بازگشت

مقدمه


حسين مني و انا من حسين

صدها سال مي گذرد و در هر كوي و برزن و از هر مجلس و محفل عام و خاص، نغمه ي دل آراي نبوي (ص) كه در وصف حسينش سروده بود گوش جانها صفا پيدا مي كند و دلها در مي يابند كه چون حسين از نسب و نبوت خاتم الانبيايي برآمد. چنان چون او شد كه درخت رسالتش از شاخسار ابي عبدالله به ثمر نشست. اما اين كلام موزون و نغمه ي آهنگين، نه تنها، گستره اي به پهناوري انديشه ي بندگان دارد بلكه فرزند فاطمه (س) در افقي هم زاويه با نبوت احمديه (ص)، بالاتر از رسالت رسولان و نبوت انبياء، بار آخرين وحي و محتواي آخرين كتاب را بر دوشهاي عرشي و سينه ي آسماني خود دارد!

حتم اين است كه خاتم سفراء جز وحي نمي گويد و هر آنچه به ميراث اهالي ايمان مي گذارد جز عطيه اي توحيدي و هدايتي عرشي نيست؛ پس بايد حسين او را مكانتي باشد كه رسالت از سرچشمه ي او سيراب و نبوت از او جاودانه گردد.

روزي كه پيامبر رحمت در صحراي تفتيده و پهناور رابغ، خم غدير را از شراب وحياني ولايت علي (ع) سيراب كرد. بسياري از اصحاب خدعه و نيرنگ بازان برنامه دار متبسم بودند كه چگونه با غروب غدير كافران مأيوس و نعمت تمام و دين آخرين فرستاده كامل و اسلام ناب محمد (ص) آيين پذيرفته ي الهي مي گردد؟ حال آنكه هم سر نيزه ها آشكار بود و هم شمشيرها مي درخشيد و هم هيزمها مستعد شعله وري بود؟!

اين نادانسته ها و ابهامات نه براي نبي (ص) بود، نه از براي ولي و وصي (ع)، كه آنها نيك


مي دانستند، جوشش و گرمي شراب طهور غدير را در جام بي لياقتي و دنيازدگي اهالي ناسوت سزاوار مباد. بلكه لاهوتيان خاك را مهر كربلايي بايد تا ابديت آيين احمد و عدل علي شايد.

با رحلت تلخ حضرت رسالت پناه، پنداشتند غدير پژمردني است، پس آتش به ساقه ها انداختند و با ضربت تيغ پهلو شكستند تا استقامت ستون غدير بشكند و در شراره ي شعله ها، نسيم اميد از گلستان ولايت و نبوت كبود و خاكستري گردد. اگر چه بيراهه مطلوب دلدادگان دنيا شد، اما راه خدا همچنان رهروان خود را داشت تا چهل و نه خزان از آن زمستان سرد و غروب دلگير رسول هدايت (ص) گذشت، شهر و صحرا، دشتهاي خشك و باغ گلها، رودخانه ها و كوهها سالياني بود كه ياد راه و رسم نبوي (ص) و علوي (ع) را آشنا نبودند، آن چنان كه گويي نه راهي بود و نه سالك راهي و تمام آنچه در سالهاي آغازين اسلام گذشته خيالي رخت بربسته بود. از آن همه خوندل و از آن همه شهامت جز يأسي فرون و هراسي بنيان كن نمانده بود.

پيامبر (ص) با دندانهاي شكسته علي (ع)، با استخوان در گلو مانده، فاطمه (س) با دستي بر پهلو و بازو، مجتبي (ع) با دلي پرخون در قاب عشق و هدايت و نهضت اصلاحگري پيامبران تنها بر طاقچه خانه بزرگ بني هاشم مانده بود و همگي در انتظار بعثتي بدون وحي از سوي مردي بودند كه خداوند او را اذن داده بود تا حقايق الهي را ابدي ساخته و مفاهيم آسماني را عينيت بخشايد.

ماه رجب سال 60 حسين بن علي (ع) دريافت كه گاه اصلاح طلبي و بازگرداندن اهالي طاغوت زده ي اسلام به راه و روش خاتم رسولان و اميرمؤمنان است. همه چيز در هم كوبيده شده بود و نشاني از طريق سعادت رسالت پاياني نمانده بود. او مدينه را به سوي مكه و مكه را از ميقات جحفه و در كنار غدير به مقصد مقصود خدا بال گشود تا كربلا بيافريند و با تلاوت قرآن بر فراز نيزه، بي زوال بودن آيين محمد (ص) و يأس اصحاب شيطان را اثبات كند. او با زينبش بر همان صراطي گام نهاد كه پيامبر و خديجه، علي و فاطمه بنيانش نهاده و بهايش پرداخته بودند. براستي چه راه سختي! هر جاني را فرسوده مي كرد، گويي قامت افراشتن حسين در عاشوراي سال 61 آن چنان از مظروف رسالت پيامبر پر بود كه قامت صبر بزرگان را مي شكست.

اما چون غروب دهم محرم الحرام رسيد، همه دانستند كه خورشيد بي غروب آل محمد (ص) هماني است كه بر نيزه طلوع كرده و هيچ ابرو حجاب و توطئه اي توان مخفي كردن آن را ندارد. همه پي بردند كه با قرباني شدن حسين (ع)، خداوند رسالت محمد (ص) را در صحراي كربلا غديري كرد تا اميد در كفر بميرد و حجت بر بندگان تمام شود كه حجت خاتمه نعمت است و دين كمال يابد كه وطلايت نور و گرماي هدايت است و رضايت خداوند از گودال قتلگاه تا چوبه ي


محمل، از كوفه ي بي صفا تا شام پرجفا با بندگاني باشد كه با حسين دلدادگي دارند. و چنين اراده فرمود كه كربلا غدير حسين (ع) و عاشورا تجلا و ظهور بعثت پاياني رسول خدا (ع) از حماسه ي بي نقص حسين بن علي (ع) باشد.

برايم سفر سخت و پر اندوهي بود، چه آن روزي كه در سيماي قرآن هفته ها در همراهي با كاروان حسيني منزل به منزل شهرياري ضياء آذري به خاكسترنشيني ابي عبدالله مي انجاميد، و چه آن زمان كه كاخ مرتضي دوست خراساني با ناله هاي زينب به ويراني مي نشست تا در همراهي با خرابه نشينان آل محمد (ص) همراه گردد و اعتبار يابد.

راه پر رنجي بود كه در پيمودنش پاي احساس و انس مهديه ساوجي از خار مغيلان مسير راه كوفه در هم مي شكست و مسير پر المي بود كه يعقوب زاده ي ما همانند يعقوب در هجر اسماعيل كاروان توحيدي حسين ضياء ديدگانش در امواج خروشان اشكها به خاموشي مي گراييد و اندوه خانه اي بود كه منصور را بي پا و سر از مرز وحدت مي رانيد. و هر آن كس كه از دور و نزديك در مسير راه اين كاروان بود، بيدلانه در مرگ غيرت مي سوخت و در آيينه ي كربلا شرف، عظمت، اقتدار، حزن، اندوه، و آيين ناب محمد (ص) را جست و جو مي كرد.

دستهايشان بر غبار كوي كاروانيان خسته حسين (ع) باد.

حشمت الله قنبري همداني