بازگشت

سنت، بدعت


سنت به معناي سيره و راه و روش است كه اصطلاحاً مراد از آن، گفتار و عمل رسول خدا(ص) و عملي است كه از ديگري ديده و آن را تأييد نموده و يا انكار ننموده است. سنت پس از قرآن مصدر قانون گذاريِ اسلامي است. بعد از پيامبر(ص) نيز، اقدامات خلفاي نخست به علت نزديكي آنان با آن حضرت، صفت شرعي به خود گرفت و تا سطح سنّت فرا رفت.

مقصود از سنت و سيره ي خلفا، مجموعه ي اقدامات، رفتارها و آراي آنان، اعم از شخصي و اجتماعي، است؛ مثلاً از تشكيل شورا و تقسيم نكردن اراضيِ مفتوح عنوه بين رزمندگان، به عنوان «سيره ي عمر» در اين زمينه ياد مي شود. (طبري، همان، ص530) هم چنين از شيوه ي عثمان در پرداخت زكات، اتمام نماز در مني، ندا براي نماز جمعه و ابطال قرائات با عنوان «سنّت عثمان» ياد مي شود از شيوه ي برخورد علي(ع) با بغات نيز به عنوان سيره و سنت آن حضرت نام برده مي شود.

پس از درگذشت ابو بكر و عمر، سنت اين دو در كنار سنت پيامبر(ص) به عنوان عقايد رسمي جامعه ي اسلامي پذيرفته شد. سنت شيخين به اندازه اي از نفوذ برخوردار بود كه التزام به آن پيش شرطِ انتخاب خليفه در شوراي شش نفره ي برگزيده ي عمر شد كه عثمان به آن اعلام وفاداري كرد اما علي (ع) آن را نپذيرفت.

اقدامات عمر و سيره ي او همواره پس از وي به عنوان يك الگوي موفق زبانزد مردم بود و سياست مداران و فرهيختگان اجراي آن را سفارش مي كردند، هر چند در برخي موارد، مانند حج تمتع و متعه ي نساء، خلاف سنت پيامبر بود.

عبدالرحمن بن عوف بر عثمان ايراد گرفت كه سنت عمر را ترك كرده است؛ عثمان در جواب گفت:

نه من و نه تو، هيچ كدام توان عمل بر سنت عمر را نداريم (ابن حنبل، ج 1، ص 68؛ ابن شبة، ج 3، ص 1033).

علي(ع) نيز از عثمان خواست كه دست كم همانند دو سلف پيشين خود رفتار نمايد. عبدالملك، خليفه ي اموي، با نگاهي ديگر و با توجه و آگاهي از ماهيت سيره ي عثمان و عمر، تفاوتي ميان سيره ي آن دو نمي ديد و معتقد بود كه عثمان پيرو سيره ي عمر بوده است و تنها تفاوت اين دو در نرمي و شدت است و نرمي عثمان موجب جري شدن مردم بر او شده است. (ابن سعد، ج5، ص180) هرچند اين سخن در بيش تر سياست هاي كلي عثمان، خصوصاً نسبت به شش سال اول خلافت وي صحيح است، اما واضح است كه در سيره ي شخصي اين دو، خصوصاً با توجه به زندگي زاهدانه عمر تفاوت هاي بسياري به چشم مي خورد؛ همان گونه كه خود عثمان اعتراف مي كرد، توانايي عمل به سنت عمر را نداشت و در پي بهره مندي از خوردني ها و آشاميدني هاي خوش گوار بود. درك مردم از تفاوت آشكار ميان اين دو سيره موجب شورش آنان شد. به هر حال، عثمان در ميان صحابه به سنت شكني شهره شد، هر چند خود او التزام به سنت پيامبر و دو خليفه ي پس از آن حضرت را اعلام مي كرد. (طبري، ج 4، ص 410)

