بازگشت

سخنراني 13


بسم اللَّه الرحمن الرحيم

الحمدللَّه رب العالمين باري ء الخلائق اجمعين والصلاة والسلام علي خاتم النبيين أبي القاسم محمد و آله الطاهرين.

سخن ما زير عنوان بررسي تاريخ عاشورا تا آنجا رسيد كه گفتيم اهل بيت عصمت و طهارت هر چند داغدار و سوگوار بودند اما با خاطري فارغ و آسوده و با اطمينان كامل به پيروزي خويش و بيچارگي دشمن رهسپار مدينه شدند هنوز اهل بيت در شام بودند كه نشانه هاي بيچارگي يزيد به چشم مي خورد و چنانكه سابقاً اشاره كرديم به زودي اهل بيت از اسيري بيرون آمدند و به دستور خليفه به دارالخلافه منتقل شدند و آنجا مورد احترام و تكريم اهالي دمشق قرار گرفتند و چنانكه طبري مي نويسد زنان خاندان معاويه بدون استثنا براي تسليت نزد بانوان بني هاشم آمدند و بر امام عليه السلام سوگوار و عزادار شدند و سه روز در قصر خليفه براي شهداي بني هاشم مجلس سوگواري برقرار بود، و يزيد نهار و شام را جز با حضور امام چهارم عليه السلام صرف نمي كرد. در يكي از همين روزها بود كه يكي از پسران صغير امام حسن يا امام حسين- عليهماالسلام- همراه امام چهارم حاضر شده بود و يزيد ضمن صحبت به او گفت با پسر خالد جنگ مي كني؟ گفت نه مگر آنكه كاردي به من دهي و كاردي به او دهي و آنگاه با هم جنگ كنيم، يزيد را اين شجاعت و صراحت لهجه آن هم از پسري صغير كه آن همه پيش آمدهاي ناگوار را ديده است بسيار خوش آمد و او را سخت در آغوش كشيد و سخني گفت كه معني آن به فارسي اين است:

«شير را بچه همي ماند بدو».


نعمان بن بشير دستور يافت كه وسائل بازگشت اهل بيت را فراهم سازد و مردي امين و درستكار با ايشان همراه كند و به گفته ي شيخ مفيد- ره- خود نيز در خدمت ايشان برود. به روايت اخبارالدول، نعمان بن بشير با سي نفر همراه اهل بيت از شام به مدينه رفتند و در تمام راه به خدمت ايستاده بودند و نعمان به اندازه اي باادب رفتار كرد كه پس از ورود به مدينه فاطمه دختر اميرالمؤمنين عليه السلام كه يكي از بانوان اسير بود به خواهرش زينب گفت اين مرد به ما بسيار محبت كرد و شايسته است جايزه اي به وي داده شود. اما نعمان جايزه بانوان را نپذيرفت و گفت من اگر خدمتي كردم براي خدا و براي خويشاوندي شما با رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله بوده است.

اين نعمان بن بشير خود و پدرش هر دو از اصحاب رسول خدايند، پدرش بشير بن سعد خزرجي نخستين كسي است كه در سقيفه ي بني ساعده با ابوبكر بيعت كرد و چنانكه نوشته اند در اين بيعت قصد قربت نداشت و براي آن بود كه مبادا سعد بن عباده ي خزرجي به خلافت برسد و چون بر سعد حسد مي ورزيد و راضي نمي شد كه مردي از خزرجيان جز خودش خليفه شود در بيعت با ابوبكر شتاب كرد و پيش از بزرگان مهاجرين با وي بيعت نمود، نعمان خودش از كساني است كه با علي ابن ابي طالب بيعت نكرد و اهل كوفه را براي دوستي با علي دشمن مي داشت و طرفدار معاويه بود و پس از كشته شدن عثمان و خليفه شدن علي به شام رفت و در جنگ صفين هم با معاويه همراه بود و گفته اند كه در جنگ صفين از انصار يعني مسلمانان صحابي مدينه جز نعمان و سلمة بن مخلد كسي با معاويه همراه نبوده است. نعمان تا سال 65 هجري زنده بود و در آن سال به هواي خلافت افتاد و جمعي طرفدار وي شدند، اما در مقابل مروان بن حكم شكست خورد و كشته شد، اما هرچه بود و هر كه بود در سفر شام تا مدينه با اهل بيت عصمت و طهارت با كمال ادب و احترام رفتار كرد و اين حسن سلوك او مورد احترام هر مسلماني است. تدريجاً اهل بيت به مدينه نزديك مي شدند، همان مدينه اي كه از آغاز هجرت رسول خدا يعني 61 سال پيش از اين تاريخ محل سكونت و مورد علاقه ي رسول خدا و فرزندان او بوده است و مردم آن يعني انصار: مسلمانان قبيله ي اوس و خزرج بزرگترين فداكاريها را نسبت به رسول خدا انجام داده اند، همان شهري كه پيغمبر اسلام را در آغوش ارادت و اخلاص خويش جاي داد


