بازگشت

سخنراني 17


بسم اللَّه الرحمن الرحيم

الحمدللَّه رب العالمين باري ء الخلائق اجمعين والصلاة والسلام علي خاتم النبيين ابي القاسم محمد، و آله الطاهرين.

سخنرانيهاي مذهبي كه در اين روزها از راديو ايران پخش مي شود به مناسبت فرارسيدن اربعين اباعبداللَّه الحسين عليه السلام است، يعني در حدود چهل روز از شهادت امام و ياران فداكار از جان گذشته اش مي گذرد و در چنين روزي زيارت آن بزرگوار و شهداي واقعه طف مستحب است و بدين جهت روز اربعين همه سال يكي از روزهاي بسيار پرازدحام شهر مقدس كربلا است كه مردمي مسلمان و شيعه مذهب از اطراف و اكناف به آن سرزمين پرافتخار روي مي آورند، و به ياد مرداني بس بزرگ و بزرگوار كه عالي ترين مراحل فداكاري و سربلندي را از خويش نشان داده اند درود و سلام مي فرستند، البته با هر زباني و بياني مي توان مراسم زيارت را انجام داد و علاقمندي خود را به هدف مقدسي كه شهداي راه حق را به ميدان شهادت كشانده است اظهار كرد اما چه بهتر كه در باب زيارات و جز آن از آنچه از پيشوايان دين رسيده است غفلت نشود و زيارت يا دعا به همان كيفيتي كه دستور آن از رسول خدا يا ائمه ي طاهرين عليهم السلام روايت شده است به انجام رسد، و حتي در باب دعا به دعاهائي كه در خود قرآن مجيد آمده است بيشتر اهميت داده شود، چه بسيار جاي تأسف است كه مردمي از راه دور مثلاً براي زيارت مرقد مطهر امام هشتم عليه السلام مشرف مي شوند اما در چند روز اقامت و تشرف در مشهد جز همان زيارت عاميانه اي كه زيارت نامه


فروشها درست كرده اند نمي خوانند از فيض خواندن آن همه زيارتهاي روايت شده از ائمه ي طاهرين محروم مي مانند، و امام رضا عليه السلام را جز به عنوان «غريب الغربا» نمي شناسند. اين مردم اگر چه ديندار باشند اما دين شناس نيستند و دينداري غير از دين شناسي است، مردمي به خدا و رسول و دين و آئين عقيده دارند و در انجام مراسم مذهبي كوششي به سزا مي كنند، اما دين شناس نيستند و كوششهاي آنان غالباً جاهلانه و عاميانه است، همين مردمند كه گاهي به قصد قربت با خدا مي جنگند و براي خاطر دين به دين و دينداران حمله مي كنند و براي آنكه كافر نشوند مردمي ديندار را كافر مي شمارند، هركس رسول خدا محمد بن عبداللَّه صلي اللَّه عليه و آله و سلم را به عنوان رسالت و پيامبر بشناسد و او را در آنچه از طرف خدا مي فرمود تصديق كند مسلمان است اما اينطور نيست كه هر مسلماني بفهمد مسلماني چيست و مقصد از بعثت رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله و سلم چه بوده است، و دعا و زيارت را چگونه بايد انجام داد، و چه عملهائي مي تواند وسيله ي نزديكي به خداي متعال باشد، بلكه بسا مي شود شخصي يا اشخاصي در عين آنكه مسلمان و متدين باشند فكري يا افكاري ضد دين داشته باشند و بنام توحيد و خداشناسي شرك ورزند و به نام اخلاص رياكاري كنند.

بنابراين اگر گفته شد كار فلان شخص برخلاف دين است، يا فكر آن فرد يا افراد ديگر فكري است ضد دين و ضد قرآن هيچ معني اين عبارت اين نيست كه آن شخص يا آن افراد ديندار نباشند.

