بازگشت

گفت و گوي امام و محمد بن حنفيه


محمد بن حنفيه [1] پس از آنكه از اراده ي امام (ع) براي بيرون رفتن از مدينه آگاه شد، خود را به امام (ع) رساند و گفت: برادر! جانم فداي تو، تو محبوبترين و عزيزترين مردم در نزد من هستي، به خدا سوگند! كسي را همانند تو شايسته ي خيرخواهي خود نمي بينم، زيرا تو همانند خود من، و جان من و بزرگ خاندان من هستي، تو تكيه گاه من هستي و پيروي از تو بر من واجب است، زيرا خداوند تو را شرافت بخشيده و از بزرگان بهشت قرار داده است. مي خواهم برايت خيرخواهي كنم.

امام (ع) فرمود: آنچه مي خواهي بگو.

محمد بن حنفيه گفت: تا مي تواني خود را از يزيد بن معاويه برهان و از شهرها فاصله بگير و فرستادگان خود را به سوي مردم روانه كن، و آنان را به بيعت خويش فراخوان. اگر مردم با تو بيعت كردند، خداي را بر اين نعمت شكرگزار باش، و اگر اطراف ديگري اجتماع كردند، با اين انتخاب خداوند از عقل و دين تو نكاسته و از جوانمردي و برتري تو چيزي كسر نگردد. اگر به شهري وارد شوي و مردمان آن شهر در بيعت با تو به ترديد مبتلا شدند و گروهي در حمايت از تو و جمعي به مخالفت با تو برخيزند، آتش فتنه زبانه كشد و خون بي گناهان ريخته شود و عاقبت قصد جانت نمايند و تو را از ميان بردارند.

امام (ع) فرمود: اي برادر به كجا روم؟!

محمد گفت: به سوي مكه روانه شو؛ اگر آنجا برايت امن بود، هماني است كه تو دوست مي داري و من آرزومندم، و اگر احساس كردي آنجا نيز امن نيست به ريگزارها و شكاف كوهها


پناه ببر و از شهري به شهري، تا نبيني كار مردم به كجا مي انجامد.

امام (ع) فرمود: برادر تو نصيحت و مهرباني خود را دريغ نورزيدي، اميدوارم كه پيشنهاد تو پسنديده و موفقيت آميز باشد. [2] امام (ع) نگاه نافذ و الهي خود را به چهره ي محمد بن حنفيه دوخت و فرمود: برادرم! به خدا سوگند اگر دنيا هيچ پناهي نداشته باشم هرگز با يزيد بن معاويه بيعت نخواهم كرد. [3] محمد بن حنفيه در حالي كه محو عظمت حسيني شده بود و از سخن گفتن بازمانده بود بسختي گريست و امام (ع) حقيقت طلبان به تسلاي او پرداخت، و آنگاه قلم و كاغذ خواست و وصيت نامه ي خود را خطاب به محمد بن حنفيه به رشته ي تحرير در آوره:


پاورقي

[1] فرزند اميرالمؤمنين و مادرش خوله ملقب به حنفيه است، علاوه مامقاني در کتاب تنقيح المقال، ج 3 ص 112، در روايتي از اميرالمؤمنين نقل کرده است که امام (ع) فرمود: محامده از اينکه نافرماني خدا شود ترسناکند [و يکي از آن محمدها] محمد بن حنفيه است.

شايد نيامدن او به همراه امام (ع) به جهت عذر و مصلحتي بوده باشد، اما آنچه از تصريح تاريخ به دست مي‏آيد امر امام (ع) حق حضرت حسين بن علي به برادرش محمد بن حنفيه براي ماندن در مدينه است و او در جايگاه مأموم صالح نمي‏توانست به ميل خود عمل کند و اجراي فرمان امام (ع) و حضور در مدينة النبي بر او فرض واجب بود که وي را از آن گزيري نبود.

[2] العوالم، ج 17، ص 176، بحارالانوار، ج 44، ص 326، انساب الاشراف، ج 5، ص 317، شيخ مفيد، ارشاد، ج 2، ص 33، تاريخ طبري، ج 5، ص 341، ابن‏اعثم نوشته است امام (ع) در ادامه فرمود: اراده‏ي که دارم و براي سفر آماده شده‏ام. من با برادر و برادرزادگان و پيروانم همگي بر يک رأي هستيم اما تو [محمد بن حنفيه] باکي نيست که در مدينه بماني تا در ميان آنان [مردم مدينه] چشم من باشي و هيچ کاري از ايشان را از من پنهان مدار. الفتوح، ج 5، ص 22.

جزاک الله يا أخي عني خيرا، لقد نصحت و أشرت بالصواب و أنا ارجو أن يکون ان شاء الله رأيک موفقا مسددا و اني قد عزمت علي الخروج الي مکة، و قد تهيأت لذلک أنا و اخوتي و بنو اخوتي و بنو اخوتي و شيعتي، و أمرهم أمري و رأيهم رأيي. و أما أنت يا أخي فلا، عليک أن تقيم بالمدينة، فتکون لي عينا عليهم و لا تخف علي شيئا من امورهم.

[3] يا أخي و الله لو لم يکن في الدنيا ملجاء و لا ماوي لا بايعت يزيد بن معاوية ابدا.