و روزي كه همه ي درها به روي رسول خدا بسته بود دروازه ي خويش را به روي آن بزرگوار گشود، و مهاجران و آوارگان مسلمان را كه از شهر مكه و ديگر نواحي حجاز مي گريختند و هجرت مي كردند در خود جاي داده و كار به علاقمندي رسول خدا كه روزي فقط براي رضاي پروردگار رو به اين شهر نهاد به جائي رسيد كه حتي پس از فتح مكه در سال هشتم هجرت در مكه سكونت نگزيد و بعد از برگزار شدن جنگ حنين و غزوه ي طائف ديگربار به مدينه برگشت و بقيه ي عمر را در همانجا زندگي كرد و تنها در سال دهم هجرت براي انجام مراسم حج و تعليم دادن مناسك آن به مسلمانان، رهسپار مكه شد و نيز پس از انجام دادن اعمال حج به مدينه بازگشت.

مدينه زادگاه امام حسين و بيشتر خواهران و برادران او بود پنجاه و هفت سال عمر امام حسين عليه السلام جز چهار سال و چند ماه كه در خلافت پدر و برادرش امام حسن در عراق گذراند در مدينه برگزار شده بود. مدينه شهري بود كه محيط مساعد خود را در اختيار دعوت رسول خدا گذاشت و روزي كه محيط مكه براي مسلمانان به صورت يك زندان درآمده بود اين شهر راه دعوت رسول خدا را هموار ساخت و از اين محيط مساعد بود كه صداي دعوت پيغمبر اسلام به گوش جهانيان رسيد.

علي عليه السلام در يكي از خطبه هاي خود به اين مطلب يعني تسهيلي كه مدينه براي انتشار اسلام فراهم ساخت اشاره مي كند و مي گويد:

«مولده بمكة و هجرته بطيبة، علابها ذكره و امتد منها صوته» [1] يعني رسول خدا در مكه تولد يافت اما به مدينه هجرت كرد، نامش در آنجا بلند آوازه گشت و آوازش از آنجا بلند شد و به گوش مردم دنيا رسيد خويشاوندان رسول خدا با وي درافتادند و دشمنيها كردند و او را از خانه اش بيرون كردند. اما دو قبيله اوس و خزرج او را پذيرفتند و به شهر خويش آوردند و در راه انتشار دعوت او از جان و مال خويش گذشتند و اين همان حقيقتي است كه علي عليه السلام در يكي از كلمات قصار خود بيان مي كند «من ضيعه الأقرب اتيح له الأبعد» يعني هركس خويشان و نزديكان او را ضايع گذارند و ياري نكنند و حق او را پايمال كنند بيگانگان و دوردستان براي ياري وي مهيا شوند و خدا آنان را آماده سازد تا جاي خويشان و نزديكان را بگيرند و آنچه را


كه از آنها انتظار مي رفت انجام دهند. درباره رسول خدا مطلب همين طور بود، بيست و پنج طايفه ي قريش كه همگي خويشان و منسوبان رسول خدا بودند و نسبشان به ابراهيم و اسماعيل و عدنان و نضر بن كنانه اجداد بزرگوار رسول خدا مي رسيد، يعني همگي عرب اسماعيلي و عدناني و قرشي بودند، در مقابل رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله به دشمني برخاستند و تا در مكه بود به هر وسيله اي كه امكان پذير بود از انتشار دعوت اسلام جلوگيري كردند، پيروان رسول خدا را شكنجه دادند، برخي از آنان را به فجيع ترين صورتي كشتند، درباره ي رسول خدا سخنان ياوه و ناسزا مي گفتند تا روزي كه او را ناچار به هجرت ساختند، آنگاه كه به شهر ديگري رفت باز دست از وي برنداشتند و جنگي بپا كردند و فتنه ها برانگيختند، تا توانستند ياران او را كشتند و يهوديان مدينه را عليه او تحريك كردند و به جنگ و پيمان شكني وادار ساختند شعراي سخنور خود را به ميان اعراب بدوي مي فرستادند و آنها را نيز عليه رسول خدا تحريك مي كردند، تا آنجا كه در سال پنجم هجرت توانستند كه از مشركان مكه و بدويان و يهوديان در حدود دوازده هزار نفر عليه مسلمانان فراهم سازند.