در طول تاريخ اسلام كساني بودند كه راستي به قصد قربت و براي رضاي خدا قدمهائي برخلاف دين برداشته اند، راستي بي نظر بوده اند، راستي در مقام حفظ دين خود و بلكه در مقام ترويج بوده اند، اما در عين حال قدمهائي بر ضد دين برداشته اند، و چه بسيار مردمي كه به قرآن مجيد و ترويج آن علاقمند بوده اند و اما قدمهائي عليه قرآن برداشته اند، چه بسا مردمي كه به عقيده ي خود براي ترويج دين روايات و اخبار دروغ و افسانه مانند را در كتابها نوشته و موجب گمراهي بسياري از مسلمانان شده اند، چه بسيار كساني كه مطالبي برخلاف هدف قرآن بنام تفسير قرآن نوشته اند، چه افسانه ها


كه جزء تاريخ اسلام شده است، و چه كارهاي عاميانه اي كه جز مراسم ديني و مذهبي به شمار آمده است، براي همين است كه گفتيم هر دينداري دين شناس نيست، و مردم ديندار بايد بيش از هر چيز به فكر دين شناسي باشند تا هم آبروي دين را نبرند و هم آنچه بنام دين انجام مي دهند مورد رضاي خدا و رسول باشد، مراسم ديني را نمي توان با ذوق و سليقه ي شخصي ساخت و پرداخت و راه و رسم زيارت رسول خدا و ائمه ي طاهرين عليهم السلام را نمي توان جاهلانه برگزار كرد.

يكي از افكار خطرناك ضد دين آن است كه هر كاري قيافه ي مذهبي پيدا كرد خوب است و ثواب دارد، اگر چه روح دين و آن پيغمبري كه اين دين را آورده است از آن بيزار و بي خبر باشد و هر تشريفاتي كه نام مقدس امام حسين عليه السلام روي آن باشد باعث سربلندي دنيا و آخرت است هر چند روح مقدس اباعبداللَّه عليه السلام را در فشار قرار دهد، و خاطر مبارك امام را برنجاند، و هر سخني كه بالاي منبر امام حسين عليه السلام گفته مي شود عبارت است و ثواب آن نزد خدا محفوظ، گو اينكه دروغ باشد و يا مدح و قدح اشخاص باشد براي همين خطرها بود كه برخي از بزرگان دين و دانشمندان مذهبي با آنكه خود شايستگي تعليم و تربيت ديگران را داشته اند باز دين خود را و عقائد و افكار مذهبي خود را بر امام زمان خود عرضه مي داشتند تا مبادا بنام دين چيزي را برخلاف دين معتقد باشند، يا به حساب دين كاري را برخلاف دين انجام دهند، از جمله ي اينان يكي عبدالعظيم حسني است كه نسبش با چهار واسطه به امام حسن عليه السلام مي رسد، و با امام جواد و امام هادي (ع) معاصر است و از بزرگان اهل بيت و از علماي اسلام به شمار مي رود، در عين حال خدمت امام هادي شرفياب مي شود و مي گويد: «اني اريد ان اعرض عليك ديني فان كان مرضيا ثبت عليه» مي خواهم كه دين خود را بر شما عرضه كنم تا اگر مورد پسند شما باشد بر آن استوار بمانم، و پس از آنكه دين خود و عقايد خود را بر امام عرضه داشت امام هادي عليه السلام فرمود: «هذا واللَّه دين اللَّه الذي ارتضاه لعباده فاثبت عليه ثبتك اللَّه بالقول الثابت في الحيوة الدنيا و في الآخرة» يعني ديني كه خدا براي بندگان خود پسنديده است بخدا قسم همين ديني است كه تو داري پس بر همين عقيده ثابت بمان خداي تو


را در زندگي دنيا و آخرت بر حق و استوار و پايدار بدارد.

راستي عجب است كه عبدالعظيم حسني عليه السلام با آن جلالت قدر و مقام شامخ علمي كه داشت تا دين خود و عقايد خود را بر امام زمان خود عرضه نكرد آسوده خاطر نشد، اما چه بسا كه يك نفر عامي اطمينان كامل دارد كه هرچه مي داند و هرچه مي كند همان است كه رسول خدا از طرف خداي متعال آورده است.