هرچند اهل سنت سيره ي ابوبكر و عمر را متفاوت نمي دانند، اما سيره اي كه همواره در تاريخ و فقه اهل سنت مطرح بوده و بر آن تأكيد شده، سيره ي عمر است و از سيره ي ابوبكر و عثمان كم تر ياد مي شود. سيره و سنت عمر براي جا افتادن در ميان مردم نياز به گذر زمان نداشت؛ اقتدار وي در دوره ي حيات سياسي اش به قدري بود كه سنت و سيره اش پس از وي به راحتي مقبول عموم واقع شد و به آن عمل مي شد. وحتّي علي(ع) و ائمه ي پس از وي نيز صريحاً نمي توانستند آن را مردود اعلام نمايند و به ندرت آن را مورد سؤال و انكار قرار مي دادند. چنان كه امام باقر(ع) رفتار علي(ع) را در مورد سهم خاندان پيامبر از اموال، پيروي از سنت ابوبكر و عمر مي دانست؛ زيرا او خوش نداشت كه مردم او را به مخالفت با اين دو خليفه متهم كنند. (ابن شبه، ص 217) هم چنين علي(ع) نماز مستحبي تراويح را كه از يادگارهاي عمر بود نتوانست الغا كند و مورد اعتراض صحابه قرار گرفت. (الكافي، ج 8، ص 63) چنان كه از او درخواست شد در تقسيم اموال همان روش عمر را در پيش گيرد و سابقه و قرابت را در پرداخت عطا منظور دارد كه علي(ع) با آن مخالفت كرد. (مناقب آل ابي طالب، ج1، ص 378) در جريان تحكيم در نبرد صفين نيز اين سخن مطرح شد كه براي احياي سنتِ عمر، فرزند او عبدالله به خلافت برگزيده شود كه عمرو عاص به مخالفت با اين نظر برخاست. (منقري، ص534؛ دينوري، ص 199؛ يعقوبي، ج2، ص190)

با توجه به موارد ياد شده واضح است كه سنت شيخين حتي در ميان اصحاب علي(ع) نيز معياري پذيرفته شده بود؛ هم چنان كه بيعت در نظر خوارج چنگ زدن به كتاب خدا، سنت صالحان، پيامبر اكرم، ابوبكر و عمر بود. آنان به وفاداري خود به سنت ابوبكر و عمر پاي مي فشردند.

البته ياران خاص علي(ع) و كساني كه كاملاً در خط فكري او و فرزندانش بودند ـ كه تعدادشان بسيار نبود ـ سيره ي عمر را قبول نداشتند، هر چند با آن مخالفت نيز نمي كردند، اما موردي سراغ نداريم كه عمل به سيره و سنت شيخين به عنوان شرطي از سوي آنان مطرح شده باشد؛ تنها سيره ي رسول خدا مورد تأكيد اينان بود. علي(ع) به ربيعة بن شداد كه اصرار داشت بنابر سيره ي شيخين با او بيعت نمايد، ياد آور شد كه سيره ي اين دو اگر غير از سيره ي رسول خدا(ص) و مغاير آن باشد، هيچ مشروعيت و ارزشي ندارد و به آن عمل نمي شود. (طبري، ج 5، ص 76) چنان كه در وثيقه ي تحكيم ـ با توجه به همين ملاحظات ـ هيچ يادي از سنت شيخين نشد و تنها بر محوريّت كتاب خدا و سنت پيامبر تأكيد شد.

اين تقابل همواره به چشم مي خورد و به مرور كه اصحاب علي(ع) صف خود را از ديگر گروه ها جدا مي كردند سنت شيخين را نيز طرد و بر سنت پيامبر(ص)، براي نفي سنت شيخين، تأكيد مي كردند. البته در صلح نامه ي امام حسن(ع) قيد عمل به سنت رسول خدا و «خلفاي صالح» آمده است كه انصراف آن (خلفاي صالح) بر سيره ي شيخين مشكل است، اما به طريق اولي شامل سيره ي علي(ع) به عنوان خليفه ي صالح مي شود هر چند ملتزم كردن معاويه به سيره ي شيخين در آن برهه را مي توان مغتنم دانست.(بلاذري، ج 3، ص 287)

در حادثه ي كربلا نيز امام حسين(ع) تأكيد زيادي بر كتاب خدا و سنت رسول خدا(ص) ابراز مي داشت. تأكيد بر سنت پيامبر و مهمل نهادن سنت شيخين، در زماني كه عموم جامعه اين سنت را پذيرفته بود، به معناي عدم مشروعيت سنت خلفاي نخست بود.