تمام اين كارها بوسيله ي خويشان رسول خدا به انجام مي رسيد و همان مردان قريش بودند كه اين صحنه ها را بوجود مي آوردند و همان خويشان حق ناشناس ناسپاس رسول خدا بودند كه پيش از هجرت و پس از هجرت از دشمني با وي برنگشتند و تا روز فتح مكه كه ديگر هيچ قدرت مقاومت براي ايشان باقي نمانده بود، همچنان در بي مهري و دشمني خويش استوار بودند. علي عليه السلام به معاويه مي نويسد: «فأراد قومنا قتل نبينا و اجتياح أصلنا و هموا بنا الهموم و فعلوا بنا الأفاعيل و منعونا العذب و احلسونا الخوف و اضطرونا الي جبل و عر و أوقدوا لنا نار الحرب»(نامه نهم از نهج البلاغه).

در اين چند جمله، اميرالمؤمنين عليه السلام صحنه هائي را كه خويشان پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم عليه وي بوجود آوردند نشان مي دهد و هر مرحله اي را با تعبيري هر چند مختصر بيان مي كند، و ايجاد آن همه تضييقات و مشكلات را براي رسول خدا به قريش نسبت مي دهد و مي نويسد كه قوم ما يعني خويشان ما و بستگان ما و طوايف قريش كه همگي عموها و عموزادگان ما بودند تصميم گرفتند پيغمبر ما


را بكشند و ما را ريشه كن سازند و براي نابود ساختن ما تصميمها گرفتند و كارها كردند و آسايش زندگي را از دست ما گرفتند و ما را به ناراحتي و ترس و بيم گرفتار كردند و چنان ما را بيچاره ساختند كه به كوهي ناهموار پناه برديم يعني در حدود سه سال و چند ماه در يكي از دره هاي مكه معروف به شعب ابي طالب محصور و محبوس و بر بيم و هراس زندگي كرديم؛ و قطع نظر از آنچه در مكه مي كردند هنگامي كه از خانه و زندگي خود گذشتيم و به شهر ديگري رفتيم آنجا هم ما را آسوده نگذاشتند و آتشهاي جنگ برافروختند و فتنه ها به راه انداختند.

اين بود وضع رفتار خويشان و نزديكان رسول خدا و اين بود نمونه اي از دشمنيها و بي مهريهاي آنان نسبت به كسي كه اگر نام او بلند مي شد و و پيش مي رفت و دعوت وي انتشار پيدا مي كرد همه ي مردم او را به سروري مي شناختند، بيش از همه كس باعث افتخار و سرفرازي خود آنان بود، اما در مقابل اين طوايف نامهربان حق ناشناس قريش كه گوئي با عزت و سرفرازي خويش مخالف بودند دو طايفه از قبايل قحطاني نسب يمن براي ياري و پذيرائي رسول خدا آماده گشتند و بيش از آنچه از هر خويش و نزديكي اميد مي رود در پيشرفت كار پيغمبر اسلام فداكاري و از جان گذشتگي نشان دادند، اينان عرب عدناني يا اسماعيلي نبودند و با قبيله ي قريش و طايفه ي بني هاشم و خاندان عبدالمطلب هيچ گونه نسبت و آشنائي نداشتند، ولي خدا همين بيگانگان را با مقدماتي كه در حدود صدها سال پيش از ولادت پيغمبر اسلام فراهم ساخت، از جنوب عربستان و يمن به شمال عربستان و وادي القري حجاز و شهر يثرب كشانيد و بهانه هجرت ايشان را خراب شدن سد مأرب يمن و از آب افتادن بسياري از اراضي يمن و باز شدن راه كشتيراني درياي سرخ و از رونق افتادن يمن از نظر اقتصادي قرار داد و ممكن است هر كدام از اين دو امر در پراكنده شدن قبايل قحطاني يمن اثر داشته است، به هر جهت خداي متعال دو قبيله از قبايل يمن را به هر بهانه اي كه بود به يثرب مي كشاند و در آنجا سكونت مي دهد، تا روزي كه پيغمبر اسلام صلي اللَّه عليه و آله و سلم از زندگي در محيط مكه و در ميان خويشان خود به جان مي آيد و ديگر ماندن در خانه خويش براي وي امكان پذير نمي باشد همين دو قبيله آغوش خود را براي پذيرفتن او و اصحاب مهاجر وي باز كنند و آنان را در خانه هاي خويش جاي دهند و حتي بر