حمران بن اعين كه يكي از بزرگان اصحاب امام باقر و امام صادق- عليهماالسلام- است و امام پنجم به او گفت تو در دنيا و آخرت از شيعيان مائي، و او را از قاريان قرآن و علماي قرآن و علماي نحو و لغت شمرده اند، دين خود و عقايد خود را بر امام صادق عليه السلام عرضه كرد و امام به او گفت: هركس در اين عقايد كه اظهار كردي با تو مخالفت ورزد بي دين است، حمران گفت اگر چه علوي و فاطمي باشد؟ امام فرمود: اگر چه محمدي و علوي و فاطمي باشد، يعني نسبت و خويشاوندي با رسول خدا و علي و فاطمه نمي تواند جاي دين را بگيرد.

عبداللَّه بن ابي يعفور دين خود را بر امام صادق عليه السلام عرضه كرد.

عمرو بن حريث دين خود را بر امام صادق عليه السلام عرضه داشت و امام به او فرمود:

«يا عمرو هذا واللَّه ديني و دين آبائي الذي ندين ]يدين[ اللَّه به في السر والعلانية فاتق اللَّه و كف لسانك إلّا من خير و لا تقل اني هديت نفسي بل هداك اللَّه واشكر ما انعم اللَّه عليك».

اي عمرو بخدا قسم كه دين من و دين پدران من كه در هر حال متدين بدان بوديم، و يا پرستش خدا بر آن استوار است همين است كه تو داري، پس تقوي و پرهيزكاري را از دست مده و جز گفتار خير بر زبان خويش مياور و مگو كه من خود را هدايت كرده ام چه خدا است كه تو را هدايت كرد، پس خدا را بر نعمتهائي كه به تو داده است سپاسگزار باش.

خالد بجلي از اصحاب امام ششم دين خود را بر امام عرضه داشت تا آنكه امام به او گفت:


«حسبك اسكت الآن فقد قلت حقّاً» همين كه گفتي بس است خاموش باش كه آنچه گفتي حق بود.

يوسف نامي از اصحاب امام صادق عليه السلام به آن حضرت گفت اجازه فرما ديني كه به آن معتقد و پابندم براي شما وصف كنم آنگاه اگر حق باشد مرا بفرما تا بر آن استوار باشم و اگر عقيده اي برخلاف حق داشتم مرا بحق بازگردان، امام فرمود بگو! يوسف گفت:

به يگانگي خدا و بي شريك بودن او گواهي مي دهم و نيز شهادت مي دهم كه محمد صلي اللَّه عليه و آله و سلم بنده و فرستاده اوست و علي امام من بوده است و حسن امام من بوده است و حسين امام من بوده است و علي بن الحسين امام من بوده است، و محمد بن علي امام من بوده است، و اكنون تو خود امام مني، امام چندين بار فرمود، خداي تو را رحمت كند، و سپس فرمود: «واللَّه دين اللَّه و دين ملائكته و ديني و دين آبائي الذي لا يقبل اللَّه غيره» بخدا قسم هر آنچه گفتي اظهار داشتي دين خدا و دين فرشتگان او و دين من و دين پدران من است، ديني كه خدا جز آن را نمي پذيرد.

حسن بن زياد عطار نيز دين خود را بر امام ششم عليه السلام عرضه كرد، و امام دين او و عقايد او را امضا فرمود.

از جمله كساني كه دين خود را بر امام زمان خود عرضه كردند صفوان بن مهران اسدي است كه مكاري بود و شتر به كرايه مي داد مي گويد كه در مقام عرض عقايد به امام صادق عليه السلام گفتم: به يگانگي خدا و بي شريك بودن او گواهي مي دهم، سپس گفتم: شهادت مي دهم كه محمد پيامبر خدا است و تا بود حجت خدا بود بر خلق خدا آنگاه اميرالمؤمنين علي عليه السلام حجت خدا بود بر خلق خدا. امام گفت خدا تو را رحمت كند گفتم: پس حسن بن علي بود كه حجت خدا بود بر خلق خدا، باز گفت خدا تو را رحمت كند. گفتم: پس حسين بن علي بود كه حجت خدا بود بر خلق خدا، امام گفت خدا تو را رحمت كند. گفتم: آنگاه علي بن الحسين بود كه حجت خدا بود بر خلق خدا و سپس محمد بن علي بود كه حجت خدا بود بر خلق خدا و اكنون توئي كه حجت خدائي بر خلق خدا، پس امام عليه السلام فرمود: خدا تو


را رحمت كند.

