بازگشت

ملاقات عبدالله بن عباس و عبدالله بن عمر با امام


عبدالله بن عباس و عبدالله بن عمر از جمله كساني بودند كه در مكه حضور داشتند چون مراجعت به مدينه كردند به محضر امام (ع) شرفياب شده و با وي سخن گفتند. ابتدا عبدالله بن عمر گفت: اي ابا عبدالله، خداوند تو را رحمت كند، از خداوندي كه بازگشت همه به سوي اوست پروا كن، تو از عداوت و دشمني مردم اين سرزمين با خاندان وحي آگاه هستي، اين مردم با فرزند معاويه بيعت كرده اند و من بيمناك آن هستم كه پولهاي زرد و سفيد او باعث گرايش مردم به سوي وي شود و تو را به قتل رسانند، و يا به خاطر تو مردمان زيادي كشته شوند. من از رسول خدا شنيدم كه فرمود: حسين كشته مي شود و اگر او را بكشند، تنهايش گذاشته، و ياري اش نكنند، خداوند تا قيامت آنها را ذليل خواهد كرد. [اي حسين] تو را پند مي دهم همانند مردم سازش كني و همان گونه كه براي معاويه صبر كردي شكيبايي پيش گيري. اميد است خداوند ميان تو و اين قوم داوري كند.

امام (ع) در پاسخ وي فرمود: ابا عبدالرحمن آيا من با يزيد بيعت و سازش كنم؟ با آنكه رسول خدا (ص) در مورد او و پدرش آن سخنان را فرموده است. [1] عبدالله بن عباس گفت: ابا عبدالله راست فرمودي، شنيدم كه رسول خدا در حيات خود فرمود: مرا با يزد چه كار؟! خداوند او را خجسته نگرداند، او فرزندم حسين را مي كشد، سوگند به خدايي كه جانم در دست اوست، فرزندم در ميان مردمي كه او را ياري نكردند كشته نمي شود مگر آنكه خدا ميان دل و زبان آنها ناسازگاري افكند (آنان به نفاق مبتلا شده اند)، آنگاه عبدالله بن عباس گريست و قطره اي زلال و پاك در ديدگان حسيني حلقه بست و فرمود: اي ابن عباس آيا مي داني كه من فرزند دخت فرستاده ي خدا هستم؟

عبدالله گفت: آري ما مي دانيم و مي شناسيم كه در دنيا كسي جز تو فرزند دختر رسالت نيست و ياري تو همانند نماز و روزه كه هر كدام بدون ديگري پذيرفته نيست بر تمامي امت واجب است.


امام (ع) فرمود: اي ابن عباس! اكنون چه مي گويي درباره ي مردمي كه فرزند دخت پيامبر را از خانه و زادگاه خود و حرم رسول خدا و مجاورت قبر و مسجد، و جايگاه هجرت او راندند و او را هراسان رها كرده اند؟ نه در جايي قرار دارد و نه در سرزميني پناهي براي اوست. مي خواهند او را به قتل رسانند و خونش را بريزند در حالي كه نه براي خدا شريكي قرار داده و نه جز او ياري گرفته و نه از سنت پيامبر چيزي را تغيير داده؟. [2] .

عبدالله پاسخ داد: من درباره ي آنان جز كلام خدا را نمي گويم كه فرمود: آنان به خدا و رسول كفر ورزيدند و نماز را جز به كسالت (و اكراه) بجا نياوردند [3] وي همچنين افزود: آنان به مردم ريا كنند و جز اندكي (آن هم از سر رياكاري) خدا را ياد نكنند، دودل و مردد باشند كه سوي مؤمنان يكدل روانه شوند و نه سوي كافران، و هر آنكه را خدا گمراه كند (به خو واگذارد) او را هرگز به مسير هدايت نخواهي يافت. [4] و بر همانند اينان عذابي ناگهان فرود خواهد آمد. اما تو اي فرزند پيامبر، سالار مفتخران به رسول خدا، و فرزند سرور بانوان (عالميان) حضرت بتول، مپندار كه خداوند از آنچه ستم پيشگان انجام مي دهند غافل است و من شهادت مي دهم، آن كس كه از هم نشيني تو چشم پوشيد و در طمع جنگ با تو و رسول خدا باشد هيچ خيري براي او نيست.

امام (ع) فرمود: خدايا: تو شاهد باش.

ابن عباس گفت: اي فرزند دختر رسالت! فدايت شوم گويا انتظار داري پيوسته تو را ياري كنم. به خدايي كه هيچ معبود حقي جز او نيست اگر با اين شمشير در حضور تو آنقدر پيكار كنم كه از دستم فرو افتد، باز هم يك صدم از حق تو را ادا نكرده ام، مرا فرمان ده كه آماده ام.

عبدالله بن عمر گفت: ابن عباس! بس است از اين سخنان در گذريم و سپس روي خود را به سوي امام (ع) برگردانيد و ادامه داد: اي ابا عبدالله! از تصميم خود در گذر و از همين سرزمين به مدينه برگرد و با آنان (بني اميه) سازش كن و از زادگاه و حرم جد خود دور نشو و بهانه به دست آنها مده كه خيري ندارند. اگر نخواستي بيعت كني، تا اظهارنظر (علني) نكرده اي (بني اميه) با تو كاري ندارند، اميد است كه يزيد بن معاويه چندان عمر نكند و خدا تو را از دست او نجات دهد.



پاورقي

[1] ابا عبدالرحمن! انا أبايع يزيد و ادخل في صلحه، و قال النبي (ص) في و ابيه ما قال؟!.

[2] يا ابن‏عباس! فما تقول في قوم اخرجوا ابن بنت رسول‏الله (ص) من داره و قراره و مولده، و حرم رسوله و مجاورة قبره و مولده و مسجده، و موضع مهاجره، فترکوه خائفا مرعوبا لا يستقر في قرار، و لا يأوي في موطن، يريدون في ذلک قتله و سفک دمه، و هو لم يشرک بالله شيئا، و لا اتخذ من دونه وليا، و لم يتغير عما کان عليه رسول‏الله.

[3] سوره‏ي توبه، آيه‏ي 45.

[4] سوره‏ي نساء، آيه‏ي 142.