دور ماند - النزاع و التخاصم فيما بنياميه و بنيهاشم. همچنين احمد بن عبدالعزيز ميگويد: چون با عثمان بيعت شد ابوسفيان [به مردان خاندان اميه] گفت: اين خلافت نخست در خاندان تيم قرار گرفت و آنان کجا در خور اين کار بودند؟ و پس از آن به خاندان عدي رسيد که دور و دورتر بود. اينک به جايگاه خويش بازگشت و در قرارگاه خود قرار گرفت و آن [حکومت] را چون گوي ميان خود پاس دهيد... به خدا سوگند! که نه بهشتي است و نه دوزخي ابن الحديد، شرح نهجالبلاغه،
ج 2، ص 289 -288. امام علي (ع) در نهجالبلاغه، خطبهي 98، در مورد حکومت بنياميه ميفرمايد: به خدا سوگند! که [اگر] بر سر کار بمانند تا حرامي از خداي را نگذارند، جز آنکه آن را حلال شمارند و پيماني استوار نماند. جز آنکه آن را گسسته سازند و خانهاي در دهستان و خيمهاي در بيابان نبود، جز آنکه ستم ايشان بدان رسد و ويرانش گردانند و بدرفتاري آنان مردم آنجا را بگريزاند....
[2] اخبار الطوال، ص 234، تاريخ طبري، ج 5، ص 358، الفتوح، ج 5، ص 63، خوارزمي مقتل الحسين، ج 1، ص 199، ابن اثير، کامل، ج 3، ص 268، البداية و النهاية، ج 8، ص 158.