اين مرد سعادتمند كه از بزرگان اصحاب امام صادق و امام كاظم عليه السلام است چند بار امام صادق عليه السلام را از مدينه به عراق برد و امام ششم از او شتر به كرايه مي گرفت خود صفوان هم همراه امام مي رفت و از بركت همراهي با امام ششم قبر علي عليه السلام را كه تاريخ شناخته شده نبود شناخت و بيست سال مجاور قبر اميرالمؤمنين شد، صفوان از بزرگان روات شيعه است و آثاري از ائمه ي طاهرين روايت كرده از جمله زيارت وارث و زيارت معروف عاشوراي امام حسين عليه السلام دعاي علقمه و يكي از زيارتهاي اميرالمؤمنين عليه السلام را او روايت كرده است. شيخ طوسي در كتاب مصباح المتهجد زيارت وارث را از همين صفوان از امام صادق عليه السلام روايت كرده است. زيارت عاشورا را نيز شيخ طوسي از علقمة بن محمد حضرمي از امام محمد باقر عليه السلام و يك بار از همين صفوان جمال از امام ششم عليه السلام روايت مي كند.

صفوان به سيف بن عميره مي گويد كه من همراه امام صادق عليه السلام بودم كه اينجا چنين زيارت كرد و اين دعا را يعني دعاي علقمه را خواند، عجيب آن است كه دعاي معروف به دعاي علقمه را كه بعد از زيارت عاشورا خوانده مي شود صفوان از امام صادق عليه السلام روايت كرده است، نه علقمه از امام باقر عليه السلام، مي بايست دعاي صفوان گفته شود نه دعاي علقمه و معلوم نيست كه چرا آن را دعاي علقمه گفته اند، يكي از دو زيارت اربعين امام حسين را همين صفوان شتردار از امام ششم روايت مي كند.

زيارت ديگر اربعين زيارتي است كه جابر بن عبداللَّه انصاري امام را به آن طريق زيارت كرد و عطيّة بن سعد بن جناده آن را از جابر، صحابي جليل القدر بزرگوار روايت مي كند اين عبارات بسيار معروف از زيارت اربعين صفوان است «اشهد انك كنت نوراً في الأصلاب الشامخة والأرحام المطهرة، لم تنجسك الجاهلية بانجاسها، و لم تلبسك المدلهمات من ثيابها و اشهد انك من دعائم الدين و اركان المسلمين و معقل المؤمنين، و اشهد أنك الامام البر التقي الرضي والزكي الهادي المهدي، و اشهد


أن الأئمة من ولدك كلمة التقوي و أعلام الهدي والعروة الوثقي والحجة علي اهل الدنيا» اينها همان كلماتي است كه بر حسب روايت صفوان امام صادق عليه السلام به عنوان زيارت امام گفته است و ترجمه آن اين است. گواهي مي دهم كه تو نوري بودي در پشتهاي پدران والامقام، رحمهاي مادران پاك و پاكيزه، پليديهاي جاهليت تو را آلوده نساخت، و تيرگيهاي شرك و كفر و گمراهي جامه هاي خود را بر تو نپوشانيد، گواهي مي دهم كه توئي از پايه هاي دين و استوانه هاي مسلمين، و توئي پناه مردم باايمان، و گواهي مي دهم كه توئي امام نيكوكار پرهيزكار، پسنديده، پاكيزه، هدايت كننده، هدايت شده، و گواهي مي دهم كه سندهاي پرهيزكاري و نشانه هاي هدايت و وسيله قابل اطمينان و حجت بر اهل دنيا تنها امامان از فرزندان تواند.

