بازگشت

پيشگفتار


فاطمه جان علي و نبي

هركس كه باور كند عشق در كوي تو جستني و صداقت از مسير خانه ي تو ديدني و محبت از گلستان تو شگفتني است، بر هر خار و خاراسنگ مي زند تا جذبه اي از نور و فيض اشارت هاي تو را دريابد.

اين غبار بي نشان مي خواست در مصيبتهايي كه نمي شناخت تنها از دور دستهاي دور با تو همراه باشد، يا مي خواست بي تو نباشد.

اگر چه ندانستم و نه مي توانستم در اين سفر بي پايان مردان مرد خاندان تو را همراهي كنم. اما اشك سرد را در غم خانه ي زينب تو تجربه كردم؛ همه ي اشكهاي سردم و دردهاي دلم را پذيرا باش، و اين چند روزي را كه از سر لطف به كوي حسينت نشانديم با دست احسانت پذيرا باش و كاستيهاي دل و فكر و قلمم را به عفو كريمت ببخشا.