به هر حال احياي سنت پيامبر از جمله دلايل امام حسين(ع) براي دعوت و قيام بود. (طبري، همان، ص 403) او در نامه اي به اهل بصره به كتاب خدا و سنت پيامبرش دعوت نمود و از اين كه سنت پيامبر مرده و بدعت جاي آن نشسته است اظهار نگراني كرد. امام در نامه اي به رؤساي بصره نوشت:

...انا ادعوكم الي كتاب الله و سنة نبيه فان السنة قد اميتت و ان البدعة قد احييت... (ابن سعد، الطبقة الخامسة، ص 469؛ دينوري، ص231؛ بلاذري، ج2، ص78؛ طبري، همان، ص 357)

امام هنگامي كه عزم خروج از مدينه را داشت در وصيتي به محمد بن حنفيه هدف خود را چنين بيان داشت:

اريد ان آمر بالمعروف و انهي عن المنكر و اسير بسيرة جدي محمد و سيرة ابي علي بن ابي طالب... (ابن اعثم، ج 5، ص 21).

البته گاه تعابير ديگري نيز به كار مي رفت كه همين معنا را داشت. عابس هنگامي كه عازم نبرد بود، خطاب به مولاي خود اظهار ارادت كرد و گفت من بر راه راست تو و پدرت هستم (علي هديك و هدي ابيك) (طبري، ج 5، ص 444)

پس از حادثه ي عاشورا سنت عمر هم چنان جزو اعتقادات بدنه ي امت اسلامي بود و اعلام وفاداري به آن، معياري براي سنجش مواضع افراد بود. در واقعه ي حره كه مسلم بن عقبه به اجبار از مردم مدينه بيعت مي ستاند، يزيد بن زمعه از او خواست كه بر سنت عمر با او بيعت كند، مسلم بن عقبه اين تقاضا را نپذيرفت و او را به قتل رساند. (طبري، ج 4، ص 493) در دوره ي عمر بن عبدالعزيز نيز خوارج از او مي خواستند كه با آنها بر اساس سيره ي عمر بن خطاب رفتار نمايد. (بلاذري، ج 8، ص 212) خلاف اين جريان، در قيام هايي كه رنگ و بوي شيعي داشت، هم چون قيام مختار، تنها بر كتاب خدا و سنت پيامبر(ص) دعوت مي شد و سنت شيخين اگر چه انكار نمي شد، اما به عنوان محتواي دعوت قرار نمي گرفت. (طبري، ج 5، ص 606)

بدعت در برابر سنت، رسم و آيين و باوري بود كه ريشه در قرآن و سنت پيامبر نداشت. خلفاي پس از پيامبر، از جمله ابوبكر و حتي عثمان و بعدها عمر بن عبدالعزيز، اعلام كردند كه متبع هستند نه مبتدع؛ (ابن سعد، ج3، ص 136؛ ج 5، ص 262، 286؛ طبري، ج 3، ص224؛ ج 4، ص 422؛ مسعودي، ج 3، ص 185) بدين معنا كه از سنت پيامبر تبعيت مي كنند و چيزي را از خود به آن اضافه نمي نمايند. بدعت و مبتدع بار منفي داشت و بيش تر در حوزه ي دين، از جمله اعتقادات و احكام شرعي مطرح بود و از آن به گمراهي، كه سرانجامش آتش است، ياد مي شد؛ اما در سياست و امور اجتماعي نيز مخالفت با سلطان و اقدامات او بدعت قلمداد شده است؛ زيرا كساني كه از جماعت جدا شده و آهنگ ديگري در زمينه ي سياست و يا مذهب داشتند با جدايي از جماعت و ترك آن، سنت را كنار نهاده و بدعت را آغاز كرده اند؛ از همين رو، اين افراد بدعت گذار و «صاحب بدعت» و يا «اهل الاهواء» خوانده مي شدند. از سوي ديگر، رفتارهاي ناپسند خلفا نيز بدعت نام مي گرفت؛ مثلاً شمع گرفتن و حركت كردن مردم به همراه عثمان از سوي صحابه بدعت خوانده شد. (يعقوبي، ج2، ص 163) همان گونه كه اعمال يزيد بدعت شمرده مي شد.