خويش مقدّم دارند.

از روزي كه دو قبيله ي اوس و خزرج به يثرت آمدند و در آنجا سكونت گزيدند، پيوسته جنگهائي ميان اين دو قبيله روي مي داد، تا در زير فشار جنگ به ستوه آمدند و دانستند كه نابود مي شوند و نيز يهوديان بني نضير و بني قريظه و ديگر يهوديان ساكن يثرت بر آنان چيره شدند و ناچار جمعي از ايشان به مكه رفتند تا از قريش ياري بخواهند و بدين وسيله سرفراز و نيرومند گردند، اما قريش شرايطي پيشنهاد كردند كه براي ايشان قابل پذيرش نبود. سپس به طائف رفتند و از قبيله ثقيف كمك خواستند و بس امروز فردا كردند بي نتيجه بازگشتند، از طرفي رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله و سلم پس از آنكه در سال چهارم بعثت دعوت خود را علني ساخت ده سال متوالي در ماههاي حرام و موسم حج در بازارهاي عربستان از قبيل عكاظ و ذوالمجاز و مني و مكه و ديگر منازل حاجيان با آنان تماس مي گرفت و از آنان مي خواست تا وي را ياري دهند و در راه رساندن رسالتهاي خدائي حمايت كنند و بهشت را پاداش برند، رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله و سلم بر يكايك قبايل مي گذشت و خود را بر آنان عرضه مي داشت و مي گفت اي مردم بگوئيد «لا اِلهَ اِلَّا اللَّهُ» تا رستگار شويد و بر عرب و عجم حكومت يابيد و در اثر ايمان پادشاهان بهشت باشيد. اما هيچ يك از قبايل عرب جز اين دو قبيله ي قَحْطاني أَوْس و خَزْرَج كه ساكن يثرت بودند توفيق پذيرفتن دعوت رسول خدا را پيدا نكردند و شهري جز يثرب براي پذيرائي مسلمانان آواره ي رنج ديده آماده نگشت و تنها همين شهر مقدس بود كه توانست براي هميشه بدن مطهر رسول خدا را در آغوش بگيرد، در اثر وفات ابوطالب و خديجه در سال دهم بعثت كار ماندن رسول خدا در مكه سخت دشوار شده بود و شهر طايف هم رسول خدا را نپذيرفت لذا رسول خدا در آشنايي با قبايل عرب بيشتر اصرار مي ورزيد تا آنكه بعد از يكي دو برخورد مختصر كه رسول خدا با مردم يثرت داشت در سال يازدهم بعثت در موسم حج در عقبه ي مني با گروهي از مردم يثرب ملاقات كرد و از ايشان پرسيد كه شما كه هستيد؟ گفتند: مردمي از قبيله خزرج گفت: از هم پيمانان يهود؟ گفتند آري، گفت نمي نشينيد تا با شما صحبت كنم؟ گفتند چرا، پس با رسول خدا نشستند و اسلام را بر ايشان عرضه داشت و قرآن را بر ايشان تلاوت كرد و اهل يثرب پس از شنيدن دعوت