شنونده ي محترم، سخن من در اين بود كه مي شود انسان ديندار باشد و با كمال علاقه مندي از دين و آنچه مربوط به دين است طرفداري كند، اما در عين حال دين شناس نباشد و مطالبي را به عنوان دين معتقد باشد كه روح دين از آنها بي خبر است و كارهائي را بنام دين انجام مي داده باشد كه دين دستور انجام دادن چنان كارهائي را نداده باشد، براي همين است (برحسب حديثي كه سيوطي در كتاب جامع الصغير روايت مي كند) كه رسول خدا فرمود: «اذا اراد اللَّه بعبد خيراً فقهه في الدين و زهده في الدنيا و بصره عيوبه» يعني هرگاه خدا خير بنده اي را بخواهد او را فقيه در دين قرار دهد، و او را زاهد در دنيا گرداند، و او را به عيبهاي خودش آشنا سازد، ظاهراً مراد رسول خدا از جمله اول حديث همان است كه هرگاه خدا بخواهد بنده اي را اهل خير قرار دهد و او را سعادتمند سازد او را دين شناس مي كند كه دين خود را بشناسد تا آنچه را معتقد است از روي بصيرت و معرفت معتقد باشد، و آنچه را انجام مي دهد نيز از روي بصيرت و معرفت انجام دهد، و نه چيزي را از هواي نفس بر دين خود بيفزايد و نه چيزي از دين را از روي ناداني و كم بصيرتي رها كند. برحسب اين حديث شريف دين شناسي يكي از پايه هاي سعادتمندي بنده ي خداست و نمي تواند جز اين باشد. راستي مي توان گفت منشأ پيدايش فتنه هائي كه در تاريخ اسلام روي داده است و زيانهاي جبران ناپذيري كه به مسلمانان زده است همان بوده است كه در طول تاريخ


اسلام بسياري از مردم مسلمان، دين شناس نبوده اند و در عين دينداري و پافشاري و اصرار در راه دين صدمه هائي به اسلام و مسلمين وارد ساخته اند و شايد جهت عمده ي اين كار آن باشد كه فتوحات اسلامي در زمان خلفا به سرعت پيش مي رفت و هر روز شهري و ناحيه اي اسلام را مي پذيرفت، كجا امكان داشت كه مردم مسلمان شده با حقيقت اسلام و تعليمات واقعي آن آشنا شوند، و مردمي كه مسلمان شده اند و دين اسلام را پذيرفته اند اسلام شناس هم بشوند، و راستي از روي بصيرت و معرفت با قرآن و احكام و اخلاقيات اسلام آشنائي پيدا كنند، حساب كشورگشائي و مردمي را به پذيرش مقررات سياسي دولت اسلامي وادار كردن، از حساب تعليم و تربيت و مردمي را به روح اسلام و ارزش تعليمات آن آشنا كردن جداست، در هيچيك از آيات كريمه ي قرآن كه در وصف شخصيت رسول خدا نازل شده است سخن از آن نيست كه محمد پيغمبري است كشورگشا، و در هيچ سند مذهبي كشورگشاي را از فضائل رسول خدا نشمرده اند، باين قرآن درباره ي رسول خدا و بيان وظيفه ي او و مقصد از دعوت و رسالت در اين است «يا ايها النبي انا أرسلناك شاهداً و مبشراً و نذيراً و داعياً الي اللَّه باذنه و سراجاً منيراً» يعني اي پيامبر، ما تو را فرستاديم تا گواهي باشي و مژده دهنده اي و بيم دهنده اي و دعوت كننده اي بسوي خدا به اذن وي و چراغي فروزان و نوربخش خدا. نگفت «و فاتحاً للبلدان باذنه» ما تو را فرستاديم تا به اذن خدا سرزمينها فتح كني، و به كشور اسلامي ضميمه سازي. بلكه خدا مي گويد: «و داعياً الي اللَّه باذنه» تو را فرستاديم تا به اذن خدا مردم را بخدا دعوت كني. در سوره بقره مي فرمايد: «انا ارسلناك بالحق بشيراً و نذيراً» ما تو را فرستاده ايم تا مژده دهي و بيم دهي. در سوره فرقان مي فرمايد: «و ما ارسلناك الا مبشراً و نذيراً» ما تو را جز براي آنكه مژده رسان و بيم دهنده باشي نفرستاده ايم، در سوره سبأ مي فرمايد: «و ما ارسلناك الا كافةً للناس بشيراً و نذيراً» ما تو را نفرستاديم مگر براي آنكه همه مردم را بشارت دهي و بترساني در سوره فاطر «انا ارسلناك بالحق بشيراً و نذيراً». در سوره فتح «انا ارسلناك شاهداً و مبشراً و نذيراً» در سوره ي جمعه مي فرمايد: «هو الذي بعث في الأميين رسولاً منهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب والحكمة».


