بازگشت

نامه به وليد


مرد قدرتمند آل اميه بخوبي دريافته بود كه علي رغم همه ي تهميداتي كه در مورد مردم عراق به كار بسته است، حكومت او بدون تثبيت قدرت در حجاز محقق نخواهد شد، لذا فرستاده اي را به سوي مدينه اعزام كرد تا پيغام وي را به وليد بن عتبه حاكم بني اميه برساند. او به وليد نوشته بود:

بسم الله الرحمن الرحيم

از يزيد اميرمؤمنان به وليد بن عتبه، اما بعد، معاويه يكي از بندگان خدا بود كه او را حرمت داد و خليفه كرد و قدرت و سلطنت داد كه به مدت مقرر زندگي كرد و در موعد مقرر بمرد، خدايش رحمت كند كه نيكو زيست و نيك و پرهيزگار از دنيا رفت و السلام. [1] .


اين نامه انجام و فرجام و نهايت خواسته ي پسر معاويه نبود، بلكه او در نامه ي پيوستي كوچكتري، عامل خود را به اقدام سخت خطرناكي امر كرده بود: بر حسين و عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبير سخت گرفته و آنها را بي امان به بيعت وادار كن [2] . وليد بن عتبه با آگاهي از محتواي نامه هاي يزيد سخت به هراس افتاد، آنچنان كه گفت: اي كاش از مادر زاده نشده بودم، مرا به امر بزرگي وادار كرده است و هرگز آن را انجام نخواهم داد. [3] وليد به درستي عمق فاجعه را دريافته بود، از يك سو شخصيت والا و عظيم امام حسين را مي شناخت، از طرف ديگر با رفتار و روحيات مردم مدينه آشنا بود، و از سويي يگر نقشه ي يزيد و برنامه ريزان دستگاه اموي را دريافته بود، او مي دانست كه خواسته ي يزيد هيچ گاه عملي نخواهد شد. يزيد نيز با علم و آگاهي از شخصيت تسليم ناپذير امام حسين هم به بهانه ي بيعت گرفتن از او، قصد ريشه كندن اهل بيتي را كه مدار و محور اسلام ناب محمد (ص) بودند، داشت؛ عملي كه معاويه در تمام دوران زندگي خود و با تمام پيچيدگي هاي سياسي از آن پرهيز مي كرد، و علي رغم ميل خود چاره اي جز احترام به حسين بن علي (ع) را نداشت. او بخوبي مي دانست كه مداراي امام (ع) با وي، پايبندي به پيماني است كه با امام مجتبي عليه السلام منعقد كرده است. [4] .



پاورقي

[1] تاريخ طبري، ج 5، ص 338، المنتظم، ج 5، ص 322، بحارالانوار، ج 44، ص 324، العوالم، ج 17 ص 173، شيخ مفيد، ارشاد، ج 2، ص 30.

[2] فخذ حسينا و عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبير بالبيعة اخذا شديدا ليست فيه رخصة حتي يبايعوا، (حسين، عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبير را به بيعت فراخوان و بر آنان سخت‏گيري کن آنچنان که مجالي نداشته باشند مگر اينکه بيعت کند) تاريخ طبري، ج 5، ص 338، ابن اثير، کامل، ج 4، ص 14، يعقوبي نامه‏ي يزيد را چنين ثبت کرده است: حسين بن علي و عبدالله بن زبير را احضار کن و از آنها براي خلافت من بيعت بگير و اگر از بيعت خودداري کردند سر از بدن آنها جدا کن و براي من به دمشق بفرست، و از مردم مدينه نيز بيعت گير و اگر کسي نپذيرفت حکمي را که بيان کردم درباره‏ي ايشان نيزاجرا کن. تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 215.

[3] مثير الاحزان، ص 23.

[4] عبدالله بن منصور مي‏گويد: از امام صادق (ع) خواستم در خصوص شهادت پسر پيامبر برايم سخن گويد، امام (ع) فرمود: پدرم از پدرش روايت کرد، چون مرگ معاويه فرا رسيد، پسرش يزيد را فراخواند و پيش روي خود نشاند و گفت: پسرم! همه‏ي گردنکشان را برايت خوار کردم و شهرها را براي حکومت تو مهيا ساختم و حکومت را با هر آنچه در آن است برايت طعمه قرار دادم. اما از مخالفت سه نفر با تو بيمناک هستم، آنان عبدالله بن عمر، عبدالله بن زبير، حسين بن علي هستند، اما عبدالله بن عمر: او با توست، با او باش و رهايش نکن، و عبدالله بن زبير را اگر بر او دست يافتني قطعه قطعه‏اش کن که او بر تو آنچنان که شير به روي شکارش مي‏افتد هجوم خواهد آورد، و با تو آنچنان که روباه سگ را فريب مي‏دهد او در نيرنگ وارد مي‏شود. امام حسين (ع)، مي‏داني که چه بهره‏اي از پيامبر دارد و پاره‏اي از گوشت و خون رسول خداست و مي‏داني که اهل عراق سرانجام وي را به سوي خود فرا خواهند خواند، و ليکن ياري‏اش نمي‏کنند و تباهش مي‏سازند. اگر بر او دست يافتي حق و جايگاه او را نسبت به رسول خدا (ص) بشناس و او را به کارهايش مؤاخذه نکن، علاوه بر اين ما با او خويشاوند هستيم، مبادا که با او بدي کني و از تو رفتار ناشايستي ببيند. امالي، ص 129.

با کمي تأمل و درنگ، فلسفه‏ي خواب ديدن يزيد بعد از به قدرت رسيدن معلوم مي‏شود، و هر انسان منصف و بي‏تعصبي معناي جاري شدن نهر خون ميان شام و دمشق را در مي‏يابد. ابن اعثم کوفي در مورد توصيه‏ي معاويه به يزيد در مورد امام حسين (ع) آورده است که: اما حسين بن علي (ع) اوه، اي يزيد درباره‏ي او تو را چه گويم؟ مبادا بر عليه تو اعتراض کند، براي او ريسماني بلند بکش و بگذار در هر جاي زمين که اراده دارد گردش کند و تو او را آزار مده، و ليکن او را تهديد کن. مبادا با او در افتي و شمشير و نيزه در ميان آيد، به او [از دنيا] عطا کن، احترامش نما، اگر کسي از خاندان او تهيدست شد، وسعتشان بخش و آنها را راضي کن، زيرا آنان خانداني هستند، که جز رضا آنها را راضي نمي‏کند و جز جايگاه رفيع و والا سزاوارشان نيست، پسرم! مبادا با دستي آلوده به خون حسين خدا را ملاقات کني و از هلاک شدگان باشي. همانا عبدالله بن عباس به من گفته است: در محضر رسول خدا (ص) بودم و او در آستانه‏ي وفات بود، [رسول خدا (ص)] حسين بن علي را به سينه چسبانيد و مي‏فرمود: اين [حسين] از پاکان نسل من و فروغ خاندان و بهترين‏هاي ذريه‏ي من است، خجسته مباد آنکه پس از من حرمت او را نگاه ندارد. سپس رسول خدا (ص) از هوش رفت و پس از ساعتي چون به هوش آمد فرمود: اي حسين! روز قيامت در پيشگاه پروردگار با قاتل تو مخاصمه خواهم کرد و خشنودم از اينکه خداوند مرا خصيم قاتل تو در روز قيامت قرار داده است.. الفتوح، ج 4، ص 356..