رسول خدا به يكديگر گفتند به خدا قسم اين همان پيامبري است كه يهوديان ما را به بعثت او بيم مي دادند، اينان كه شش نفر از قبيله ي خزرج بودند دعوت رسول خدا را پذيرفتند و همانجا همگي به دين اسلام درآمدند و گفتند ما قوم خود را در حال دشمني و گيرودار جنگ گذاشته ايم و اميدواريم كه خداي متعال آنان را بوسيله ي تو با هم الفت دهد اكنون به يثرب بازمي گرديم و آنان را به اسلام دعوت مي كنيم. باشد كه خدا به اين دين هدايتشان كند و در آن صورت در ميان ما بسي عزيز و نيرومند خواهي بود، در همين موقعي كه قحطانيان يمن و بيگانگان و رجال اوس و خزرج دعوت پيغمبر اسلام را مي پذيرفتند و مقدمات هجرت او را به شهر خود فراهم مي ساختند و در سيماي او لياقت متحد ساختن دو قبيله را كه سالها با هم در جنگ و ستيز بوده اند مي خواندند، خويشان رسول خدا و رجال قريش نقشه ي كشتن او را مي ريختند، و هيچ كاري را براي تأمين سعادت و خوشبختي خود لازم تر از كشتن رسول خدا نمي دانستند «من ضيعه الأقرب اتيح له الأبعد» اين شش نفر خزرجي به يثرب بازگشتند و امر رسول خدا را به عنوان يك خبر مهم و يك موضوع قابل بررسي و يك طليعه ي سعادت و سيادت با مردم در ميان گذاشتند و آنان را به دين اسلام دعوت كردند و چيزي نگذشت كه اسلام در محيط مساعد يثرب شيوع يافت و خانه اي از خانه هاي اوس و خزرج باقي نماند كه در آن صحبتي از رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله و سلم در ميان نباشد، نخستين مسلمانان انصار را برخي دو نفر و بعضي هم هشت نفر نوشته اند.

سال بعد يعني سال دوازدهم بعثت 12 نفر از اهل مدينه در موسم حج در عقبه ي مني با رسول خدا بيعت كردند، پنج نفر از همان شش نفر سال گذشته و هفت نفر ديگر اينان با رسول خدا بيعت كردند كه براي خدا شريكي قرار ندهند و دزدي نكنند و زنا نكنند و فرزندان خود را نكشند و از راه حرام فرزندي نياورند و در كارهاي نيك رسول خدا را نافرماني نكنند. رسول خدا هم به آنان وعده داد كه اگر وفا كرديد اهل بهشت خواهيد بود و اگر چيزي از اين كارها را مرتكب شديد و در دنيا حد آن بر شما جاري شد، كفاره ي آن گناه همان حد خواهد بود و اگر تا روز قيامت پوشيده ماند سروكار شما با خداست اگر خواست شما را عذاب مي كند و اگر خواست شما را مي بخشد. اين دوازده نفر به يثرب بازگشتند و رسول خدا مُصْعَب بن عُمَير عَبْدَريّ را همراهشان


به مدينه فرستاد تا به هركس كه مسلمان شد قرآن بياموزد و به سوي خدا دعوت كند، مصعب در كار دعوت مردم به اسلام دست بكار بود تا كار انتشار اسلام در مدينه به جائي رسيد كه در هر محله اي از محله هاي اَوْس و خَزْرج مردان و زناني مسلمان بودند. در سال سيزدهم بعثت هفتاد و پنج نفر مرد و زن مسلمان در عقبه ي مني نزد رسول خدا فراهم شدند و با حضور عباس عموي پيغمبر بيعت كردند و اين بيعت در نيمه شب و پس از تمام شدن اعمال حج به انجام رسيد، در اين تاريخ عباس عموي رسول خدا هنوز مسلمان نبود.

اما از نظر علاقمندي به سلامت برادرزاده ي خويش حاضر شد و از اهل مدينه عهد و پيمان گرفت كه در آينده به آنچه مي گويند وفا كنند، و رسول خدا را بي جهت از خانه اش بيرون نبرند.

يعقوبي مي نويسد: اينان از رسول خدا خواستار شدند كه همراهشان به مدينه رود و با وي پيمان بستند كه عليه خويش و بيگانه و سياه و سرخ او را ياري كنند، پس عباس بن عبدالمطلب گفت: پدر و مادرم فداي تو باد بگذار تا من از اينان پيمان بگيرم، كه رسول خدا اين كار را به عموي خويش واگذار كرد و عباس از آنان عهد و پيمان گرفت كه رسول خدا و كسانش را مانند خود و كسان و فرزندان خويش نگهداري كنند و در راه او با سياه و سرخ بجنگند و عليه خويش و بيگانه وي را ياري دهند. رسول خدا هم تعهد كرد كه به اين پيمان وفادار بماند و جاي آنان نيز بهشت باشد. والسلام عليكم و رحمةاللَّه و بركاته.



پاورقي

[1] نهج‏البلاغه خطبه‏ي 159.