يعني خداست كه در ميان مردمي بي فرهنگ و بي سواد پيامبري از خودشان برانگيخت تا آيات خدا را برايشان تلاوت كند و كتاب و حكمت به آنان بياموزد. در اين آياتي كه تلاوت شد و در آيات ديگر كه در مقام بيان شؤون نبوت و تعيين وظايف رسول خداست هيچ سخن از كشورگشائي نيست، و همه اش سخن از تعليم و تربيت و هدايت و توجه دادن و تشويق كردن مردم به آثاري است كه بر كارهاي نيك مترتب است و بيم دادن و برحذر داشتن آنان از بيچارگيها و بدبختيهائي كه بدكاران بدانها گرفتار مي شوند.

در سال هشتم هجرت پس از آنكه شهر مكه بدست مسلمانان فتح گرديد و بساط بت پرستي در مكه برچيده شده و مسلمين در جنگ با قبيله ي هوازن كه در حنين براي حمله به مسلمانان آماده مي شدند، پيروز گشتند، رسول خدا آهنگ شهر طائف كرد و بدان شهر روي نهاد تا بلكه بساط بت پرستي را در آنجا هم برچيند و بتخانه ي لات را كه كعبه ي طائف شمرده مي شد درهم بكوبد، اما پس از مدتي كه شهر طائف را در محاصره داشت به مكه و از آنجا به مدينه بازگشت و شهر طائف همچنان فتح نشده باقي ماند؛ اما در سال نهم هجرت خود بزرگان طائف و نمايندگان مردم آن شهر در مدينه نزد رسول خدا آمدند و پيشنهاد كردند كه مسلمان شوند، اما به شرط آنكه اولاً از نماز خواندن معاف باشند و ثانياً براي مدتي هر چند كم، رسول خدا از ويران ساختن بتخانه ي لات صرفنظر كند.

شنونده ي محترم اگر هدف فتح شهر طائف بود مي بايست رسول خدا بي درنگ اين پيشنهاد را بپذيرد و تسليم شدن مردم اين شهر را مغتنم بشمارد و اين شهر را هم بدينوسيله جزء قلمرو حكومت اسلامي قرار دهد و از مردم مسلمان شده ي طائف زكات و ماليات بگيرد و در جنگهاي اسلامي مردانشان را به ميدان نبرد دعوت كند و بدين طريق جمعي بر سپاه اسلامي افزوده شود؛ البته مسلمان شدن مردم طائف و تسليم شدن آنان هر چند با اين دو شرط پيشنهادي از نظر تشكيلات و فتوحات و عدّه و عُدّه به نفع مسلمانان بود اما رسول خدا به هيچ وجه روي موافق نشان نداد و تا موقعي كه اهل طائف در پيشنهادهاي خود پافشاري داشتند از پذيرش اسلام آنان امتناع ورزيد و


آخرين پاسخي كه به آنان داد اين بود كه: «اما كسر أوثانكم بايديكم نستعفيكم منه و اما الصلوة فانه لا خير في دين لا صلوة فيه». عادت رسول خدا آن بود كه هر جا را فتح مي كرد بزرگان همانجا را مي فرمود تا بتخانه ها را به دست خود خراب كنند، مساعدتي كه در اينجا با مردم شهر طائف كرد همين بود كه گفت از اينكه بتهاي خود را با دست خود بشكنيد و خرد كنيد شما را معاف مي دارم و ديگراني را براي شكستن و ويران ساختن آنها مي فرستم، اما نماز كه مي خواهيد مسلمان باشيد و نماز نخوانيد بدانيد كه خيري نيست در ديني كه نمازي در آن نباشد. يعني نه تنها شهر طائف بلكه اگر كشوري را هم بگشايم و مردم آنجا نماز نخوانند خيري در آن كشورگشائي نمي بينم، به تعبير ديگر خير نيست كه ديندار باشند اما دين شناس نباشند. والسلام عليكم و رحمةاللَّه و بركاته.

پايان