در شورش ها و قيام هاي ديني ـ سياسي قرن اول هجري انگيزه ي احياي سنت و ميراندن بدعت وجود داشت و رهبران اين حركت ها بر اين موارد تأكيد مي كردند. شورش عليه عثمان به خاطر اقدامات ناصواب او، كه بدعت ناميده مي شد، انجام گرفت. هنگامي كه اين اعتراضات شدت گرفت، امام علي(ع) او را به احياي سنت و ميراندن بدعت فراخواند:

ان افضل عباد الله عندالله امام عادل هدي و هدي فاقام سنة معلومة و امات بدعة متروكة... (طبري، ج4، ص337).

آن حضرت اقدامات معاويه را بدعت قلمداد مي كرد و در صفين به ياران خود مي فرمود كه اهل شام براي از بين بردن سنت و احياي بدعت با شما به نبرد برخاسته اند. (طبري، ج5، ص23) به گفته ي ابن عباس، معاويه آگاهانه براي ميراندن سنت ها و احياي بدعت ها اقدام كرد. (يعقوبي، ج 2، ص 248) و حركت هايي همانند اقدامات حجر بن عدي نيز در مقابله با بدعت هاي معاويه بود. (بلاذري، ج 5، ص 129)

پس از معاويه، يزيد همان روند را با شتاب بيش تري پي گيري كرد و قيام امام حسين(ع) به وضوح براي جلوگيري از انحرافات و بدعت هاي پديده آمده در جامعه ي مسلمانان بود. همين شعار در قيام زيد نيز وجود داشت. فراخواني به احياي سنت و خاموش كردن بدعت از جمله اهداف اعلام شده ي وي بود. (طبري، ج 7، ص 181).

قيام به انگيزه ي احياي سنت و ميراندن بدعت، كه در عاشورا مطرح شد، حتي كساني را از ميان خود امويان واداشت كه حركت هايي را با همان شعارها به انجام برسانند. در ميان خلفاي اموي تلاشي از سوي عمر بن عبد العزيز انجام گرفت كه احياي سنت و اماته ي بدعت دانسته شد (ابن سعد، ج5، ص264، 293)؛ حتي او به واليان خود در اين خصوص نامه نوشت. (بلاذري، ج 8، ص 156) نمونه ي ديگر، اقدامات وليد بن يزيد در سال 126 است؛ خطبه اي كه وي اهدافش را در آن بيان كرد، شبيه سخنان و مواضع اعلام شده ي امام حسين(ع) بود:

ايها الناس اني والله ما خرجت اشراً و لا بطراً و لا حرصاً علي الدنيا و لا رغبة في الملك... ولكني خرجت غضباً للّه و لدينه و داعياً الي كتاب الله و سنته حين درست معالم الهدي و طفي نور اهل التقوي و ظهر الجبار العنيد، الراكب البدعة و المغير السنة...(ابن خياط، ص238؛ طبري، ج7، ص268)؛ اي مردم به خدا من به سركشي و گردن فرازي و حرص دنيا و رغبت پادشاهي قيام نكرده ام... قيام من از روي خشم به خاطر خدا و دين وي است و براي دعوت به سوي خدا و كتاب وي و سنت رسول خدا(ص) به هنگامي كه نشانه هاي هدايتْ ويراني گرفته بود و نور مردم پرهيزگار به خاموشي رفته بود و جبار عنود تسلط داشت كه هر حرامي را حلال مي شمرد و همه گونه بدعت مي نهاد... (طبري، ترجمه، ج 10، ص 4396).